به گزارش خبرنگار ایمنا، انگار آفتاب میهمان همیشگی چهره مرضیه است. مرضیه اخوان حریری ۲۵ ساله و با وجود معلولیت نوازنده سه تار در گروه موسیقی بهرنگ کوفگر است و تک تک نت هایش را به جانت مینشاند.
داستان مرضیه از ۳ سالگی آغاز میشود، روزی که در اثر تصادف دچار آسیب نخاعی شد. خاطره آن حادثه را هنوز به یاد دارد "روز مادر بود و به همراه مادرم به خانه مادر بزرگ میرفتیم. پس از پیاده شدن از آژانس، دست خواهرم را رها میکنم و چند قدمی در خیابان... و بعد پرتاب میشوم و یکی از مهره های کمرم میشکند."
کمی مکث میکند و ادامه میدهد" اگر حمایت خانواده ام را نداشتم این ۲۰ سال را دوام نمی آوردم، خانواده ام کمک کردند تا با شرایط موجود کنار بیایم و در همه مقاطعی که خواستم موفق باشم. اکنون به حمایت بیشتری نیاز دارم، به حمایتی بزرگ تر از حمایت خانواده، حمایتی از طرف جامعه..."
چشمانی نافذ و ظاهری آراسته دارد، اما اصلی ترین خصیصه اش آرامش است. آرامشی که با شور جوانی در تضاد است با این حال جلوهای موقر و شاد به او بخشیده؛ در کنار موج نشاط و شادی اش که در لحظات اول در رفتارش هویداست، مانند همه افراد دیگر و به سهم خودش از فرهنگ موجود راضی نیست و به دنبال فرهنگ سازی میگردد و از این که همه افراد جامعه او را ناتوان میبینند ناراحت میشود "من میتوانم تمام کارهایی که یک فرد عادی در زندگی به آن ها نیاز پیدا میکند را انجام دهم. میتوانم رانندگی کنم، آشپزی کنم و تمام فعالیت های روزمره خود را انجام دهم. گاهی اعتقاد افرادی که جبر روزگار را درک نمیکنند آزار دهنده است."
مرضیه کارشناسی مشاوره دارد؛ از دوازده سالگی به پینگ پنگ علاقمند و در ۱۶ سالگی موفق به عضویت در تیم ملی شده و در ۱۸ سالگی نخستین قهرمانی را در آسیا به دست آورده است و پس از آن چند مدال دیگر؛ اما سر انجام به دلیل حمایت نشدن و خاطره ای بد که دوست ندارد مرورش کند، روزی پینگ پینگ به کناری از زندگی پر هیاهوی او سُر خورده و همانجا مانده است.
سال ها را دقیق به خاطر ندارد اما میگوید" داستانی نوشتم و یکی از اشعار کتاب شعرم در کشور رتبه نخست را به خود اختصاص داده است." داستانش از جنس معلولیت است؛ از همان داستان هایی که باید درونش غرق شوی تا حسش را با گوشت و پوست و استخوانت درک کنی...
حالا از پس تمام بالا و پایینهای زندگی، مرضیه یک سال است که سبکی دیگر از زندگی را برگزیده و یک سال است که سهتار می زند. نخستین بار یکی از دوستان آسیب نخاعی اش او را به نواختن موسیقی تشویق کرده و ابتدا ویولن را دوست داشته، اما رفته رفته عاشق ساز سنتی و سه تار شده و دیگر سه تارش را زمین نگذاشته است. انگار از همین جا بوده که "نور را پیدا کرده" و با آن اجین شده است.
سازش را دوست دارد. گویی در یک سال گذشته به بهترین دوستش تبدیل شده باشد، در مورد سازش که بپرسی، لحظه ای مکث میکند، لبخندی میزند و میگوید"سازم همه چیز من است، اصلا نیازی نیست که بخواهی یک شعر خیلی عالی را برای خود بزنی تا حالت را خوب کند، همین که صدایی از تار هایش بیرون میآید کلی حرف نگفته درونش نهفته است."
این روزها کارهایی را میکند که حال روحش را خوب کند. "آرامش این روز هایم را مدیون استاد موسیقیم آقای کوفگر هستم. حس و حال خوبم را نمیتوانم توضیح دهم."
مرضیه حال خوبش را نه در خوشحالی زیاد، نه در اتفاقی خاص و بزرگ بلکه در گفت و گو با بچه های خواهرش مییابد و رهایی از مشکلات و سختی ها را در روح لطیف هنر جست و جو میکند "گویا روح هنری در وجودم پررنگ شده است. سعی میکنم در همه زمینههای زندگی بهترین عملکرد را ارایه دهم و از نوشتن شعر و داستان به رهایی میرسم."
ماندن در خانه را دوست ندارد. می گوید "ماندن در خانه برای معلولان خوب نیست، هزار و یک فکر به ذهن آدم میآورد"، اما عاشق ایده آل گرایی است و دوست دارد تمام کار هایش را به بهترین نحو انجام دهد. معتقد است که میتواند در هر زمینهای بهترین باشد.
برای هر انسانی نگرانی از آینده، کار و تنها ماندن از بزرگ ترین ترسهای زندگی است، حال با معلول بودن این ترسها بیشتر میشود و نبود کار برای معلولان این نگرانیها را دو چندان میکند، اما برای مرضیه تفاوتی ندارد که تاریکی شرایط موجود از کم لطفی باشد یا فرهنگ سازی، مرضیه آفتاب را با نتهایش به جانت مینشاند...
گزارش از: مهسا عبدیزدان- خبرنگار ایمنا
نظر شما