«عقاب تیزپرواز» به روایت همسر و همرزمان شهید

امیر «محمد ضرابی» گفت: روزی همسر عباس دوران از او خواسته بود برای فرزند هشت ماهه‌شان پوشک خریداری کند، عباس گفته بود خانم! برای خرید پوشک افراد زیادی هستند. من کارهای مهمتری دارم. انقلاب و ایران را باید حفظ کنیم.

به گزارش ایمنا، بغداد با کمک‌های تسلیحاتی قدرت‌های شرق و غرب، قصد داشت خود را به یک دژ نفوذناپذیر تبدیل کند. صدام ادعا می‌کرد که ایران توان ناامن کردن پایتخت عراق را ندارد. او برای کسب حمایت‌های همه جانبه دولت‌ها، میزبان نشست سران غیرمتعهدها شد. اقدام نظامی راه حل عدم برگزاری همایش جنبش عدم تعهد در بغداد بود. از این رو عباس دوران و چند خلبان دیگر مامور این عملیات شدند. عباس دوران در سحرگاه عید فطر سال ۶۱ با پرنده آهنین خود به سوی جاودانگی به پرواز درآمد. او در دفتر یادداشت خود در آستانه این پرواز ملکوتی نوشته بود «۹۰ درصد احتمال بازگشت وجود ندارد.»

بر این اساس، مروری بر بعد شخصیتی و فعالیت‌های شهید عباس دوران داشتیم که در ادامه می‌خوانید:

«عقاب تیز پرواز» به روایت همسر و همرزمان شهید

روایت اول/ نرگس خاتون دلیری فرد (همسر شهید)

عباس دوران آدمی ساکت و آرام بود. آنقدر پر حرف نبود. از کسانی بود که شاید اگر از او سوالی نمی‌پرسیدید، حرف نمی‌زد. در دوران خواستگاری پدرم از عباس در خصوص فعالیت‌هایش پرسید که او توضیح داد «در سال ۱۳۴۷ وارد دانشگاه افسری شده و دوره مقدماتی خلبانی را گذرانده است. حدود شش هفت ماه بعد به آمریکا اعزام شده و در سال ۱۳۵۱ به ایران بازگشته است. عباس به طور خلاصه درباره برنامه کار و زندگی توضیح داد که مکان و زمان خدمت او کجاست و در حال حاضر در بوشهر سکونت دارد.» صحبت‌ها فقط در همین حد است.

در تیر سال ۵۸ که با عباس دوران عقد کردم، پدرم در تیر سال بعد در سن ۵۴ سالگی سکته کرد و به رحمت خدا رفت. پدرم در آن زمان روی برخی مسائل خیلی تعصب داشت؛ لذا در دوره نامزدی‌مان اجازه بیرون رفتن با همدیگر را نداشتیم. دیدارهای‌مان قبل از عقد در منزل پدرم اتفاق می‌افتاد.

روایت دوم/ سرتیپ علیرضا نمکی همرزم شهید

روزی به ما ماموریت داده شد پالایشگاه «الزبیر» یا پتروشیمی الزبیر را بزنیم. من درجه سرگردی داشتم و مسئول دسته پروازی بودم. عباس درجه سروانی داشت. با خلبانان قرار گذاشتیم که در ارتفاع ۳۰ تا ۴۰ پایی پرواز کنیم، ولی عباس دوران در ارتفاع پانصد پایی در حال پرواز بود. من هم هنگام پرواز نمی‌توانستم با سیستم رادیویی به او بگویم بیا پایین. چون وقتی دکمه سیستم رادیویی را فشار می‌دادیم بلافاصله عقربه دشمن برمی گردد، و می‌فهمد ما کجا هستیم و در چند دقیقه آینده کجا خواهیم بود، لذا من که در کف زمین و در حدود ۳۰ پا تا ۴۰ پا پرواز می‌کردم از تماس با عباس خودداری کردم تا رادارهای دشمن موقعیت ما را شناسایی نکنند. وقتی در پایگاه پایین آمدیم از عباس پرسیدم «چرا در ارتفاع بالا می‌پریدی؟» گفت: «من زیاد امیدی به این سیستم ندارم.» پرسیدم «اگر ما را روی هدف زدند چکار باید بکنیم.» گفت: «من به خلبان کابین عقب می‌گویم ایجکت نمی‌کنم. اگر خودش دوست دارد بیرون بپرد، به تنهایی ایجکت کند.» عباس شجاع و دلیر بود از اعزام به ماموریت و مقابله با دشمن نمی‌هراسید.

روایت سوم/ سرهنگ خلبان نصرت الله عبداللهی فرد همرزم شهید

زمانی که عباس دوران به تازگی فارغ التحصیل شده بود و درجه ستوانی داشت، من فرمانده گردان او بودم. عباس مدتی هم در گردان آموزشی و تاکتیکی با من کار کرد. در حقیقت یکی از افتخارات من این است که همه خلبان‌هایی که در گردان من حضور داشتند، از شجاعت و جسارت بسیار بالایی برخوردار بودند. من هم از حضور آن‌ها خیلی لذت می‌بردم.

همیشه تلاش می‌کردم خلبان‌ها را با روحیه جوانی و با نشاط نگه دارم. من با خشونت با آن‌ها رفتار نمی‌کردم. بچه‌های گردان خوب پرواز می‌کردند، و از جسارت آن‌ها خوشم می‌آمد. در واحد من هرگز سانحه نداشتیم. چون خلبان‌های خوبی داشتم و عباس دوران هم یکی از آن‌ها بود. نمی‌توانم متمایز کنم که عباس در چه چیزی از دیگران برتری داشت. همه آن‌ها خلبانانی بودند که صد در صد مورد قبول بودند و نمره‌های بسیار بالا می‌گرفتند.

روایت چهارم/ امیر سرتیپ خلبان محمد ضرابی همرزم شهید

شهید عباس دوران خوش مشرب بود. وقتی با لهجه شیرین شیرازی صحبت می‌کرد، لغت کاکو از دهانش نمی‌افتاد. عباس از شجاعت وصف ناپذیری برخودار بود. عباس دوران اهل شعار دادن نبود. هیچ ادعایی هم نداشت.

روزی همسر عباس دوران از او خواسته بود برای فرزند هشت ماهه‌شان پوشاک خریداری کند. عباس گفته بود خانم برای خرید پوشک افراد زیادی هستند. من کارهای مهم تری دارم. انقلاب و ایران را باید حفظ کنیم.

روایت پنجم/ امیر سرتیپ دوم اکبر توانگریان همرزم شهید

شهید عباس دوران نسبت به سایر بچه‌های همدوره یک آدم کاملا متفاوتی بود. در آمریکا چیزی را که یک بار به او می‌گفتند به خوبی یاد می‌گرفت. می‌فهمید و به آن عمل می‌کرد. به یاد دارم معلم سوال می‌کرد، و عباس جواب نمی‌داد. مستقیم می‌رفت عمل می‌کرد و معلم متحیر مانده بود. گاهی با بعضی از معلم‌ها چند پرواز انجام می‌دادیم و آخرین پرواز را به معلم دیگری واگذار می‌کردند، تا او هم روی ما ارزیابی کند، ولی معلم عباس تا آخرین مرحله دوره آموزشی همراه او بود و او را به هیچ معلم دیگری واگذار نکرد. یعنی عباس تا آخر با معلم اصلی خود پرواز می‌کرد. مخصوصا در هواپیماهایی که پایه دوم پروازمان بود.

عباس اهل سیاست نبود اصلا وارد این مقوله‌ها نمی‌شد. در حقیقت ما در اوج انقلاب به بوشهر منتقل شدیم. تظاهرات و قیام مردمی همه جا را فرا گرفته بود. به یاد دارم در آن موقع چند یگان از نیروی زمینی و هوابرد شیراز را به پایگاه بوشهر فرستادند تا به اصلاح خودشان اعتراضات خلبانان و پرسنل پایگاه را سرکوب کنند. چون بچه‌های انقلابی پایگاه بوشهر زیاد بودند و تظاهرات زیادی راه می‌انداختند. عباس وقتی این صحنه‌ها را می‌دید، زیر لب به رژیم طاغوت ناسزا می‌گفت، چون آن موقع اختناق وجود داشت.

منبع:دفاع پرس

کد خبر 383346

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.