به گزارش خبرنگار ایمنا، یکی دیگر از رسالتهای درام به گفته ارسطو، ایجاد تزکیه نفس یا "کاتارسیس"در تماشاگر است. اگرچه این رسالت بیشتر برای آثار حوزه نمایش مورد توجه است، اما فیلمها نیز نمیتوانند بدون آنکه بر مخاطب تاثیر داشته باشند، به یادماندنی شوند.
کاتارسیس، به بیان ساده، به این معناست که مخاطب با قهرمان اصلی ارتباط برقرار کند، با او در مسیر داستان همراه شود و از وضعیتهایی که او برایش به وجود میآید، متأثر شود و در پایان، همراه با قهرمان که به مقصد میرسد، احساس خوشایندی پیدا کند.
درام در فیلمهای سینمایی، ناگزیر است تا با عناصر واقعی بیان شود؛ حتی اگر یک فیلم تخیلی باشد که وضعیتی به شدت دراماتیک دارد. قابل ذکر است که میان تخیل و عنصر خیال، تفاوت بسیاری وجود دارد. فیلمهای تخیلی میتوانند به دستههای مختلف تقسیم شوند و بیانگر آرزوها و آرمانهای انسانها باشند که ممکن است هرگز به واقعیت نرسند.
عنصر خیال اما در انیمیشنها به شدت موفق عمل میکند. در انیمیشنها، جهان خیالی ترسیم میشود که از اتفاق، قصدش پیوستن به واقعیت نیست؛ برای همین میتواند جهانی را خلق کند که موقعیتهای دراماتیک در آن به شدت اغراق شده و یا به شدت کمرنگ هستند.
در جهان انیمیشن، به واسطه آنکه هیچ گاه با واقعیت ادغام نمیشود، ساختار داستان به شدت آزاد میشود؛ چنان که میتواند کاملاً چهارچوبی کلاسیک به خود بگیرد و یا از چهارچوب خارج شود. شخصیتها نیز در جهان انیمیشن قدرت عمل بیشتری دارند و میتوانند داستانهای پرفراز ونشیبی را نسبت به شخصیت فیلمها طی کنند و به همین دلیل، مخاطب را بیشتر با خود همراه میکنند و در پایان، تأثیر بیشتری بر ذهن و روان تماشاگر خواهند گذاشت.
در میان انیمیشنها، انیمه های ژاپنی شاید بهترین نمونه آثار هستند که مرز باریکی میان تخیل و عناصر واقعیت برقرار میکنند. در این آثار و یا به طور کل در انیمیشنها، علی رغم فضای جذاب خیالی و فانتزی که تصویر میشود، مفهوم به شدت جدی و حتی تلخی بیان میشود که باید از آنها درس گرفت.
"قلعه متحرک هاول" یکی از انیمه های ژاپنی به نویسندگی و کارگردانی هایائو میازاکی، محصول سال ۲۰۰۴ است که در کنار واقعیت تلخ جنگ، فضای فانتزی و جهانی جادویی را ترسیم میکند.
یک بوم نقاشی جاندار
قلعه متحرک هاول که بر اساس رمانی به همین نام نوشته دایان واین جونز نوشته شده است، روایتگر داستان دختری به نام سوفی است که در مغازه کلاهدوزی مشغول به کار است. در شهر سوفی، جادوگری به نام هاول زندگی میکند که با دزدیدن قلب دختران جوان، زبیایی و جوانی آنها را میگیرد. سوفی به صورت اتفاقی با هاول ملاقات میکند و این خشم یکی از جادوگران که به هاول علاقمند است را بر میانگیزد.
سوفی طلسم میشود و تبدیل به یک پیرزن میشود و سرگردان، سر از قلعه هاول در میآورد. از طرفی دیگر، جهان درگیر جنگی است و هاول راضی نمیشود با جادوگران همراه شود تا جنگ را متوقف کنند.
جنگ، جادو و عشق سه عنصری که هرگز در واقعیت نمیتوانند چنین هدفمند کنار یکدیگر قرار بگیرند؛ اما در قلعه متحرک هاول، همه این عناصر با یکدیگر عجین شدهاند تا حامل و راوی پیامی جهان شمول باشند.
قلعه متحرک هاول، شبیه یک بوم نقاشی زنده و متحرک است که برای لحظاتی، تصاویر و مناظر زیبایی را تصویر میکند و مدتی بعد، تصویر یک پرندهی سیاه و وحشتناک که از زخمهایش خون میچکد.
بیشتر بخوانید:
وضعیت ایستا در حالتی نامتعادل
محوریت اصلی این انیمیشن، بر خلاف تمام تصاویر فانتزیاش، جنگ است. جنگ، وضعیتی است که همه آدمها در همه جای دنیا، آن را تجربه کردهاند. خواه مانند بمباران ژاپن باشد که میازاکی از آن متأثر شده، خواه جنگ عاطفی میان دو رقیب عشقی باشد. تمام ابعاد جنگ در این فیلم قابل لمس هستند.
شاید اگر هاول جادوگر نبود و یا اصلاً این فیلم، با خیال آمیخته نشده بود، پیام آن آنقدر تلخ و غیر قابل تحمل میشد که دل بیننده به آشوب میافتاد و آرزو میکرد قهرمان قصه، یعنی هاول، هرچه زودتر در آن جنگ کشته شود.
قلعه متحرک هاول، در کنار آنکه تلاش میکند ویرانگریهای یک جنگ را نشان دهد، مرهم این ویرانگری را هم به تصویر میکشد. اگر سوفی و عشق او به هاول نبود، اگر هاول بر خلاف آنچه همه دربارهاش میگویند، اینقدر احساساتی و بیزار از جنگ نبود، تماشاگر هرگز نمیتوانست با تماشای یک انیمیشن، تمام زندگی خودش را هم مرور کند و لذت تمام شدن رنجهایش را به خاطر بیاورد.
نظر شما