به گزارش ایمنا، چهارباغی که گویی چهار عنصر حیات در حکمت ایرانیان را یادآوری میکند و اینهمه، شکوه چهارباغی را به رخ میکشد که در بیان "پیر لوتی" شانزلیزۀ اصفهان نام گرفته و به اعتقاد "شاردن" زیباترین معبری است که دیده و شنیده است،
اما... گوش که تیز میکنیم صدای آواز "تاج اصفهانی" را میان شلوغی این گذر تاریخی بهخوبی تمیز میدهیم...
/به اصفهان رو که تا بنگری بهشت ثانی... به زنده رودش سلامی ز چشم ما رسانی/
چه خاطرهبازی شگفتی است آواز تاج، تار شهناز و نوای نای حسن کسایی در میانۀ چهارباغ عباسی و همنوایی یاران زنده رود... کجاست ملک الشعرای بهار بشنود زمزمۀ سرودهاش را که بعد از گذشت دههها همچنان تکرار میشود... آنهم درست در میانۀ چهارباغِ خاطره... همانجا که چنارانش شاهدان خموش تاریخند... تاریخ چهارباغ...
حال اما چشمانمان نیز به دنبال صدا میگردد...
گویا نوعروس می بَرَد در چهارباغ تاریخی
«سیدمحمود صحراکار» با دوچرخه زیبایش در چهارباغ خاطره در گذر است و صدای آواز تاج اصفهانی از دوچرخه خوشنقش او در چهارباغ طنینانداز شده است و به گوش چناران نیز میرسد...
نزدیک که میشود نور فلاش دوربینهای موبایل است که مدام در صورت سید محمود میافتد و او لبخند میزند...
به دوچرخهاش نگاهی میاندازیم... با سایر دوچرخههای سپاهان تفاوت بسیار دارد و چونان زیبا چراغانی شده است که گویا نوعروس می بَرَد در این چهارباغ تاریخیِ سپاهان...
- "سلام عمو"
- "علیک سلام"
- "عجب دوچرخۀ قشنگیه ... چند وقته این شکلی تزیینش کردی؟ "
- "از سال ۹۳ به این شکل تزیینش کردم"
- "اما فکرکنم قدیمه، درسته؟ "
- "مال سال چهل و هفته"
- "آواز تاجو گذاشتینو و میون چهارباغ لذت میبرینا..."
- "آره، این اسپیکره که فلش میخوره، وصلش کردم به دوچرخه"
دست در گردن دوچرخه...
دوچرخۀ سیدمحمود را دقیقتر نگاه میکنیم...
دو جملۀ "با دوچرخه دیرتر به پایان عمر میرسی" و "هوا را نمیتوان خرید، اما میتوان ساخت" بر روی دوچرخهاش خودنمایی میکند و جالب آنکه سیدمحمود گواهینامه دوچرخهسواری خود را نیز به دوچرخهاش متصل کرده که با عنوان گواهینامه رانندگی دوچرخۀ پایی با شماره ۱۰۴ در تاریخ ۲۸ آذرماه ۱۳۴۹ ازسوی اداره شهربانی استان اصفهان برای او صادر شده است.
- "عمو مگه اون زمان برای دوچرخه هم باید گواهینامه میگرفتین؟ "
- "بله چون سابق دوچرخههایی که در خیابون تردد میکردن اگه در پیادهروها هم میرفتند مأمورهای شهرداری پنج ریال جریمهشون میکردن یا اینکه باد چرخها رو خالی میکردن و میگفتن باید بری دوباره بادش کنی، یعنی تا این اندازه قوانین، قوی و پابرجا بودن! "
انگارکه صحبتمان گُل کرده باشد بر روی گذرهای سنگی کنار چهارباغ می نشینیم. آواز تاج همچنان زمینهساز گفتوگوی ما و سیدمحمود است و هر از گاهی نور فلاش موبایل آدمهای چهارباغ تکرار میشود و گاه از سیدمحمود صحراکار میخواهند که در کنار دوچرخهاش بایستد تا عکسی به یادگار بگیرند و او نیز میایستد، دست در گردن دوچرخهاش میاندازد و لبخند میزند...
- "حدود ۴۵ ساله دوچرخهسواری میکنم، فقط برای راه دور از ماشین استفاده میکنم. یک پیکان قدیمی هم دارم که خیلی تمیز از اون نگهداری کردم و حتی ۱۶ سال هم تخفیف بیمه داره. "
- "پیکانتون مال چه سالیه؟ "
- "مدلش محرمانه ست، نمیتونم بگویم فقط راهنمایی رانندگی میدونه و اداره بیمه و خودم، حتی بچههامم مدل ماشینمو نمیدونن. وقتی با اون بیرون میام همه میگن فروشیه؟ منم مجبور شدم روش بنویسم فروشی نیست. اینقدر دوسش دارم..."
مگه من از قناریها کمترم...
اولین بار یک روز از روزهای سهشنبههای بدون خودرو با دوچرخهاش به چهارباغ آمد و هدفش، تنها مردم است و بس... سید محمود صحراکار امیدوار است تاحدی برای مردم فرهنگسازی کند. از تشویقهای مردم انرژی میگیرد، اما دلش از مسئولان گرفته است:
"من به بعضی مسئولای شهر گفتم که مگه من از قناریها کمترم که عکس اونا رو روی دیوارای شهر میزنید، اما عکس این دوچرخه رو نمیزنید! بهشون گفتم که این دوچرخه میتونه فرهنگسازی کند، گفتم که اگه این دوچرخه، افتخاری داشته باشه برای مسئولان داره نه برای من ..."
از زمان و هزینهای میپرسیم که برای دوچرخهاش صرف کرده است تا آن را به شمایل کنونی درآورد و سیدمحمود میگوید:
- "من برای تزیین این دوچرخه حدود چهار میلیون خرج کردم، اما وقتی که روش گذاشتم خیلی مهمتر بود و حدود هشت ماه روش کار کردم تا به این شکل دراومد. الان اگه مثلاً یک سیم آن قطع بشه باید نصف روز بشینم و درستش کنم.
و تاکید می کند که "همهاش خلاقیت خودم و کار خودم بوده..."
اصفهان برایم همۀ جهان است
سید محمود میگوید با دوچرخهاش اصفهان را زیرپا گذاشته... چهارباغ، تکیه شهدا، نجفآباد، خمینیشهر، فلاورجان، امیرآباد، خورزوق، حتی یزد و ... و تاکید میکند هرچقدر پای در رکاب دوچرخۀ دوست داشتنی خود میگذارد زمان را احساس نمیکند و مسافت برای او فراموش میشود...
"خیلی شهرها رفتم، گاهی جشنهایی در شهرهای مختلف استان برگزار میکنن و به من زنگ میزنن و دعوتم میکنن و من هم با همین دوچرخه میرم. امیدوارم این کار فرهنگی که دارم انجام میدم خدا هم از من قبول کنه. "
او ۶۶ سال دارد و عاشق اصفهان است و می گوید: "تقریباً ۳۳ ساله در اصفهان هستم. اصفهان برای من نصف جهان نیست همه جهان است. "
- "من سازنده کفش مردانه هستم، استاد کفشم، تقریباً هنوزهم کار میکنم، البته الان جنسها جنس نیستن."
- "چند وقته کار کفاشی میکنید؟"
- "سابقۀ کفاشی من به اندازۀ سابقه دوچرخه سواریمه..."
و میخندد و ادامه میدهد که "البته به دوچرخهسواری بیشتر از کارم اهمیت میدادم."
هوای اصفهان را داریم...
یک لحظه انگار چیزی در چشمانش میدرخشد و بعد... آهی میکشد و از زاینده رود میگوید...
"هرکجا آب باشه آبادی هم هست، اگر زاینده رود آب داشته باشه مردم شاد میشن. اگر آب نباشه زندگی نیست، الان هم به وضع بی آبی دچار شدیم و اگه مردم رعایت کنن بازهم میشه جوابگو باشیم. ما هوای اصفهانو دوست داریم، اگه هوای ما رو داشته باشن ما هم هوای اصفهانو داریم. امیدوارم اصفهان بازهم به روزای اول برگرده و همه دوباره زیبایی زاینده رودو ببینیم. "
نگه داشتن هرچیزی سخته...
چند سالی می شود که همسر سید محمود صحراکار به رحمت خدا رفته است و او مانده و خاطرات و البته اسباب قدیمی خانهاش...
"خریدن آسونه، اما نگه داشتن هرچیزی سخته، فقط کافیه پول داشته باشی و هر چیزی میخوای بخری، اما نگه داشتنش سخته ... حتی چرخ گوشت خونۀ منم دستیه و همه کارهامو را با اون انجام میدم، گوشت چرخ می کنم، سبزی چرخ می کنم، مواد ترشی لیته باهاش چرخ می کنم و خلاصه منظورم اینه که خوب نگه داشتن هر چیزی مهمه. "
سید محمود درست می گوید... نگه داشتن زاینده رود و چهارباغ، هتل جهان و مدرسه چهارباغ، سی و سه پل و خواچو، میدان نقش جهان و مسجد جامع عتیق و نگهداشتن دیگر داشته های اصفهان است هم مهم است... کاش برایمان مهم بود این نگهداشتن داشته هایی که از تاریخ و فرهنگی کهن برجای ماندهاند...
به آسمان چهارباغ نگاهی منظری می اندازیم... خورشید پشت چنارهای افراشتۀ این خیابان دوست داشتنی پنهان شده است و گویی در گوشمان می نوازند که وقت رفتن است...
و بعد سید محمود را میبینیم که او نیز محو چهارباغ شده است و با خنده میگوید:
"من چای خور قهاری هستم. چای زیاد میخورم، چای خوب با قند یزدی...حتی اگه جایی به مهمونی هم برم یک استکان و نعلبکی با خودم میبرم، گاهی میزبان ناراحت میشه و میگه مگر ما نداریم؟ من بهشون میگم ممکنه استکان و نعلبکی نداشته باشید اونوقت من نمیتونم چای بخورم... الان هم دوست دارم در چهارباغ بشینم و یک تکه نان، پنیر، گوجه و یک خیار با دو تا چای داخل استکان و نعلبکی بخورم. آخ که چقدر میچسبه..."
از سید محمود صحراکار میخواهیم شعری زمزمه کند در این چهارباغ دوست داشتنی و او میخواند:
"عزت به قناعت است و خواری به طمع
با عزتِ خود بساز و خواری مَطَلب"
و تاکید می کند که:
"منظّم اگر زندگانی کنی
به پیری توانی جوانی کنی"
خداحافظی که میکنیم "سید محمود صحراکار" صدای اسپیکر دوچرخهاش را بلند میکند، آواز تاج اصفهانی طنینانداز میشود...
/گر شد از کفت یار بیوفا کن کنار پل سراغش شهر پرشکوه قصر چلستون کن گذر به چارباغش/
/بستان پی در پی می از دست وی تا کی تا بتوانی بنشین در کریاس یاد شاه عباس بستان از دلبر می/
چراغهای تزیینی دوچرخهاش چشمکزدن را از سر میگیرند، آدمهای چهارباغ سربر میگردانند و موبایلها روی دوربین تنظیم میشوند و سید محمود بازهم لبخند میزند و آرام آرام چهارباغ را تا انتها طی میکند...
گزارش از: شیرین مستغاثی، سرویس فرهنگ و هنر ایمنا
نظر شما