به گزارش خبرنگار ایمنا، "کسی نمیخواد؟ من قیمتم نصف قیمت مغازه است. خانمها آقایون چون چک دارم و باید جنسهام رو فوری بفروشم فقط امروز با این قیمت میفروشم...کسی نخواست؟" این دیالوگها به گوش همه شهروندانی که از مترو تهران استفاده میکنند آشناست، دیالوگهایی که پشت هر کلمه آن هزار معنا نهفته است.
دستفروشی و درآمدزایی در واگنهای پر از مشتری مترو تهران سن و سال نمیشناسد، از کودک پنج ساله تا پیرزن ۷۳ ساله در مترو دستفروشی میکنند و کفش واکس میزنند.
قیمت دستفروشان این بازار متحرک هم وسوسه کننده است و به اعتقاد بسیاری از شهروندان با یک دور متروسواری میتوان بخش زیادی از نیازهای خانه را برطرف کرد، از جوراب، دمکنی، اسکاچ، بدلیجات، و لوازم تحریر گرفته تا آچار و پیچ گوشتی و شارژر گوشی همه و همه بدون صرف وقت اختصاصی برای خرید در دسترس هستند.
زینب ٣٠ ساله به نظر میرسد و دمکنی، اسکاچ و وسایل آشپزخانه میفروشد.
او یکی از دستفروشانی است که دلیل کارکردنش در مترو را اینگونه پاسخ میدهد: "اومدم غرفه بگیرم، دیدم باید در ماه سه میلیون کرایه بدم! اجباری دستفروشی میکنم، سرمایه ندارم، مگه چقدر درآمد و فروش دارم که پول کرایه مغازه یا غرفه بدم؟ من و شوهرم قبلا مغازه داشتیم، اسفند سه سال پیش مغازهمون پلمب شد. از اون روز اومدم تو مترو کار میکنم، دو تا بچه دبستانی دارم. درآمد شوهرم کفاف زندگیمون رو نمیده".
آدرس مغازهای که از آن جنس میآورد را میدهد: " اینقدر کیفیت کالاهایش خوب است که هرکی خریده مشتری ثابت شده".
همه جنسها قاچاق نیست
فاطمه حدود ٣٥ سال دارد "روابط خوبی بین ما دست فروشهاست، هوای همدیگه رو داریم، به هم خبر میدیم که کدام ایستگاه شلوغتره یا کدام ایستگاه نریم مامور ریخته، کارم رو از ظهر شروع می کنم، قبلش به کارهای خونه میرسم، قبلا کارمند بیمارستان بودم و چند وقته که شغلم رو به خاطر یک اشتباه از دست دادم؛ خیلی قرض و بدهی داریم؛ جنسایی که میفروشم با کیفیت و خوبه، هرچی میفروشم از تولیدیهای تهران می خرم، تولید ایرانی می فروشم".
نرگس که به قول خودش دهه پنجاه زندگیاش رو به نصفه رسانده، از دردپایش شکایت دارد، اما فوت همسر و تامین هزینههای زندگیاش او را نیز راهی واگنها و راهروهای مترو تهران برای فروش صنایع دستی ساخت دست خودش کرده است. " بچههام رو با همین زنبیل و زیراندازهایی که خودم میبافم راهی خونه بخت کردم، هیچ کس رو ندارم که ازم حمایت کنه، قیمتها رو خوب میگم، زیراندازها بیرون کمتر از ۶۰ تومن نیست، اما من ۳۰ تومن میفروشم، قیمت خوب که میدم روزی حداقل هشت تا از زیراندازا فروش میره، شوهرمم دیالیزی بود با پول همین زنبیل و زیراندازا براش پول دکتر جور می کردم".
درد و دل نرگس نارضایتی از فرزندانش را نشان میدهد: "خدا آدم رو محتاج فرزند نکنه. تو این سن خودم هنوز سرکار میام، شوهرم دو ساله عمرش رو داده به شما هر روز به همه ایستگاههای مترو تهران سر میزنم".
دستفروشی در واگن منعی ندارد!
فرشته بساطش را در ایستگاه تئاتر شهر پهن کرده :" تا الان هیچی فروش نداشتم، بعضی روزا روز ما نیست، روزایی که مامورای شهرداری میان سرکشی وضع بدتر میشه، کلی وقت میذارم و آخر سر با ده بیست تومنبه خونه بر میگردم، اما یه روزایی هم مثلا نزدیک عید و تابستون کار و کاسبی خوبه، همیشه به ما گیر میدند و میگویند روی سکو نباشیم و اگه فقط تو واگنها باشیم ایرادی نداره جنس بفروشیم؛ الان سر ظهره و جای سوزن انداختن تو واگنها نیست. خیلی از مسافرا نمیتونند سوار بشن و منتظر قطار بعدی میمونن. چطور تو این وضعیت با چمدون برم داخل؟"
ماسک میزنم تا شناخته نشوم
استفاده از ماسک در بین فروشندگان مترو تهران رایج است، نازنین علت این کار را ناشناس ماندن از نگاه دوست و آشنا میداند: " قبلا کارمند شرکت بودم ولی از بس حقوق ندادن، شرکت تعطیل شد، از شرکت اومدم بیرون، شوهرم شاغله اما حقوقش کفاف هزینههای زندگی با دو تا بچه رو نمیده. با بچه سخته کار کنم ولی چارهای نیست، هر روزی که بتونم و وقت کنم یا پول لازم باشم میام. خانوادهام نیاز اورژانسی به پول دارند. من و شوهرم کار میکنیم اما اوضاع اقتصادیمون روزبهروز بدتر میشه".
او ادامه میدهد: "همیشه تو واگن بانوان دستفروشی میکنم، بیشتر بدلیجات و برچسب تتو میفروشم که همهشون وارداتیان، جنسهام تک و جدیده و مشتری هم خوب میخره، اجناسی که اینجا می فروشم ماهها در مغازه خاک میخورد اما اینجا زود به فروش میرسه".
سن و سالی ازم گذشته، اما مجبورم
دستفروش ایستگاه دروازه دولت کمی متفاوتتر از دستفروشان دیگر ایستگاهها بود، پیرمردی ۶۰ ساله و آدامس فروش، لاغر و نزار است، دندانهایش ریخته و نمیتواند خوب حرف بزند، گوشهایش سنگین است و بعضی وقتها تعداد آدامس اشتباه به مشتریانش میدهد:" زمانی دانشجوی علوم اجتماعی بودم و درسخون، کارگر کارخانه بود، بازنشست شدم، حقوق بازنشستگی برای زندگی کمه، چون سنم زیاده حتی برای سرایداری هم قبولم نمیکنن، از هشت صبح تا هشت شب تو مترو آدامس میفروشم".
بتول را میتوان مسنترین دستفروش مترو تهران نامید، روی سکوی ایستگاه صادقیه نشسته تا نفسی تازه کند: " هر روز برای دست فروشی نمیام. سن و سالی ازم گذشته، زیاد بیرون بودن و گرمای هوا حالم را بد میکنه. هفتهای سه روز میام و فقط تو همین خط هستم. زیاد به خودم سختی نمیدهم و فقط عصرها کار میکنم. روزی ٣٠ تا ٤٠ هزارتومن درآمد دارم، بسمه، تنها زندگی میکنم، بیشتر از این میخوام چکار؟"
فقیر نیستم به دنبال استقلالم
مهسا سن و سالی ندارد و صورت معصوم و کودکانه اش او را ۱۴ تا ۱۵ ساله نشان میدهد، هر چند آرایشی در چهره ندارد اما لوازم آرایشی قابل فروشش، رنگ و لعاب خوبی دارد. " فقیر نیستم اما دنبال استقلال مالیام. با این سن کی به من کار پاره وقت میده آن هم کاری که عملا بردهداری و کم درآمد نباشه؟ مگه برای بزرگتر از من کار درست و درمون هست که برای من باشه؟ در این سن مهارتی هم ندارم که جای حسابی استخدام بشم؟ استقلال مالی میخوام، میخوام اینقدر پول جمع کنم و کار کنم که چندماه دیگه با پس اندزام بتوانم بینیمو عمل کنم!. خیلی از دخترای هم سن و سال من یا پول عمل را از مامان بابا میخوان و یا پی خوش گذرانی هستن. من خیلی به خودم افتخار میکنم که در این سن دستم در جیب خودم است و از بابام پول تو جیبی نمیگیرم".
ظاهر ستاره متفاوتترین ظاهر در بین دستفروشان مترو تهران است، ظاهری شبیه کارمندان بانک دارد و سی دی انیمیشن میفروشد: "اگر درآمدم کافی بود دیوانه نبودم در اوج جوانی دستفروشی کنم، مهارتهای زیادی دارم اما پول دستفروشی از همه جاهایی که کار کردم بیشتره، فیلم و کارتونهای زبان اصل، با کیفیت، دو زبانه و با زیرنویس میفروشم بدون سانسور. بارها شده که معلم زبانهای آموزشگاهها دسته دسته از من برای شاگرداشون خرید کردند. خوب فروش دارم".
بیکاری ما را به تهران کشاند؛ بیپولی به دستفروشی
ایران خانم ۶۰ ساله است، دو سال و نیم است که هر روز تو ایستگاه ترمینال جنوب دستفروشی میکند، لبخند مهربانش دلگرم کننده است. اهل کرمانشاه است "٤ سال پیش بود که با شوهر و بچههام از کرمانشاه اومدیم تهران به امید اینکه یه کاری چیزی پیدا کنیم. همون اوایل پسر ١٠ سالهام آپاندیسش عود کرد، بردیمش بیمارستان ولی پول عمل و بستری شدنش را نداشتیم. یه خانم پرستار بهم پیشنهاد داد تو مترو دستفروشی کنم، خدا خیرش بده".
قصه دستفروشان مترو تهران هر روز تکرار میشود، جنس همه مشکلاتشان یکی است، فقط رنگ و لعابش متفاوت است. قطار به ایستگاه مصلی میرسد، هنوز بازار دستفروشان داغ است و بیشتر مشتریها با لبخند از آنها خرید میکنند.
نظر شما