به گزارش ایمنا، شبانه روز برای رسیدن به آرزوی چندین ساله خود تلاش کرد؛ از هر راهی کمک گرفت تا به هدفش نزدیک شود، در این راه پر پیچ و خم با موضوعات زیادی روبه رو شد، اما توانست جمله "من میتوانم را" به حقیقت تبدیل کند؛ او موفق شد چند هواپیما تک نفره را بسازد.
داستان "حمید یوسفی" شش سال پیش مثل بمبی در همه جا صدا کرد و در آن زمان خوراک خبری بسیاری از رسانه ها شد. پخش مصاحبههای حمید توجه بسیاری از مردم را به خود خود جلب کرد.
هنگامی که پای رسانهها به خانه حمید باز شد امیدی در دلش جوانه زد که شاید در بین این افراد کسی باشد که بتواند او را در این راه کمک کند البته یکی از صنعتگران بزرگ نجف آباد برای تولید انبوه هواپیما تفریحی به او پیشنهاد همکاری داد، اما در عمل ثمری نداشت بعد از آن هم نه تنها کسی این جوان نجف آبادی را در مسیر تحقق آرزویش یاری نکرد بلکه پس از گذشت مدتی گویی به دست فراموشی سپرده شد و پرونده خبری حمید بسته شد.
او مجبور بود برای گذراندن زندگی، شغلی داشته باشد البته دوست نداشت فاصلهای بین او و پرواز ایجاد شود، اما بالاخره با کوله باری از ناامیدی و سپری کردن مشکلات زیاد، شغلی پیدا کرد که هیچ شباهتی با عشق پروازش نداشت.
«در زمان پخش مصاحبه اولم در کارگاه سریتراشی کار میکردم ولی کم کم با آمدن زنان به محیط کاملا مردانه کارگاه، تحمل ماندن نداشتم و بعد از جر و بحث با سرکارگر، آمدم بیرون. اول رفتم سراغ کار در یک کارگاه ریختهگری، کارش به شدت سخت و سنگین بود کمی که گذشت مجبور شدم این کار را هم بگذارم کنار. بعد از آن دو برادر به خاطر تخصصی که در کار سریتراشی داشتم، پیشنهاد راهاندازی کارگاهی را با سرمایهگذاری خودشان دادند که آن هم به دلیل شناخت نداشتن بازار و نداشتن سرمایه کافی، ورشکست شد و با ضرری در حدود دو میلیون تومان برگشتم سر جای اولم.» اینها بخشی از حرفهای حمید یوسفی است.
تحقق آرزوی کودکی
با شکست خوردن تلاشهای یوسفی برای پیدا کردن شغل جدید، او سراغ علاقه دوران کودکیاش میرود: «از بچگی به مرغ علاقه داشتم و در زمانهایی هم کارگر مرغداریهای بزرگ بودم. گاهی هم اگر فرصت و امکانات داشتم، جوجهریزی میکردم. بعد از ریختهگری شروع کردم به پیدا کردن سالن خوبی برای پرورش مرغ.»
وی ادامه میدهد: خیلی اتفاقی با یکی از فارغالتحصیلان دامپزشکی آشنا شدم و پیشنهاد شراکتش را قبول کردم. تعدادی مرغ ترکیهای که بیماریشان تازه خوب شده بود را ریختیم داخل سالن آقای مهندس و کار را شروع کردیم. اتفاقا کار خوب پیش رفت و روزانه تا هفت کارتن هم تولید تخممرغ داشتیم.
یوسفی میگوید: شریکم که اطلاعاتش از حد مباحث تئوریک دانشگاهی فراتر نرفته بود، پیشنهاد وارد شدن به عرصه جوجهکشی را داد و با وجود مخالفت من، حدود یکصد خروس را از مغازههای شهر خرید و به مرغداری آورد، خروسها با ورودشان بیماری مختلف در بین مرغها آوردند و اینبار با ضرر حدود پنجمیلیون تومانی راهی خانه شدم.
پیشنهاد کارخانه هواپیماسازی
حمید اینبار سراغ فروش مرغ و خروس در روستاهای اطراف نجفآباد میرود، با موتورسیکلتاش دهها کیلومتر میرود تا مرغ و خروسهای بومی را با سود خوبی در بین روستاییان ساکن در حاشیه زایندهرود یا روستاهای اطراف شهر بفروشد: «در بین خرید فروش مرغ و خروسهای بومی شخصی تماس گرفت و خواست که به دیدنش بروم. نشانی یکی از شهرکهای صنعتی را داد و گفت که میخواهد اطلاعات بیشتری در این زمینه داشته باشد. قضیه را جدی نگرفتم تا اینکه دوباره شخصا تماس گرفت و با هم قرار گذاشتیم.»
یوسفی ادامه میدهد: کارخانه بزرگی داشت و در آن زمان حداقل ۳۰۰ نفر در مجموعه برایش کار میکردند، او از من خواست که راجع به تولید صنعتی هواپیمای تکسرنشین تحقیق کنم تا اگر امکان داشت با سرمایهگذاری او و مدیریت من کار را شروع کنیم.
وی اظهار میکند: با استعلام از یکی از فعالان این قسمت، فهمیدم که تولید صنعتی چنین هواپیماهایی نیازمند گرفتن مجوزات قانونی متعدد و زمانبر است و به جز شخصی که در بیجار کردستان پس از سالها تلاش و پیگیری موفق به چنین کاری شده، انجام آن در دیگر نقاط کشور تقریبا محال به نظر میرسد. همین پاسخ کافی بود تا کارخانهدار معروف شهر را از سرمایهگذاری در این طرح منصرف کند.
فروش موتور هواپیما
حدود پنج سال پیش و در شرایطی که حمید درگیر موضوع اشتغالش بود، پیرمردی از اردبیل که شغلش ساخت بعضی قطعات تراکتور بود، با او تماس گرفته و در مورد جزییات طراحی و ساخت هواپیما سوالاتی میپرسد. گویا «میکاییلی» نیز عاشق پرواز بوده و چندینبار تلاش میکند هواپیمای دستسازش را به پرواز در بیاورد که تمامی آنها ناموفق میماند.
این جوان نجف آبادی برای بار دیگر شانس خود را امتحان میکند و آخرین موتور ساختهاش را که حداقل در ایجاد قدرت پیشرانی هواپیما موفق بود را به قطعهساز اردبیلی میفروشد و چندباری هم طی تماسهای تلفنی، نکات فنی را به خریدار یادآور میشود ولی هیچوقت خبری از موفقیت یا شکست این علاقهمند پرواز به گوشش نمیرسد. «بعد از قضیه مرد اردبیلی حتی به فکر تولید توربینهای بادی نیز افتادم ولی امکانی برای ورود به آن را نداشتم.»
ورود به آخرین شغل
با سردی هوا، امکان دستفروشی در روستاهای اطراف نجفآباد به کمک یک موتورسیکلت تقریبا غیرممکن میشد و حمید یکبار دیگر شانسش را برای ورود به شغل ریختهگری به عنوان کارگری ساده امتحان میکند، اما اینبار نیز تلاشش ثمری ندارد و سنگینی کار اجازه تداوم آن را نمیدهد،«دوباره به اجبار برگشتم به حوزه مرغداری و خیلی اتفاقی با شخصی آشنا شدم که از کارگرانش خسته شده بود، پیشنهاد داد چند دورهای برایش جوجهریزی کنم از کارم راضی بود و قبل از بهتر شدن هوا و بازگشتم به دستفروشی مرغ و خروس، از من خواست با سرمایهاش کار کنم.»
وی ادامه میدهد: خوشبختانه شریک خوبی نصیبم شده و تا امروز هم با وجود مشکلات، رشد خوبی داشتهایم و تقریبا تمامی ضررهای قبلی به نوعی جبران شد البته با وجود سر و سامان پیدا کردن زندگیام، دیگر سراغ ساخت هواپیما نرفتم و ترجیح میدهم همین شغل را ادامه دهم.
به گزارش ایمنا، در ایران حمیدهای نخبه کم نیستند که امروز بدون حمایتی طرحهایشان در گوشهای تنها خاک میخورد...
نظر شما