به گزارش ایمنا، دعوت ما را پذیرفت و با وجود بیماری که هر لحظه سایهاش را بیش از گذشته بر سر استاد میافکند، اما آمد... با کولهباری از غزل...
خسرو احتشامی یکم فروردینماه ۱۳۲۶ در روستای هونهگان یا هونجان در سمیرم سفلی متولد شد، تاریخی که البته میخندد و قدری به آن معترض است و می گوید: "این تاریخی است که در شناسنامهام ثبت شده است درحالی که من متولد پانزدهم اسفندماه ۱۳۲۵ هستم." به این موضوع تاکید میکند که زادگاهش آخرین سرحد ایل قشقایی و تنها روستای ترک زبان قشقایی در سمیرم است.
مرد غزلسرایی از دیار سپاهان میهمان ما شد که توشهاش یک آسمان شعر و غزل است... از هونهگان سخن گفت تا دبیرستان ادب و ادیبانش، از دهلی و شاه جهانش تا سپاهان و شاه عباس... از افسانه اصفهان آبی و غزل بانو تا فانوس نارنج... هر چه گفت رنگ و بویی از شعر داشت و با یادی از اساتیدی همراه بود که اگرچه نیستند، اما یاد و نامشان پُررنگ است و تاثیر شگرفشان بر فرهنگ و ادب و هنر ایرانزمین بسیار... آنان که ساختند و پرداختند و آموختند...
آنچه می خوانید گفتوگوی خبرنگار ایمنا با خسرو احتشامی شاعر معاصر است.
تحصیلات شما در سمیرم آغاز شد؟
من دبستان را در اولین مدرسه ای خواندم که در هونگان سمیرم بازشده بود، فکرمی کنم آن مدرسه که نام "مدرسه احتشامی" نام داشت در سال ۱۳۲۱ آغاز به کار کرده بود. البته شاید حالا نامش تغییر کرده باشد، اما هنوزهم به عنوان مدرسه پابرجا است و قدیمی ترین مدرسه دولتی آن منطقه است.
دورههای بعدی تحصیل را به اصفهان آمدید؟
بله، بعد از آن به اصفهان آمدیم چون دایی هایم در اصفهان بودند. من در دبیرستان ادب دیپلم گرفتم و به سربازی رفتم و بعد هم برای ادامه تحصیلات دانشگاهی به هند رفتم و حدود پنج سال هند بودم، اول در دانشگاه پونا بودم و بعد به دهلی آمدم و در دانشگاه جواهر لعل نهرو که به تازگی توسط دختر گاندی در دهلی افتتاح شده بود درسم را ادامه دادم، حدود دوسال در دانشگاه جواهر لعل نهرو بودم و سپس در سال ۵۳ به ایران بازگشتم.
تحصیل در دبیرستان ادب به عنوان دبیرستانی شاخص در اصفهان، در جهتدادن به شما برای فعالیت در شعر و ادبیات موثر بود؟
در اصفهان سه دبیرستان خیلی معروف و در سطح بالا داشتیم که یکی از آن دبیرستان ادب بود و در واقع کالج انگلیسیها بود که البته از سال ۳۹ یا ۴۰ که من به آن مدرسه رفتم دیگر انگلیسی ها در آن حضور نداشتند. ساختمان دو طبقۀ فوق العاده زیبایی بود که متأسفانه آن را خراب کردند و تنها بخش کوچکی از آن باقی است که مدیریت کل آموزش و پرورش آنجا است. پشت دبیرستان ادب هم دبیرستان بهشت آیین بود که آن هم یکی از دبیرستان های معروف دخترانه بود؛ البته آن زمان دبیرستان های دخترانۀ بهشت آیین، شهنار و دبیرستان منیژه، درکنار دبیرستان های پسرانه ادب، سعدی و صارمیه خیلی معروف بودند. در مجموع باید بگویم بله دبیرستان ادب بزرگان بسیاری را تربیت کرد و من خوشحالم در این دبیرستان تحصیل کردم و از حضور اساتید دانشمند آن بهرهمند شدم.
در هند چه رشتهای خواندید؟
تاریخ سیاسی
از هند به ایران آمدید و برای تحصیل به دانشگاه رفتید؟
بعد از بازگشت به ایران، به مشهد رفتم و در آزمون ورود به دانشگاه شرکت کردم و معقول و منقول قبول شدم که رشتۀ خیلی مشکلی بود. استادی داشتم که معمم و بسیار سخت گیر بود بعدها فهمیدم آن استاد معمم مرد بسیابزرگی بود و من که جوان بودم بزرگی ایشان را درک نمی کردم. ایشان مرحوم "جلال الدین آشتیانی" فیلسوف بزرگ اسلامی بود که سیدحسین نصر، داریوش شایگان، آیت الله مطهری و جلال الدین همایی از شاگردان این استاد بزرگ بودند. خلاصه اینکه چون جوان و ناآشنا بودم به پدرم تلفن زدم و گفتم که نمی توانم بمانم. بعدها با خودم گفتم که ای کاش در آن دانشگاه می ماندم... بعد از اینکه رشته معقول و منقول را رها کردم به اصفهان بازگشتم و در رشته تاریخ درس خواندم چون در هند تاریخ سیاسی خوانده بودم در اصفهان نیز خیلی از درس های من را قبول کردند. آن موقع رییس دانشکده ادبیات دانشگاه اصفهان دکتر "عبدالباقی نواب" بود، از پزشکان صاحب نام و استاد دانشکده پزشکی که در تاریخ، ادبیات، عتیقه شناسی، خط شناسی و زبان شناسی استاد بزرگی بودند، او همچنین از شاگردان "سیدعلی اکبر گلستانه" در رشته خط شکسته نستعلیق بودند.
بعد از فارغ التحصیلی از دانشگاه اصفهان، کجا مشغول به کار شدید؟
بعد از فارغ التحصیلی در دانشگاه اصفهان استخدام شدم. یک روز اوایل انقلاب مدیرکل بهداری من را خواست، تعدادی کتاب جلویش بود و گفت "که شما چه می کنید؟ این کتاب ها را آوردند و گفتند مال شماست؟ " گفتم "بله." خلاصه اینکه ایشان گفتند که از فردا بیاید در دانشگاه علوم پزشکی اصفهان تدریس کنید و به این ترتیب تدریس درس دبیات برای رشته های دندانپزشکی، علوم پزشکی و پرستاری و چندرشته دیگر را به عهده من گذاشتند و بعد از حدود شش سال بعد من را به حوزه هنری اصفهان منتقل کردند که به تازگی افتتاح شده بود و به صورت مأموریت من را به حوزه هنری اصفهان منتقل کردند که حدود پنج سال آن جا بودم و بعد مدیرکل اداره ارشاد و اسلامی از من دعوت کرد و من را به وزارت ارشاد منتقل کردند و می خواستند در تهران نگه دارند که من قبول نکردم و به اصفهان برگشتم و مشاور هنری مدیر کل اداره ارشاد اسلامی اصفهان شدم که آن موقع مدیر کل آن اداره "مجید ذهتاب" بود.
رابطۀ خانواده شما با شعر چگونه بود؟
خانواده من با شعر آشنا بودند، پدرِ مادرم "حسین قلی خان ختایی" حدود ۱۲۰ سال پیش دهاقانی از کلانترهای دهاقان و شاعر، نویسنده و عکاس بود و شب های زمستان که برف سنگین می آمد شاهنامه و نظامی می خواندند؛ پسرعمویی هم داشتم که صدای خوبی داشت و باباطاهر می خواند، او بسیار خوب دشتی می خواند و اولین کتاب شعری هم که دایی من خرید و به من داد کتاب باباطاهر با تصحیح "وحید دستگردی" بود. ازسویی دیگر زبان مادری ام ترکی است و من از ۱۰ سالگی در اصفهان بودم، همسرم اصفهانی اصیل است و از طرف مادر به "عبدالوهاب نشاط اصفهانی" و "عبدالباقی طبیب اصفهانی" می رسد، به این ترتیب فرزندان من از طرف مادر از نوادگان نشاط و طبیب اصفهانی هستند.
از چه زمانی به صورت جدی به عرصه شعر وارد شدید؟
از سال ۴۰ که حدود ۱۵ سالم بود به طور جدی به انجمن صائب وارد شدم و شعرهایم چاپ شد که البته شاعر بزرگی به نام "محمد بیریای گیلانی" متخلص به "شیدا" بانی آن بود. آقای "شیدا" از پایه گذاران بانک ملت بود و بعدها که به اصفهان منتقل شد و سال ۱۳۴۳ نخستین شعبه بانک بیمه ایران را در اصفهان تاسیس کرد که در آن زمان مرحوم "رضا ارحام صدر" رییس کل اداره بیمه اصفهان بود. آقای "شیدا" در همان زمان انجمن ادبی صائب را هم تاسیس کردند. آن موقع پسرعمه ام لیسانسش را گرفته بود و به سفارش یکی از دوستان در تهران کارمند بانک بیمه شده بود و یک روز آقای "شیدا" و خانواده اش را دعوت کرده بود و پدرم به ایشان گفتند که من شعر می گویم. درنهایت یک شب آقای "شیدا" من را به انجمن صائب بردند، همه آدم های بزرگ آن جا جمع بودند. حضرت صغیر اصفهانی، اوحدی یکتا، خسرو فرشیدور، عبدالباقی نواب و خیلی آدمهای بزرگ دیگر در آن انجمن حضور داشتند و مقدمات ورود جدی من به عرصه شعر شکل گرفت.
چه اساتیدی در خصوص شعر بیش از همه بر شما تاثیر گذاشتند؟
"محمد بیریای گیلانی" متخلص به "شیدا" و آقای "خسرو فرشیدور" خیلی داشتند که من به غزل نو وارد شوم.
اولین شعر شما چه سالی و در کجا منتشر شد؟
اولین شعرم در سال ۱۳۴۶ در مجله روشنفکر تهران چاپ شد که بخشی از آن را در خاطر دارم:
"به بلبل نگهت برگ ناز جلوه گر است
بهشت چشم تو از نوبهار سبزتر است
برای شانه زدن بر سرت گلاب بپاش
هنوز مخمل زلفت زجوشِ باده تر است
ز چشم سبز نگینت گرفته ام الهام
که خوشه غزلت از بهار سبزتر است"
البته قبل از این شعر، یک شعر نیز برای دکتر "حسین مسرور سخنیار اصفهانی" متخلص به "مسرور" سروده بودم. ایشان از بزرگان شعر و داستان نویسی وبودند که ازجمله داستهای ایشان "ده نفر قزلباش" بود و من شعری پس از مرگ او برایش سرودم که چاپ شد:
"زان شب که آن ستاره مشهور مرده است
در آسمان شعر و ادب، نور مرده است
از چشم دختران غزل، اشک می چکد
در کلبه های شهرِ سخن، شور مانده است
خورشیدِ ذوق رفته و دور از نگاه ما
در سایه روشن افقی دور مرده است
در باغهای شعر به حسرت، پرنده ها
فریاد می زنند که مسرور مرده است"
مضمون اشعار شما چیست و بیشتر در چه سبکی می سرایید؟
من غزل می سرایم، اما کار نو هم انجام دادم و البته بیشتر به هایکو علاقه دارم. یکی از آثار من "فانوس رنج" است که ازسوی انتشارات میترا منتشر شده است که ۳۰۰ شامل هایکو با ۲۰۰ دوبیتی است. گاهی نیز قصیده می سرایم و حتی مثنوی. مسئله دیگر در شعر من این است که من یک شاعر شهر گریز هستم یعنی اکثر شعرهایی که می گویم زنان و اکثراً زنان ایل هستند و تصویرها، تصویرهای ایلی و قبیله ای است که در خون من بوده است. مثلا سروده ام که:
"ای ستاره چشمت چشمه جوانی ها
پیرِ عاشقم کردی فصل ناتوانی ها
مرد قله ها بودم، مرد آب و آویشن
داشتم به یاد تو شهد به میزبانی ها
پشت مادیان باغ میرسی به این اتراق
تا سحر ندارد خواب چشم ایلخانی ها
رهگذر در آوازش گفته بود می آیی
می کند سر صخره ماه دیده بانی ها
ای پری نمایان شو قاصد بهاران شو
تا قبیله برچیند چین سرگرانی ها
در حریم این دفتر ردّ پای آهویی است
بوی نافه می آید از غزل چرانی ها
و ادامه پیدا می کند تا آنجا که می گویم:
واژه های ییلاقی نوریند و اشراقی
شاهکار اقلیمی است سبک هونهگانی ها
نغمه خوان بمان ای یار تا زحسرت دیدار
پر زند ز سیم تار آه اصفهانی ها"
تدریس هم داشتید؟
بله، علاوه بر اینکه درس ادبیات را برای دانشجویان رشته های علوم پزشکی در دانشگاه علوم پزشکی اصفهان تدریس می کردم، حدود ۲۵ سال هم دانشگاه شیخ بهایی تدریس کردم، اما از سال گذشته به دلیل بیماری دچار مشکل شدم و دیگر تدریس نکردم و در واقع خودم را بازنشسته کردم و حالا در خانه کتاب می خوانم و گاهی اوقات در بعضی مجالس سخنرانی می کنم.
فرزندان شما هم شعر میسرایند؟
من یک پسر دارم به نام سیاوش که مهندس عمران است و یک دختر دارم به نام ساقی که فوق لیسانس ادبیات هستند. دخترم عاشق شعر است ولی اصلا شعر نمی گوید.
از جوانان امروز چه کسانی را به عنوان شاعران شایسته نام میبرید؟
"سعید بیابانکی" مدتی در دانشگاه شاگرد من بود، اما درست نیست که انسان ها بگویند ما فلانی را آموزش دادیم و شاگرد من بوده است چرا که هیچ دانشگاهی در دنیا نیست که یک شکسپیر به دنیا داده باشد یا یک مصدق و یک استاد علی اکبر معمار و مانند این بزرگان... اما می توانم بگویم سعید بیابانکی، پانتهآ صفایی، گروس ملکیان و بسیاری دیگر از جوانان بسیار خوب شعر می سرایند.
ادامه دارد...
گفتوگو از: شیرین مستغاثی، سرویس فرهنگ و هنر ایمنا
نظر شما