عزاداران بیل؛ روایت در خودماندگی

در عزاداران بیل، شخصیت‌ها یک‌به‌یک تعریف‌شده و با مرگ آن‌ها داستان به پایان می‌رسد هرچند که اهالی بیل این تباهی و شوربختی را به روی خود نمی‌آورند ولی مدام با آن مواجه هستند به‌نحوی‌که این چشم‌به‌راه فاجعه بودن، احتمال هرگونه علاقه و وابستگی را از اهالی سلب کرده است.

به گزارش ایمنا، بسیاری «عزاداران بیل» را مهمترین اثر غلامحسین ساعدی می‌دانند. مجموعه هشت داستان کوتاه که در روستایی به نام بیل اتفاق می‌افتد. از میان آنها داستان چهارم به دلیل ساخت فیلم درخور توجه «گاو» بیشتر شناخته شد. مجید صادق‌حسینی در جستاری با عنوان «عزاداران بیل؛ روایت درخودماندگی» فضای داستانی را از منظر روان‌شناختی مرور کرده است. این جستار را که پیش از این در مجله الکترونیک ادبی «سروا» منتشر شده است، در ادامه می‌خوانید:

عزاداران بیل را می‌توان مجموعه داستانی بسیار مهم، حاصل ذهن گریزپای مؤلف در راستای سرک کشیدن در فضاهای زیستی خود و آفرینشی قله مخلوقات ادبی غلامحسین ساعدی به شمار آورد. شاید رجوع به تعریف تک‌خطی جلال آل احمد از مجموعه مذکور خالی از لطف نیست: «عزاداران بیل یک مرثیه است. در رثای آدم‌هایی که از زمین کنده می‌شوند و به شهر می‌آیند و جایشان در کنار دارالمجانین است.»

جامعه‌ تصویر شده در عزاداران بیل، ماحصل توصیف‌های روانکاوانه و عمیق ساعدی از مردمانی است که با پس‌زمینه‌ای تافته از وحشت، مرگ و خرافه _خودخواسته یا ناخواسته_ فرزانگان خود را به هجرت و جنون رهنمون می‌سازند زیرا که دامنه جهل و تباهی، امکان هرگونه برون‌رفتی را زایل می‌سازد. ساعدی با دست‌آویز قرار دادن ناسیونالیسم و طعنه‌زنی به کلنیالیسم، جامعه‌ای دُگم را در نگاه مخاطب عریان می‌سازد که بی‌درنگ هجوم فجایع را می‌پذیرد و بدون هرگونه واکنش به تماشای خوش‌رقصی بدبختی می‌نشیند.

مسخ شخصیت‌ها در عزاداران بیل، بیش از آن‌که از جنس مسخ انفرادی و کافکایی باشد، مسخ جمعی و یونسکویی است. درست همانند اپیدمی «کرگدنیزه شدن» در نمایشنامه کرگدن از اوژن یونسکو، در اینجا نیز مسخ شدن به‌مثابه یک اپیدمی در انتظار تمامی ساکنان روستای بیل قرار دارد.

همچنین از دیگر وجوه اشتراک اثر ساعدی با نمایشنامه یونسکو آن است که درست شبیه نمایشنامه کرگدن در عزاداران بیل هم شخصیتی در برابر مسخ‌شدگی مقاومت میکند: «مشدی اسلام» ... او نیز درست مانند برنژه در آخرین تصویر داستان در تنهایی هولناکی فرو میرود. تنهایی که در سرزمین مسخ شدگان سراغ همه‌کسانی خواهد آمد که در برابر زوال مقاومت میکنند.

در عزاداران بیل، شخصیت‌ها یک‌به‌یک تعریف‌شده و با مرگ آن‌ها داستان به پایان می‌رسد هرچند که اهالی بیل این تباهی و شوربختی را به روی خود نمی‌آورند ولی مدام با آن مواجه هستند به‌نحوی‌که این چشم‌به‌راه فاجعه بودن، احتمال هرگونه علاقه و وابستگی را از اهالی سلب کرده و آن‌ها را بشدت از این تعلق‌خاطر، گریزان می‌سازد.

واضح است که انتظار همیشگی فاجعه و تباهی در نگاه اهالی بیل، نتایج روانی دهشتناکی را با خود به همراه دارد و آن حالت روانی متضاد و پولاریزه‌ای است که در نهایتِ آن عدم تعلق‌خاطر و وابستگی و در قطبی دیگر احساس علاقه و وابسـتگی مطلق و عنان‌گسیخته به وجود می‌آید که هر دو وضعیت از تیپ‌های روان‌شناختی غیرمعمول و بعضاً آسیب‌زا هستند. در بیل، هر شخصیتی که به هم نوعِ خود سمپاتی داشته باشد و شجاعت متفاوت بودن با دیگران را یابد از زادگاهش به بیرون رانده می‌شود.

مردمان بیل اغلب در شهر، یا در مریض‌خانه مشاهده می‌شوند و یا مشغول تکدی گری هستند و یا به نحوی مفقود می‌شوند: شخصیت‌هایی مثل حسنی و مشدی ریحان در سومین قصه، آقا نصیر و دختر مشدی ابراهیم در دومین قصه، رمضان و ننه رمضان در قصه اول، مشد حسن و گاوش در قصه چهارم، عباس و سگ خاتون‌آبادی در قصه پنجم، مو سرخه و غذا در قصه هفتم، اسلام و مشدی رقیه در قصه هشتم و این پازل آخرین قصه که در آن بالاخره مشد اسلام هم راهی شهر می‌شود.

تنهایی، عنصری ملموس در این اثر است که همانند باتلاقی بی‌رحم، بیل را به‌آرامی در خود می‌بلعد. در بیل همه تنها هستند و فقط مصیبت است که هر از چند گاهی آن‌ها را دورهم گرد می‌آورد: فاجعه‌هایی مثل مرگ، قحطی و گرسنگی و برخورد با ناشناخته‌ها و رویدادهای تلخ دیگر که همه آن‌ها عواملی هستند که اهالی بیل را از محدوده‌های تنگ تنهایی و فردیت نابالغ و نابارور خود بیرون می‌آورند و آنان را نسبت به هم و سرنوشت مشترکشان حساس می‌کنند.

بیلی‌ها اسیر سیکل معیوب و غم‌انگیزی هستند، به‌نحوی‌که اولین شخصیت چیزی می‌گوید، دومی همان را به‌صورت سؤال از دومی می‌پرسد و سومی باز همان گفته را به تأیید یا به شک به نفر اول بازمی‌گرداند. این سیکل منتج به خلق واقعه و طرح مسئله داستان خواهد شد.

نظام اجتماعی بسته و غیر پویای بیل به سمت مرگ و نیستی رهسپار است به‌طوری‌که در مجموعه داستان‌های کتاب، هیچ کجا نشانی از تولد و زایش - حتی در میان حیوانات - به چشم نمی‌خورد و واضح است جامعه‌ای که در آن زایندگی و پویایی نباشد بی‌اثر و عقیم خواهد ماند و این، خاص‌ترین و عمده‌ترین ویژگی‌های اهالی بیل است.

کدخدا زنش می‌میرد، قهرمان داستان تک‌وتنها است، حتی بز و سگ و اسب او هم بدون جفت هستند، گاو مشد حسن هم عقیم است. شوهر مشدی ریحان مرده است و زن‌ها همه پیر و سترون هستند. این سکون مرگبار نه‌تنها در عرصه مادی و تولید اقتصادی بلکه در پهنه فکری نیز تسلط بی‌چون و چرایی دارد. بنابراین خرافه‌پرستی بشدت در بیل رایج است و فقر دامنه گیر و عمیق، همچون زخمی کاری و غیرقابل درمان بر جسم آن سنگینی می‌کند. اگر ارتباط اجتماعی بیلی‌ها محدود به مراسم عزاداری و خاک‌سپاری مردگان یا قحطی، گرسنگی و بروز بلایایی از این قبیل است در عرصه روان‌شناختی این امر به ضعف و زبونی و درماندگی می‌انجامد.

با نگاه بر شخصیت اصلی داستان می‌توان دریافت که روشنفکر و همه‌کاره روستا اوست که خود فردی عقیم است و تنها وسیله حرکت ده یعنی گاری در اختیار اوست، اوست که نوحه می‌خواند، مرده‌ها را کفن‌ودفن می‌کند و هنگام قحطی به فکر اهالی روستا است. تنها وسیله شادی و طرب (ساز) را نیز او دارد. او قهرمان داستان است که چاره‌ساز بیل بوده و تمام مسئولیت‌ها را به‌تنهایی به دوش می‌کشد، اما او نیز عاقبت با زمینه‌سازی و یا به تعبیری کج‌فهمی بیلی‌ها خانه‌اش را گل می‌بندد و راهی غربت می‌شود.

با رفتن این شخصیتها جامعه بَیل و به عبارتی بهتر با فراری دادن آن‌ها و محروم کردن جامعه از خدماتشان درواقع چرخه عبث و یکنواخت تباهی و مرگ و ازهم‌پاشیدگی اجتماع از ابتدا آغاز می‌شود و این خود سبب استمرار فاجعه و ادامه سیکل سکون و درماندگی، عدم‌تغییر و فقر مادی و فرهنگی می‌شود که در این قصه با مهاجرت قهرمان داستان به شهر بیل بازهم به تجربه آن می‌نشیند.

حاصل تصویرسازی قدرتمند ساعدی در عزادارانِ بیل، تصویر مناسبی از جامعهای به‌اصطلاح «درجا مانده که پیش نمیرود» و مردمانی از یک جامعه به جمعیت نرسیده که خواسته‌هایشان به قول هربرت مارکوزه_فیلسوف و جامعه‌شناس آلمانی_ هنوز در سطح رهایی به‌سوی حداقل‌های مادی است، اما درجا می‌زنند چون نه تصویر ایده آلی را در پیش روی خود می‌بینند و نه توان اندیشیدن به راهکارهای تغییر را دارند. درنهایت در عزاداران بیل، تصویر کدر دنیایی را شاهد هستیم که پتانسیل بالفعل شدن همیشگی دارد و خواننده تصمیم می‌گیرد تا جایی که می‌تواند باشخصیت‌ها احساس همزیستی نداشته باشد.

کد خبر 380096

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.