به گزارش خبرنگار ایمنا از شهرستان سمیرم، حوالی ساعت ۶ بعد ازظهر بود که شهر شور دیگری به خود گرفت، حال و هوایش به گونه ای خاص و غیر قابل وصف بود، مردم همه سوز سرمای زمستان را در آغوش گرم شهادت جای گذاشتند و به استقبال فرزندان سرزمینشان رفتند.
در هوای گرگ و میش امروز حال و هوای سرزمین هزار چشمه با هر روزش متفاوت بود؛ هیچکس سرمای زیر صفر هوا را حتی قِرانی بها نداد و همه آمدند و حماسه ای خلق کردند از جنس عاشورا؛ عاشورای سمیرمی هایی که شهیدشان بیسر آمده بود.
یک خودرو مزین به نام شهدای امنیت با حرکت به سمت ورودی خبر از ورود لاله های پرپری میداد که مردم سمیرم منتظر آنها بودند.
آری شهیدان آمدند، محمد با تنی چاک چاک و مهدی با تنی بیسر، گرمای حضورشان بر سرمای زمستان چنان غلبه کرده بود که مردم بدون هیچ دعوتی برای استقبال از فرزندانشان به ورودی شهر آمدند و چنان کردند که یاران خرازی بر فراز آسمان لبخند امید بر لبانشان جاری شود.
سمیرم این کهن دیار شهیدان جنگ هشت ساله امروز هم آغوشی به وسعت تمام شهرستان گشوده بود تا فرزندانش را در آغوش بگیرد و بر این اقتدار ببالد.
همه بودند، مرد و زن و پیر و جوان، کودک و بزرگ همه و همه از هر قشر و صنفی به پابوس شهیدان آمدند.
آسمان شب رنگش خدایی بود و عطرش بهشتی، فریاد "یا حسین فرزند بیسرت به پابوست آمده" از هر گوشه و کنار به گوش میرسید، اما ای کاش مهدی نوروزی زنده بود تا مردم شهرش را میدید و به آنان میبالید که این گونه سرافرازش کردند.
حسینیه انقلاب مقصد شهیدان امنیت است، مقصدی که در راهش بوی عطر عود و اسپند چنان بر فضا حاکم بود که حتی لحظه ای احساس نمیکردی بر زمین گام برمیداری، فضای معنوی همه را آسمانی کرده بود و ناله های پدرانه کودکان شهدا چنان بود که گویی سمیرم کربلا و امروز عاشورای این دیار است.
آری، خرازی یارانش را به میهمانی بزرگی دعوت کرد تا باری دیگر به جهانیان بفهماند فرهنگ ایثار و شهادت هنوز در سمیرم و ایران چنان میدرخشد که ذره ای از نور الهی این فرهنگ، چشم استکبار جهانی را کور و نابینا خواهد کرد.
فضای حسینیه عاشقانه ای بیشتر از همیشه در خود داشت، عاشقانه ای به وسعت یک شهر و یک دنیا ارادت به ساحت مقدس شهدای امنیت.
فرزند مهدی نوروزی دختر کوچک شیرین زبانی که با کلام رسای خود چنان بر سر تروریسم فریاد کشید و نام پدرش را با افتخار به زبان میآورد که گویی خود را در آغوش پدر میدید و با زبان اون حرف میزد، چه بسا که چنین بود؛ خدا میداند...
۱۴۰۰ سال گذشت، اما کربلا هنوز هم برپاست و یاران حسین با شوق به سوی دیدن آن ها میروند، پدری با قامتی خمیده، اما استوار به فرزندش چنان میبالید که کمتر پدری این گونه به فرزند خود افتخار میکند.
مادری که صدای مادرانه اش لبیک یا زینب بود و خواهری که ندای خواهرانهاش فریاد یا عباس دلبرانههایی از جنس عشق بود؛ طفل شیرخوار محمد صابری چنان اشک بر گونه هایش جاری بود که گویی پدرش را میدید و شوق پرواز به سمت او داشت.
شهیدان سمیرم امشب هزاران مادر و خواهر و پدری داشتند که همچون پشتوانهای در مراسم استقبالشان میدیدند.
نظر شما