به گزارش خبرنگار ایمنا، "به شهر شهیدپرور خورزوق خوش آمدید" اولین چیزی که در ورود به خورزوق به چشم شما میخورد این تابلو است؛ تابلویی شاید کلیشهای در ابتدای هر شهر که مطمئنا یک جمله خوش آمد گویی نمی تواند معرفش باشد! اما برای اینکه رنگ حقیقی این شعار را دید باید از خیابانهای پهن این شهر گذشت تا به گلزار شهدا و موزه دفاع مقدس خورزوق رسید.
نام "محمود نجیمی" در میان پژوهشگران جنگ و عملیات "بیت المقدس" بسیار آشناست. نوجوانی که با دستکاری شناسنامهاش به جبهه رفت و دومین عملیات او بیت المقدس و آزادسازی خرمشهر بود. پیدا کردن محمود نجیمی کار سختی نیست، او را میتوان در گلزار شهدا و موزه دفاع مقدس محله اسلام آباد خورزوق که به همت خود و برادرش شکل گرفته، پیدا کرد.
نجیمی را می توان یکی از شناسنامههای جنگ خواند، رزمندهای که سینهاش گنجینه ارزشمندی از خاطرات و رازهای جنگ است. او فقط به بازگو کردن این خاطرات بسنده نکرده و دستی بر قلم زده و ۱۵ کتاب چاپ شده از جمله "یکی از این روزها به بلوغ رسیدم"، "آنچه در شلمچه گذشت"، "تیرخلاص"، "مستند تفحص"، "سیزده در هفت" دارد. همچنین مجوعه کتاب "گزیدهها..." که "گزیدهای از آنچه در خرمشهر گذشت" به عنوان اولین کتاب از این مجموعه به چاپ رسیده و "گزیدهای از آنچه در کربلا چهار گذشت" نیز در دست چاپ است؛ این مجموعه با هدف پاسخ به شبهات جنگ گردآوری و چاپ شده است.
به مناسبت سالروز عملیات آزادسازی خرمشهر به سراغ نجیمی رفتیم، کسی که دوران شیرینی در زندگی خودش دارد، قسمتی از گل زندگی اش که جوانی بود را به جبهه رفته و در عملیاتهای زیادی از جمله "کربلا چهار"، "فاو" و "فتح المبین" حاضر بوده است. و اکنون از تلخی و شیرینی عملیات ها سخن ها دارد « عملیات بیت المقدس و آزاد سازی خرمشهر بهترین عملیاتی بود که به عنوان کودکی ۱۳ ساله و یک نیرو پیاده داشتم. آن عملیات من را برای جنگیدن در شش سال پس از آن تربیت کرد. از ماهها قبل آموزش دیدیم و مانورهای متعدد داشتیم. نظامی نبودیم، عنوانهای کاذب نظامی را هم بر دوش نمیکشیدیم و آموزشی هم ندیده بودیم؛ بنابراین تمام دانش خود را بر اساس تجربه در جنگ به دست آوردیم. آزادی خرمشهر و عملیات بیت المقدس بزرگترین تجربه من در تمام عمر است، اتفاقاتی که در این عملیات رخ داد هیچگاه از ذهن من و هم رزمانم فراموش نخواهد شد.»
روایتی از ارزشمندترین تجربه زندگی
نجیمی به عنوان یک کودک 13 ساله در عملیات بیت المقدس حاضر شد و عملیات را اینگونه روایت میکند: «بیت المقدس دومین عملیات من بود، پیش از این عملیات تمام اطلاعات خود از خرمشهر و اتفاقات آن را در بین خاطرات "محمد جهانآرا" جستجو میکردم و پیش از عملیات دائم این تصور را داشتم که باید مقاوت جهانآرا را تکرار کنیم و راه همرزمان آن را ادامه دهیم.»
این نوجوان 13 ساله سعی میکرد سخنان فرماندهان را مو به مو عمل کند، صحبت های شهید کاظمی را به یاد می آورد «پیش از آغاز عملیات "بیت المقدس" پشت یک تویوتا جایگاهی درست کردند و احمد کاظمی بالا رفت و برای توجیه رزمندهها صحبت کرد. او به گروهان ما گفت ماموریت دارید که کارون را رد کنید، در دو نقطه مسیر با دشمن درگیری دارید و در این درگیریها باید خیلی سریع پاکسازی را انجام دهید و ۲۵ کیلومتر مسیر را طی کنید. بر اساس برنامه عملیات باید قبل از روشن شدن هوا به پشت جاده خرمشهر – اهواز میرسیدیم، در جلسه شهید کاظمی تاکید کرد که اگر تا روشنی هوا به جاده نرسید عراقیها همه شما را در دشت قلع و قمع میکنند. تمام گردان ما زیر ۲۰ سال بودند اما تجربه جنگ بسیار بالایی داشتند؛ حتی فرمانده گردان ما شهید "مجید کبیرزاده" ۱۹ ساله بود ولی تا پیش از این در هفت عملیات حضور داشت.»
این رزمنده شب اول عملیات را فراموش نکرده است؛ شبی که پس از آغاز عملیات (عصر ۹ اردیبهشت ۱۳۶۱) در دو نقطه درگیر شدند و خیلی راحت پاکسازی کردند و به پیشروی ادامه دادند تا به یک قرارگاه رسیدند «در این قرارگاه چندین تانک، خمپاره و ادوات جنگی مختلف وجود داشت، اما این قرارگاه را نیز پاکسازی کردیم. نزدیک به صبح بود و هوا داشت روشن میشد که هفت کیلومتر دیگر تا جاده فاصله بود، این فاصله را دیگر هر کسی با هر توانی که داشت دوید.»
او طلوع آفتاب و صبح روز بعد را اینگونه روایت می کند «وقتی که به جاده رسیدیم توصیه فرماندهان این بود که اصلا نخوابید و سنگر بگیرید، اما دیگر از خستگی همه خوابیدند. حدود ساعت ۱۱ صبح روز بعد بود که احساس کردم کسی روی صورتم خاک میریزد، فکر کردم رفیقم است و شوخی میکند. زمانی که بیدار شدم توپخانه دشمن ممتد به جاده شلیک میکرد و تانکهای عراقی نیز در حال پیشروی بودند و خاک بسیار زیادی فضا را پر کرده بود.»
نجیمی ترسی که در آن لحظه وجودش را فرا گرفته بود، توصیف می کند «وقتی تانکها را دیدم بسیار ترسیدم و به دوستم گفتم "حسین حالا باید ۲۵ کیلومتر که پیش آمدیم را عقب نشینی کنیم" او خندید و جواب داد "عقب نشینی چیه، میجنگیم"! در آن لحظه آرپیجی زنها داوطلبانه روی جاده رفتند و تانکهای دشمن را هدف قرار دادند و ۱۳ دستگاه تانک در همان ابتدا نابود شد. حتی زمانی که تانکها دود استتار زدند و تمام جاده را دود فرا گرفت بازهم نیروی ها پیشروی کردند و در دود، تانکهای عراق را زدند؛ در آنجا من دومین معجزه قرآن را دیدم و حس میکردم که خدا دارد شلیک میکند.»
امام گفتند باید خرمشهر را آزاد کنید
در همان روز اول عملیات حدود ۳۵ کیلومتر از جاده توسط رزمندههای ایرانی آزاد شد، اما نیروهای عراقی با چنگ و دندان سعی داشتند جاده را پس بگیرند. نجیمی از عملیاتی در آن زمان می گوید که در هیچکجا ثبت نشد و به "عملیات شب دوم" معروف شد «در شب دوم عملیات بیت المقدس بچههای تیپ احمد کاظمی و حسین خرازی به سمت گردانهای تهرانی که در محاصره دشمن گرفتار شده بودند رفتند و آنها را از محاصره آزاد کردند. صبح روز ۱۶ اردیبهشت بود که توانستیم چند کیلومتر به عقب برگردیم و کمی استراحت کنیم. در آنجا "مهدی باکری" که جانشین احمد کاظمی بود برای ما صحبت و تاکید کرد که باید دژ مرزی را بگیرید. شکستن خط دژ مرزی بسیار سخت بود، اما توانستیم صبح روز ۱۷ اردیبهشت به دژ برسیم و آن را از عراقیها پس بگیریم. البته به همین سادگی ماجرا ختم نشد بلکه جنگ در دژ فراز و نشیب زیادی داشت حتی گاهی مجبور به عقب نشینی شدیم و بسیاری از فرماندهها شهید شدند، اما در نهایت دژ را با تعداد زیادی غنیمت گرفتیم.»
این رزمنده دفاع مقدس به اولین دستورها مبنی بر آزاد سازی خرمشهر اشاره میکند «پس از اینکه دژ بازپسگرفته شد و چند لشکر زرهی عراق را به طور کامل نابود کردیم، کمی اوضاع جنگ آرام شد و برای استراحت حدود یک هفتهای به اهواز بازگشتیم. شهید کاظمی پس از اینکه به دلیل مجروحیت چند روزی در میان رزمندهها دیده نمیشد، با صورتی باند پیچی شده به پادگان آمد و گفت که "امام(ره) گفتند باید خرمشهر را آزاد کنید، هر کس که میخواهد امام حسین را یاری کند برخیزد؛ برای بقیه هم ماشین حاضر است و بروند به امید خدا"»
این لحظه از بیان خاطرات خنده بر لب نجیمی می آورد «در آن لحظه که کسی نرفت، اما بعد از اینکه هوا تاریک شد عدهای رفتند و ناایستادند، چرا که واقعا خسته شده بودند؛ بسیاری از نیروها از عملیات فتح المبین مرخصی نرفته بودند. به یاد دارم آن شب آهنگران نیز آمد و در اهواز برای نیروها مرثیه سرایی کرد. همانجا بود که "سوی دیار عاشقان به کربلا میرویم" را خواند.»
بهترین خاطره من از جنگ در صبح دوم تا چهارم خرداد خلاصه میشود
پس از دستور امام(ره) همه گردان و لشکرها بار دیگر نیروهای خود را به صف کردند و همه برای آزادسازی خرمشهر بسیج شدند، نجیمی این عملیات را اینگونه روایت می کند «طبق عملیات باید از هفت کیلومتری خرمشهر به جاده میزدیم و به سمت شهر پیش میرفتیم. جبهه دشمن بسیار سنگین بود و موانع مختلفی از جمله سنگرهای دوجداره، توپخانه، تانک و هرچه در توان عراق بود بر سر راه ما قرار داشت. فقط حدود ۲۰۰ تیربار روی سر ما بود و مثل برنج آبکش تیر به سمت ما میآمد.
بهترین خاطره نجیمی از دوران جنگ در صبح دوم تا چهارم خرداد رقم خورد «چون عراقی ها "ژ" ندارند اسم رمز رزمندههای ایران "ژیان / ژاله" بود و دائم آنرا فریاد میزدند که نیروی خودی اشتباه شلیک نکند. در نهایت به سختی توانستیم خط را بشکنیم و به عنوان گردان دوم وارد خرمشهر شدیم. زمانی که وارد شهر شدیم دهها مجتمع سه طبقه روبرو ما قرار داشت و تک تیراندازهای عراقی در آنها کمین کرده بودند. در نهایت دورتا دور خرمشهر محاصره شد و در شب به رزمندگان فشنگ رسام دادند و گفتند همه به آسمان شلیک کنید. شلیک این فشنگها که روشنایی دارد محاصره خرمشهر را نشان عراقیهای داخل شهر داد. همچنین یک ماشین از فرماندهان عراقی نیز در حال فرار شناسایی شد و فرماندهان ایرانی آنها را داخل شهر فرستادند و از آنها خواستند تا به سربازان بگویند که اگر اسیر شوند در امنیت خواهند بود. بعد از اذان صبح و طلوع آفتاب عراقیها دسته دسته آمدند و اسیر شدند، انقدر اسیرها زیاد بودند که نمیدانستیم چکارشان کنیم. بهترین خاطره من در طول جنگ در صبح دو خرداد تا چهار خرداد بود.»
خرمشهر را خدا آزاد کرد
رزمندگان ایرانی نزدیک ظهر و حدود ساعت یازده و نیم وارد شهر شدند، احمد کاظمی زمانی که وارد شهر میشود تماسی با قرارگاه دارد که در آن اعلام میکند "الان داخل شهر هستیم و عراقیها با ندای یا حسین اسیر میشوند" در همین لحظه غلامعلی رشید فرمانده عملیات سپاه به شهید کاظمی میگوید"مراقب باشید" کاظمی نیز دوباره پاسخ میدهد "بیش از سه چهار هزار نفر در جلوی من اسیر شدند" و سه بار در بیسیم تکرار میکند "خرمشهر را خدا آزاد کرد".
رزمنده جوان حال و هوای ان روز را فراموش نکرده است «زمانی که پس از ۲۸ روز جنگیدن و دیدن شهادت دوستانمان و سختیهای بسیاری که کشیدیم، دیوارهای خرمشهر را دیدیم ناخودآگاه اشک در چشمان همه جمع شد. انقدر خسته بودیم که از شادی نمیتوانستیم کاری جز گریه بکنیم. همه ماشینها بوق میزدند و ترافیک شدید از ماشینهای نظامی بود. وقتی که به عقب برگشتیم و تلویزیون و واکنش مردم را دیدم، تازه فهمیدم چه اتفاق بزرگی افتاده است.»
نجیمی از روایتهای نادرست درباره فتح خرمشهر گلایه دارد «کسانی که اصلا در عملیات و خرمشهر حضور نداشتند در رسانهها دروغ میگویند. در کتاب "گزیدههایی از آنچه در خرمشهر گذشت" تمام حرفها را با اسناد چاپ کردم. در این کتاب حدود ۱۵۰ صفحه از صوتهای جلسات و بیسیم فرماندهان درباره عملیات بیت المقدس وجود دارد که روایت درستی از آزادسازی خرمشهر را در اختیار مخاطبان قرار میدهد.»
گزارش از: یزدان روحانی_خبرنگار ایمنا
نظر شما