به گزارش خبرنگار ایمنا، خوشحالی مردم را میشد از بیصبری جمعیت بسیاری که در سینما منتظر آغاز اکران بودند، فهمید؛ به هر حال شاید پاسخ این سوال که چرا اصفهان، مهد تمدن و فرهنگ، تا آخرین روزهای جشنواره فجر باید منتظر اکران یکی از آثار شاخص جشنواره امسال بماند مهم نباشد؛ اما این هم مهم نیست که چرا اکران این فیلم در اصفهان دو برابر اکران در دیگر شهرها هزینه دارد و چرا قطار اکران این فیلم در این شهر تا آخرین لحظات در حال رفت و برگشت بود؟ آیا شاخصه اکران در هر شهر متفاوت است که یک شهر را پس از دو ماه انتظار معلق نگه دارد؟ اگرچه پاسخ این سوالات بسیار مهم است؛ اما شادمانی اصفهانی ها هنگام شنیدن خبر قطعی شدن اکران "به وقت شام" در این شهر شاید تسکینی باشد برای همه این دلخوری های کوچک و بزرگ...
شاید تا هنگامی که وارد سالن نمایش نشدهای ندانی چه فیلمی انتظارت را میکشد؛ دلخراش و غمانگیز؟ دلهرهآور و هیجانی؟ یا نفرتانگیز و خشمآور؟ همه این صفتها در فیلم نمایان است؛ فیلمی از جنایات گروهک تروریستی داعش و حامیان آن؛ درگیری داخلی میان گروههای دشمن؛ جاری کردن آیات قرآن بر زبان و کج فهمی معنا و تفسیر آن و به تصویر کشیدن تفکر کسانی که نام محمدرسول الله را در راستای اهداف جنایی و شوم خود بر روی لباسشان هم به نمایش گذاشتهاند.
حلقه شغالها!
"آنان که ایمان آوردند و از وطن هجرت گزیدند و در راه خدا به مال و جانشان جهاد کردند، آنها را نزد خدا مقام بلندتری است و آنان رستگارانند"؛ این یکی از آیات قرآن کریم است که گروههایی با نشان "محمدرسول الله" به دلیل کج فهمی آن، شیعه ستیزی میکنند؛ چهرههایی که اگر شناسانده نشوند، فکرهایی را به لغزش وامیدارند. "نابود شو؛ این مرگ تو نیست؛ نابود شو؛ این تولدی دیگر است؛ نابود شو؛ نابود شو..." جملهای که نفرتانگیز بودن را برایشان زیبا جلوه کرده است؛ شاید همین یک جمله کافی بوده تا با جنگندهها، آسمان را بر سر زنان و بچهها تیره کنند یا چهره واقعی دستهای پشت پرده را به خوبی نشان دهند؛ جنگی را آغاز کنند که پایانش نابودی خودشان است؛ حلقهای از شغالها که نه برای نابودی یک شهر، بلکه با نام قرآن و اسلام، خودیها را هم میزنند.
"به وقت شام" فیلمی است که چهره گرگصفتان را به خوبی نشان میدهد؛ کریهالمنظرهایی که به خیال خود شراب نابودی را به خورد مسلمانان جهان دادهاند، در حالی که ظلمشان به خودشان بازگشته است؛ اما چرا جوانان ایرانی در آن سوی مرزها میجنگند؟ به راستی مگر گفتوگو فایدهای ندارد؟ آیا به تصویر کشیدن گوشهای از جنایات، پاسخ را باورپذیرتر نمیکند؟ پاسخهایی که داعش وطنی را هم قانع میکند.
دلخراش بودن فیلمی که بر اساس حقیقت ساخته شده را میتوان از صحنه بریدن سرهای سرداران فهمید؛ غمانگیز بودنش هنگامی نمایان میشود که جنگندههای داعش؛ خانهها؛ ساکنین و آوارگان شهر را هدف میگیرند؛ آن هنگام که هواپیمای حمل کننده آوارگان سوری با تانکهای دشمن در یک خط قرار میگیرد یکی از دلهرهآورترین صحنههای این فیلم است؛ دیگر میخکوب شدهای و صحنهای را که اسرای ایرانی با قفسها در شرف سقوط از هواپیما هستند، هیجانانگیزترین صحنه میدانی، اما نفرتانگیز بودن موجودات بدذات از جایی مشخص میشود که هر کدام برای دستیابی به هدف شوم خود حاضر به از میان بردن دوستان خود هستند؛ همان جایی که میان آل سعود اختلاف میافتد.
خشم و مهر را در این فیلم در کنار یکدیگر میبینی؛ آن هنگام که از باطن داعش آگاه میشوی، سرخی صورت و دستان گره خورده به هم از خشم درونیات خبر میدهد؛ اما هنگامی که متوجه میشوی فریاد "نابود شو، نابود شو" گوش جنایتکاران را کر و عقلشان را نابود کرده، از اینکه سر تفنگ را به شقیقه خود نزدیک میکند خوشحال میشوی.
کاپیتان علی و پدرش
داستان از جایی آغاز میشود که پدر و پسری که هر دو کاپیتانی ماهر هستند مأموریت نجات آوارگان و ساکنین شهر "تدمر" را بر عهده دارند؛ مردمی که در هواپیما اسیر داعش شدهاند و جرأت تکان خوردن ندارند؛ اینجاست که زنی عربستانی نقطه آغازی میشود برای فتنه از دل جامعهای بحران زده؛ تا جایی که اختلافی مبنی بر بازگشت هواپیما به "تدمر" یا ادامه حرکت به سوی دمشق میان حامیان دشمن میافتد؛ در این میان سرنوشت اسرا و آوارگانی که در هواپیما به سر میبرند تعلیقی است برای مخاطب. ماجرای هیجانانگیز کاپیتان علی و پدرش به جایی میرسد که همراه دیگر اسرا مقابل دوربین داعش قرار میگیرند تا صحنه بریده شدن سرهای سرداران، به دست مردم دنیا برسد؛ اما مخاطب به یکباره غافلگیر شده و آزادی علی به عنوان تنها کاپیتان و اسارت پدر علی و دیگران را در قفسهای آویزان به سقف هواپیما میبیند.
"به وقت شام" فیلمی است در پاسخ به اینکه چرا ایران در مبارزه با داعش به کمک سوریه رفته است، ممکن است در عین تعلیقهای بسیار و مناسب که مخاطب را میخکوب و غرق در داستان میکند، از دید بیننده نقدهایی داشته باشد؛ خیالی بودن پایان داستان؛ تمام شدن ناگهانی ماجرای اسکورت هواپیمای روسی و اینکه چرا کارگردان نخواست کاپیتان علی نجات یابد، از نقدهایی است که ممکن است مخاطب در ذهن خود داشته باشد. یکی از تماشاگران که احساساتش از تماشای این فیلم برانگیخته شده بود، گفت: "تصنعی بودن ابتدای داستان از رتبه فیلم کم میکند؛ با این حال یکی از ابهامهای داستان این است که شاید کاپیتان علی میتوانست ام سلما را شکست دهد و پایان داستان را باز نگذارد."
دیگر بینندهای که اشک چشمانش را فراگرفته بود عقیده دیگری داشت، او گفت: "اوج قصاوت قلب و کج فهمی داعش در رابطه با آیات قرآن را به خوبی به تصویر کشیده است؛ همچنین تصویرسازی و جلوههای ویژه خوب و مناسب بودند؛ اما ابهامها و تعلیقهای داستان قلب مخاطب را به تپش میانداخت؛ عقیده دارم پدری که برای جنگ میرود شاید مسیرش را اشتباه انتخاب کرده، اما با دیدن این فیلم آگاهی لازم را نسبت به باطن داعش پیدا کردم و متوجه دلیل جنگیدن ایران در آن سوی مرزها شدم."
تیتراژ نهایی پخش و چراغهای سالن نمایش روشن میشود؛ دقت که میکنی چشمها را بارانی میبینی؛ نجواها از هیجان و حتی ترس خبر میدهد؛ گویا هیچ کس تاکنون داعش را اینگونه نشناخته، حامیان داعش را تا این اندازه سرسپرده ندیده و میدان جنگ را این گونه تصور نکرده است.
گزارش از: محدثه احمدی، خبرنگار فرهنگ و هنر ایمنا
نظر شما