به گزارش خبرنگار ایمنا، گلابتون، نخی است که از ترکیب طلا، نقره و ابریشم ساخته میشود. این نخ که بسیار درخشان و مقاوم است، در زریبافی، گلابتوندوزی و یراقبافی کاربرد دارد. گلابتونسازی، حرفهای تخصصی است که در سالهای گذشته، توسط خانواده فولادگر به حیات خود ادامه داده، اما امروز با بیمهری فراوان مسئولان صنایعدستی مواجه است.
محمدرضا فولادگر که اکنون تنها عضو باقیمانده از گلابتونسازان خانواده فولادگر است، بعد از چند سال کار در سازمان میراث فرهنگی استان اصفهان، به دلیل بیتوجهی به تلاشهایش، این سازمان را ترک و معلمی پیشه کرده و علاوهبرآن، حدود دو سال است که کارگاهی در منزل پدری راه انداخته است. مادرش، مینا اورجزاده نیز با یراقبافی که از خانواده فولادگر آموخته، او را همراهی میکند.
مرحوم حسن فولادگر، پدربزرگ محمدرضا، پدر خود را در سن نهسالگی از دست میدهد و از همان سن، زیر نظر استاد حاج علینقی به یادگیری گلابتون مشغول میشود. حسن فولادگر در جوانی از استاد خود پیشی میگیرد و با کمک او، کارگاهی مستقل باز میکند. او در سال ۱۳۵۰ توسط استاد عیسی بهادری، رئیس وقت هنرستان هنرهای زیبای اصفهان، دعوت به همکاری میشود و این همکاری تا سال ۱۳۷۰ ادامه مییابد. استاد حسن فولادگر در همان سال به دلیل شکستگی لگن خانهنشین میشود و در سال ۷۶ از دنیا میرود. از فرزندان او، فقط عباسعلی فولادگر، کار پدر را دنبال میکند.
عباسعلی فولادگر، زیر نظر پدر تعلیم میبیند و از شانزدهسالگی بهصورت حرفهای کار نقده، یراق و گلابتون را انجام میدهد. او در این حرفه با فراز و نشیبهای بسیار روبرو بوده و در سال ۵۵ شغل خود را تغییر میدهد، اما باز از سال ۵۹ پس از وقفهای چهارساله در هنرستان هنرهای زیبا، کار گلابتون را از سر میگیرد. او سال ۶۲ به دلیل بیتوجهی مسئولان به مسائل این حرفه، دوباره گلابتون را کنار میگذارد و درنهایت در سال ۷۳ با همکاری سازمان میراث فرهنگی استان اصفهان با گشایش یک کارگاه گلابتونسازی در موزه هنرستان هنرهای زیبا، به احیای هنر گلابتون میپردازد.
کارگاه گلابتون که نخست در هنرستان هنرهای زیبا بود، به زیرزمین موزه هنرهای تزیینی و بعدازآن به خانه قزوینیها در محله شهشهان منتقل میشود. محمدرضا، پسر عباسعلی فولادگر دراینباره میگوید: «زیرزمین موزه هنرهای تزیینی بهعنوان کارگاه گلابتونسازی ثبتشده بود. به پدرم گفتند این زیرزمین قرار است تبدیل به کتابخانه شود و او باید به خانه متروکه قزوینیها برود. بعد میخواستند او را به عصارخانه بفرستند که پدر در راه رفتن به عصارخانه سکته کرد و بعد از دنیا رفت. کارگاهی را که در زیرزمین موزه هنرهای تزیینی بود، همه در سطح بینالمللی میشناختند. کسانی هم هستند که هنوز به زیرزمین موزه میروند تا کارگاه گلابتونسازی را ببینند.»
محمدرضا هم از کودکی، همراه پدر به کارگاه میرفته و کمکم کار را از او میآموزد. او میگوید: «گلابتونسازی، کار سادهای نیست. باید کار با نقره و طلا، آهنگری و زرکشی را بدانید و اینها را از کودکی یاد بگیرید تا خبره کار شوید. من از کودکی، تمرین کردهام و با دیدن کار پدر یاد گرفتهام. به دلیل کار با طلا، حساسیت کار هم بسیار بالا است. یک فوت نابجا ممکن است کار را خراب کند و سرمایه را از بین ببرد. سازمان میراث فرهنگی استان هم کسانی را بهعنوان گلابتونساز معرفی میکرد که حتی ابزار این کار را نمیشناختند. پدرم به خاطر این مسئله، بسیار دلسرد شده بود. بعد از فوت پدربزرگم، آثار نیمهکاره او، دست کسی افتاد که سررشتهای از گلابتونسازی نداشت، اما همین شخص، آنها را بهعنوان کارهای خودش تمام کرد، درحالیکه تفاوت سطح کار او با پدربزرگم کاملاً مشهود بود. تجربههای پدر و آنچه خود از سازمان میراث فرهنگی استان در طول خدمتم دیده بودم، باعث شد این سازمان را ترک کنم.»
مینا اورجزاده، مادر محمدرضا هم بعد از ازدواج با پدر او، با هنر یراقبافی آشنا میشود. با اشتیاقی که او به یادگیری این هنر نشان میدهد، مادرشوهرش میپذیرد به او آموزش دهد. اورجزاده میگوید: «عصرهای جمعه به دیدن خانواده شوهرم میرفتیم و در همین زمان، مادرشوهرم به من کار را یاد دادند. برای من، هم دیدار آنها بود و هم یادگیری. شاید سرجمع، سه عصر جمعه آموزش دیدم. بعد به من گفتند برو و بهتنهایی انجام بده. از آن موقع به این کار مشغولم.»
سالهای پیش، بسیاری از زنان اصفهانی به کار صنایعدستی ازجمله یراقبافی مشغول بودند و از این راه، درآمد مستقلی داشتند. در گذشته از یراقبافی در بقچههای جهیزیه عروس، پرده و روطاقچهای استفاده میشد. بعد از جنگ اما به دلیل وضعیت معیشتی مردم، رونق این هنر هم از بین رفت تا امروز که به دلیل تغییر سبک زندگی، کمتر کسی حاضر است برای این هنر زیبا و اصیل که به درازای تاریخ ما قدمت دارد، هزینه کند.
مینا اورجزاده میگوید: «از یراقبافی میتوان در محصولات امروزی مثل لباس شب و کیف هم استفاده کرد، اما ماده اولیه این کار که نخ گلابتون است، بسیار کمیاب است، چراکه تولید آن پرهزینه است و کسی که خبره این کار باشد، بهتنهایی قادر به تولید نخ کافی نیست. وقتی ماده اولیه کمیاب است، کار هم محدود و امکان آموزش به دیگران هم منتفی میشود، چراکه هم ماده اولیه نیست و هم دیگر بازاری برای اشتغال وجود ندارد.»
او ادامه میدهد: «زمانی خانمها با پلاستیکی که دور نخ میپیچیدند، یراقبافی میکردند. لباسهای سنتی ابیانه و بوشهر را هم با همین نخها میبافتند. قیمت کار اصل، بسیار بالا تمام میشود، کار زیادی میبرد و مواد گرانقیمتی هم مصرف میشود. از طرف دیگر دلالها نمیگذارند سودی نصیب تولیدکننده شود.»
محمدرضا فولادگر و مینا اورجزاده امروز در تلاش هستند تا حافظ هنرهایی باشند که طی سالیان آموختهاند. سازمان میراث فرهنگی استان نیز میتواند با صرف هزینهای نهچندان زیاد و با کمک محمدرضا فولادگر که تنها بازمانده حرفهای گلابتون است، این هنر را از زوال نجات دهد.
نظر شما