به گزارش ایمنا، این مواجهه یک برخورد هرمنوتیکی برای درک فضای روشنفکری معاصر محسوب میشود. دلیل اینکه این سه داستان انتخاب شدهاند، وجه سوررئالیستی، نشانهها و دغدغههایی است که به صورت مشترک در داستان نجیب محفوظ آمده است. اما چرا باید از محفوظ برای شناخت این سه داستان استفاده کرد؟ دلیلش این است که داستان گدا دارای سیری است که روشنفکر شرقی میپیماید و میتوان برای آن سه بخش را تعیین کرد. اما در داستانهای نام برده فارسی این قدمها به صورت مضمر آمده است و برای تفسیر نمیتوان به آنها به راحتی تکیه کرد. به عبارتی، اعتقاد من بر این است که مواجهه نجیب محفوظ در داستان گدا با مقوله روشنفکری در خاورمیانه آشکار و بی پرده است؛ اما تناقضاتی که هدایت، گلشیری و معروفی از آنها صحبت میکنند در داستان گدا پوشیده ماندهاند.
دغدغه روشنفکری
در غرب از سوفسطائیان، اصحاب روشنگری و مارکسیستهای سارتری و لوکاچی به عنوان روشنفکران صحبت میشود. برخی فلاسفه دیگری همچون پست مدرنها را هم روشنفکر تلقی میکنند که البته با مخالفت آنها همراه است. اگرچه تقریباً میتوان یکی دانستن پروتاگوراس، ولتر و سارتر را محال دانست اما هیچکدام در قالب روشنفکری شرق به سادگی دوام نمیآورند. چراکه اگر اهداف هر یک از آنها و تأثیراتی که بر تاریخ فکر داشتند را بررسی کنیم، هر کدام را به راهی متفاوت خواهیم دید.
بنابراین شاید یکی از دغدغه شرقیها این بود که باز به تعریفی جدید از روشنفکری برسند. تعریفی که ترکیبی بود از فلسفهها و نظریات گوناگون. از سوی دیگر، مردم خاورمیانه به دلیل شرایط خاص فرهنگی و سیاسی که با آن رو به رو بودند از جمله انقلابها، مسئله سنت، مواجهه با غرب و… همواره دغدغه اصلاح جامعه را با خود به یدک میکشیدند و برای پژوهشها و آثار خود نه تنها رسالتی علمی بلکه رسالتی روشنفکرانه و مدنی نیز قائل میشدند.
به عبارتی سنت افلاطونی در خاورمیانه باز خود را نشان میداد که روشنفکران به دنبال پاره کردن زنجیرهای جهل از ذهن هم وطنان خود بودند تا توسعه را همراه با نظریاتی که آنها برحق میدانستند، در جامعه خویش به ارمغان بیاورند. اما نتیجه این تلاشها به نوعی واپس زده و تحمل آن از سوی جامعه ناممکن میشد. همچنین از سویی دیگر شرایط فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی حاکم بر خاورمیانه که همواره دارای تهدیدهای گوناگون داخلی و خارجی بود و شرایط را برای تفکر بی ثبات میکرد، سخت و سختتر میشد. از این رو تناقض روشنفکران با جامعه همواره حادتر میشد.
بنابراین روشنفکر را اینجا نمیتوان فقط تعدادی شاعر و نویسنده و متفکر علوم انسانی تلقی کرد بلکه منظور از روشنفکر همه کسانی است که به نوعی خود را مسئول در برابر جامعه میدانند. همه آنهایی که فعالیت سیاسی، مدنی و فرهنگی به منظور اصلاح جامعه در پی دارند همچون دانشجویان و فعالان اجتماعی و حتی آنهایی که در فعالیتهای آموزشی و حتی اقتصادی خود وظیفه روشنفکری برای خویش قائل هستند.
به عبارتی همواره هدف به سوی روشنفکران است و بررسی عملکرد، آثار و احوال آنها؛ اما در اینجا تاکید بر همه آنهایی است که وظیفه روشنفکری یا "کار روشنفکری" برای خود قائل هستند. بنابراین میتوان چنین سخن گفت که افراد بسیاری به دنبال اصلاح جامعه هستند و وظیفه روشنفکری برای خود قایلند. شاید اگر همین الان که این مقاله را میخوانید نیز شما هم خود را دارای وظایف روشنفکری بدانید و در شغل یا رفتار خود به دنبال پیاده سازی آن باشید.
پس به عنوان فصل این بخش، میتوان گفت این شکاف میان روشنفکر و جامعه را میتوان تعمیم داد به کار روشنفکری و جامعه.
فضای سوررئال
نقطه اشتراک داستانهایی که بررسی میکنیم، وجود عناصر سورئال است. فضای سورئال از میان مواردی که تحتالشعاع خود قرار میدهد، دارای دو عنصر مهم است: زمان و مکان. به عبارتی در فضای سورئال با وجود اینکه میتوان موقعیت زمانی و مکانی نسبی برای آن تعیین کرد اما میتوان آن را تعمیم داد به هر جا یا هر زمان. از سوی دیگر، بار فکری شخصیتها در همه لحظات خود را نشان میدهد، به عبارتی وظیفه روشنفکری چیزی است که هر لحظه و هر جا به دنبال فرد است. حتی در ناکجا. جایی که کسی نیست یا در خانهای که هیچ منفذی به بیرون ندارد یا اتاقکی در کلیسایی قدیمی یا باغ که نمادی از آرامش میتواند تلقی شود.
از سوی دیگر زمان نیز همیشه همراه اوست. خاطرات! خاطراتی که از قاب عکس میآید، سایهای که به دنبال فرد است. ضربات روحی مهلکی که افراد خوردهاند، آتش گرفتن کتابهای شعر، اضطرابها و تصاویر هولناک. و در پایان زندگی کابوس وار!
بیماری
آنچه که داستان گدا را از سه داستان دیگر متمایز میکند، عبور شخصیت اصلی از تناقضات بیرونی و رفتن به تناقضات درونی است. در گدا وضعیت تناقضات بیرونی مشخص است، اختلافات با جامعه، گذشته سرکوب شده، تاریخ مشخص و…. گویا نجیب محفوظ از اینکه گذشته نامشخص داشته باشد، عبور کرده است. چیزی که بوف کور کاملاً در آن غرق شده و شازده احتجاب به دنبال کشف و سمفونی مردگان فراموش کرده است. تاریخ برای نجیب محفوظ مشخص شده است، شاید این موضوع به دلیل روشنی شرایط تاریخی در مصر باشد. مصر با وجود گذشته عجیب و غریب و سیر متفاوتی که داشته اما تاریخی شسته رفته دارد. چنانکه شما میتوانید در اروپا با این تاریخ رو به رو شوید. اما در ایران، تاریخ یک سوال بزرگ است. ما هنوز به دنبال ریشهها میرویم، چنانکه هدایت در آثارش به دنبال آن رفت. سنتها به گرههای کور میرسد، برهههایی از تاریخ ما تاریک شده و اسناد مشخص نیست. تئوری توطئه دست از سر ما بر نمیدارد. پوستهای از تاریخ به ما رسیده، همان تاریخی که پیروزمندان نوشتهاند؛ اما مانده است تا به تاریخی برسیم که بخواهیم به ساحت اندیشه درآوریم و از این روست که آثار تحلیلی کمی داریم و جز تلاشهایی همچون فریدون آدمیت چیزی دیگر دستگیرمان نمیشود.
بنابراین نجیب محفوظ از تاریخ گذر کرده است و داستان آن دارای یک سیر است. داستان فردی که از فعالیت روشنفکرانه دست برداشته و به زندگی عادی رفته است. به عبارتی از تناقضات بیرونی عبور کرده و وکیل شده و به موفقیت و ثروت رسیده اما دچار بیماری شده است.
ما این سیر را در سه اثر ایرانی نداریم، اما بیماری را داریم. ما گذشته بیمار را قبل از شروع داستان نمیدانیم. به همین دلیل است که گدا از مطب پزشک آغاز میشود. در بوف کور شروع با دردهایی است که روح را مثل خوره میخورد و میتراشد، در شازده با بیماری سادومازوخیستی رو به روییم که خاطرات مبهم دارد و سمفونی مردگان شرح بیماری است به سوی مرگ.
تناقضات درونی
کار روشنفکری درگیری در دو حوزه را در پی دارد، درون و بیرون. اما زمانی که بیرون فشار بیش از اندازهای میآورد و تغییرناپذیری خود را نشان میدهد؛ روشنفکر مأیوس به روزمرگی و کسب و کار روی میآورد، خواه موفق باشد یا نه. بیماری شخصیت اصلی گدا، ناشی از تناقضات درونی اوست که در تمام این سالها با خود به یدک کشیده و اکنون خود را نشان میدهد. اما برای او در یک سوال آشکار میشود؛ معنای زندگی چیست؟ این سوال فرد را از ساحت اجتماعی که ساحت روشنفکری است به ساحت متافیزیکی رهنمون میکند. سوال پنهانی که در ذهن افراد شکل میگیرد و ممکن است آن را فراموش یا بی جواب بگذارد. اما در پایان باز هم این سوال خود را نشان میدهد، به ویژه هر چه پیرتر شوید.
با این وجود، آنچه برای شخصیتهای داستان رخ میدهد، اینک این است که آنها اسیر سنت فکری و فرهنگی خود شدهاند. آنها در بند افتادهاند. آنها زندانیانی هستند که نمیدانند چه کنند. فقط میدوند، به یاد میآورند، برای خود مینویسند، فقط نفس میکشند. در این کنشهای احساسی و درگیریها، بیماری به نحو فزایندهای خود را نشان میدهد و تا سر حد مرگ روشنفکر را پیش میراند.
سوالهای فراموش شده
در غرب مبانی گوناگونی از نظر علمی، اجتماعی و سیاسی پذیرفته شده است از این رو روشنفکر معنای خود را از دست داد. روشنگری قرن هجدهم به دنبال پایهریزی همین مبانی پیش رفت و با ورود به قرن ۱۹ دیگر خبری از روشنگری نیست. قانون، علم، آکادمی، اقتصاد و… هر یک جایگاهی پیدا کردند و متفکران به دنبال بسط این مفاهیم و تعاریف مناسب از آنها رفتند، اما در شرق مفاهیم مدرنیته یا سوءتعبیرها، تغییرات و نادیده گرفتنهای بسیاری رو به رو شد و متفکران نیز در این میان در پذیرش مدرنیته با تناقض رو به رو شدند، چه آنکه خودشان در پذیرش آن تردید داشتند به ویژه آنکه سایه استعمار و ادعای سنت کهن شرقی دو مانع بزرگ بر سر راه مدرنیته در شرق بود. از این رو، هر کس که به دنبال کار روشنفکری رفت با گروه بسیار زیادی از نظریات گوناگون از سنت گرایی تا مارکسیسم رو به رو شد و بزرگتر از آن اینکه تلاش روشنفکران را در میدان عمل ناچیز شمرد و در بوته فراموشی یافت. به همین دلیل رخت خود را از این ورطه بیرون کشید. اما از اینجا به بعد چه میشود؟ بیماری پنهان شده از درون بیتابی میکند و دست بر نقاط ضعف میگذارد و خود را نشان میدهد.
عشق، هوس، عرفان
درمانی برای این بیماری نیست اما مسکنها به دست شخصیت اصلی داستان استفاده میشود. اولین نقطهای که در این داستانها با آن رو به رو میشویم، زن است. زن در فرهنگ شرقی مرموز و اسطورهای است. سنت در ما جاری است و هنوز تصاویر اسطورهای لیلی وار از زن در ذهن شرقیها جا افکنده است. این تصویر موجب میشود تا سرخوردگان داستان به سراغ عشق بروند. عبور از ساحت جمعی به ساحت دونفره. جایی که کسی جز من و معشوقهام نباشد. زندگی در گوشهای و عشق.
عمر، شخصیت اصلی گدا این عشق را به وضوح به ورده دارد، حتی خانهاش را به سبک شرقی تزئین میکند و حتی سراغ زن حاملهاش و بچههایش را هم نمیگیرد. اما بیماری دست از سر او بر نمیدارد. او عاشق مارگریت که نشانهای غربی دارد، میشود و سپس به هوس بازی میپردازد. این بار از ساحت دونفره عاشقانه پایدار به ساحت دونفره موقت میرسیم. همه اینجا موقت هستند و تنها عمر است که مانده و او هر بار با کسی است.
بیماری باز هم ادامه دارد، این بار عمر در بیابان با یک تجربه وجد رو به رو میشود با یک حال متفاوت. این بار او به تصوف میرسد. شاعری مجنون میشود و به ساحت تکنفره میرسد. او از همه بریده است و باغی برای خود اختیار کرده است. شاعر مجنون در مالیخولیای خود غلت میزند.
اعترافات
اعترافات ما در ادبیات معاصر زیاد است، از صادق هدایت تا رضا قاسمی و دیگران. ما همواره اعتراف کردهایم. در بوف کور برای سایه گفتهایم که زن اثیری-لکاته چگونه است. اینکه چه حسی دارد. شازده از فخرالنسا و کلفت خانه میگوید، بیماری شازده فخرالنسا است و سورمه پناه آیدین در سمفونی مردگان. درگیری در این ساحت برای نویسندگان ما روشنتر است و درباره آن نوشتهاند. اما از سوی دیگر این گذشته، تاریخ و سنت ماست که به شدت با عرفان عجین شده و ذهن کسی که کار روشنفکری میکند را میخورد. چنانکه این سنت همه ما را در بر میگیرد و به آستانه جنون میرساند. اورهان به آیدین چلچله میخوراند و او را دیوانه میکند. اورهان برادر آیدین است، کسی که یوسف معلول را میکشد. او وارث تفکر سنتی جامعه است و فکر میکند حق بیشتری دارد. اما او هم در سرمای سرد زمستان می میرد. اورهان را میتوان با پیرمرد خنزرپنزری در بوف کور و مراد، کالسکه چی خاندان شازده که نمادهای مرگ هستند، مشابه دانست. راوی بوف کور خود دست به قتل لکاته میزند و به هیئت پیرمرد خنزپنزری در میآید. در شازده احتجاب، شازده، کلفت خانه را با شکنجههای بسیار در هیئت فخرالنسا مواجه میکند و سرانجام پیام مرگ خود را از مراد میگیرد.
روشنفکر مسخ میشود و به ضد خود تبدیل میشود، هنگامی که تناقضات درونی او برملا میگردند او به سوی مرگ میرود و میمیرد.
نظر شما