پروردگار عالم قسم خورده است که از حق‌ّالنّاس نخواهد گذشت

آیت الله مظاهری معتقد است اگر حق‌ّالنّاس بر ذمۀ کسی باشد، رستگار شدن او کار مشکلی است. علاوه بر اینکه در دنیایش گرفتار است، در آخرت گرفتارتر است و پروردگار عالم قسم خورده است که از حق‌ّالنّاس نخواهد گذشت.

به گزارش ایمنا، شرح پنجمین جلسه از سخنرانی درس اخلاق آیت الله العظمی مظاهری با موضوع حق الناس به نقل از پایگاه اطلاع رسانی این مرجع عالیقدر را در ادامه می خوانید:

بحث ما دربارۀ حق‌ّالنّاس بود و فهمیدیم که اگر حق‌ّالنّاس بر ذمۀ کسی باشد، رستگار شدن او کار مشکلی است. علاوه بر اینکه در دنیایش گرفتار است، در آخرت گرفتارتر است و پروردگار عالم قسم خورده است که از حق‌ّالنّاس نخواهد گذشت.

بحث به حق‌ّالنّاس مالی رسید. قرآن شریف راجع به حق‌ّالنّاس مالی در چند آیه داغ صحبت کرده است. در این باره در آیات قرآن و در روایات، کلمۀ «سُحت» زیاد استعمال شده است. کلمۀ سُحت یعنی نجس، یعنی آلوده به تمام معنا. و قرآن می‌گوید: اگر کسی مال دیگران را به ناحق بخورد، نجس خورده است. معلوم است که در دنیایش گرفتار است و در آخرت گرفتارتر است، و اگر خودش خیال کند غذای لذیذ است و خودش خیال کند خانه و دستگاه است و اگر خودش خیال کند که رفاه و آسایش است، بداند از نظر معنا سُحت است، یعنی نجس است و کسانی که چشم بصیرت دارند، نجاست او را می‌بینند. کسی که خون مردم را مکیده و زندگی کرده است، افرادی که چشم بصیرت دارند،‌ می‌بینند که خون می‌خورد یا به قول قرآن، سحت می‌خورد.

شخصی به نام حاج مؤمن که از رفقای خوب مرحوم آقای دستغیب«رحمة‌الله‌علیه» در شیراز بود، ‌آدم خوبی بود و از اولیاءالله بود. گفته بود در جوانی دلم هوای امام زمان«ارواحنافداه» را کرد، هرچه این‌طرف و آن‌طرف زدم تشرّف حاصل نشد، لذا اعتصاب غذا کردم، برای اینکه خدمت آقا برسم؛ یعنی روزها روزه می‌گرفته و موقع افطار غذا نمی‌خورده است. می‌گوید دو سه روز بعد، کسی از طرف آقا امام زمان«ارواحنافداه» آمد و یک غذا هم برایم آورد و فرمود: با این غذا افطار کن و نمی‌خواهد اعتصاب غذا کنی! بعد گفته بود که باید با فلان آقا به سمت مشهد بروی و در قم، شخص دیگری را می‌بینی، به دستورات او عمل کن تا موفق به تشرّف گردی. بالاخره مرحوم حاج مؤمن می‌گوید: با آن آقا هم‌سفر مشهد شدم و در راه با من شرط کرد که باید به غیر از غذایی که او به من می‌دهد، غذای دیگری نخورم. در راه عده‌ای از شیرازی‌ها مشغول غذا خوردن بودند. می‌گوید آنها ناهار می‌خوردند و از غذا خوردن خود لذت می‌بردند، امّا من دیدم که چرک و خون می‌خورند. غذا آلوده به چرک و خون است و لقمه‌هایی که در دهان می‌گذارند، ‌از اطراف دهانشان چرک و خون سرازیر است. می‌گوید خیلی ترسیدم و پیش آقا آمدم. او فرمود: می‌خواهی با چه چیز تشرف پیدا شود؟!

قرآن به طور فشرده می‌فرماید:

«أَکَّالُونَ لِلسُّحْتِ»[1]

آدم‌های ناباب و حرام‌خور، نجس می‌خورند. خانۀ آنها لجن‌زار است و خیال می‌کنند خانۀ مجلل است. کسانی که چشم بصیرت دارند، می‌بینند که خانه خراب است. کسانی که چشم بصیرت دارند، می‌بینند که غذایشان لجن و غذای آلوده به نجاست است.

نظیرش در اصفهان اتفاق افتاده است. نقل می‌کنند حدود صد سال قبل خانمی بچه‌اش را گم کرده بود. نزد عالم محل آمد و گفت: بچه‌ام را از تو می‌خواهم. آن عالم که هیچ تماسی با دستگاه ظلم نداشت، هرچه گفت من هیچ کاره هستم و با دستگاه ظلم هیچ رابطه‌ای ندارم، آن زن گفت: بچه‌ام را از تو می‌خواهم. بالأخره آن عالم به اصرار آن زن به خانۀ حاکم وقت که حاکم ظالمی بود، رفت. موقع خوردن شام بود. آن حاکم تعجب کرد که چرا این عالم به خانۀ او آمده است. قضیه را گفت که از التماس یک خانم به دستگاه ظلم آمده‌ام. حاکم گفت بچه را پیدا می‌کنیم و ان‌شاء الله به تو می‌دهیم، اما الان بنشین و شام بخور. اصرار کرد و وقتی در سرحد زور رفت،‌ آن عالم یک چشم بصیرت به ظالم داد. آن وقت پلو را با دست می‌خوردند. این آقا یک مشت از برنج برداشت و فشار داد و بنا کرد از درز انگشتانش خون بریزد. به آن ظالم گفت: خون بخورم یا پلو؟ غذایت را حلال کن و از این سحت و لجن و خون جدا کن، آنگاه غذایت را می خورم.

کسانی که خدا چشم بصیرت به آنها داده، می‌بینند که غذای حرام و غذای دزدی، خون و لجن و نجاست است و کسی که می‌خورد، خیال می‌کند که غذای لذیذ می‌خورد. خانه‌ای که ظلم در آن باشد و خانه‌ای که از راه حرام ساخته شده باشد و فرش‌هایی که از راه حرام تهیه شده باشد، کسانی که چشم بصیرت دارند، می‌بینند که این خانه آلوده است و پر از خون و لجن و نجاست است. از همین جهت از این‌گونه خانه‌ها و غذاها فرار می‌کنند و اگر بخورند، فوراً برای مدتی چشم بصیرتشان را از دست می‌دهند. غذای شبهه‌ناک هم چشم بصیرت را از بین می‌برد، چه رسد که به راستی حرام باشد.

مرحوم آیت الله خوئی«رضوان‌الله‌تعالی‌علیه» نقل کرده بودند که ما وقتی در خوی طلبه بودیم. آقایی به آنجا آمده بود که در تاریکی قرآن می‌خواند. مرحوم آقای خوئی گفته بودند که من دامان او را گرفتم و دیدم عجب فرصتی جلو آمده است. به او گفتم ما را هم ببر. گفت نمی‌شود. گفتم هرچه بگویی می‌کنم. یک دستورالعملی به من داد، اما گفت غذا را خودم برایت می‌فرستم. چهل شبانه روز روزه و چهل شبانه روز عبادت و اجتناب از گناه و به راستی ریاضت دینی باشد. مرحوم آقای خوئی فرموده بودند افطاری برای من می‌رسید و برای شبانه روزم کفایت می‌کرد. در روزهای آخر غذا نیامد و امتحان جلو آمد. شب آخر نتوانستم صبر کنم و بالاخره هوی و هوس مرا به مغازه کبابی در مقابل مدرسه برد. غذا را خوردم و دیدم تمام آن چهل روز از بین رفت. برای اینکه در میان چهل روز چشم بصیرتی پیدا کردم و کارهایی می‌کردم و چیزهایی می‌دیدم و نزدیک بود به نتیجه برسم. اما یک کباب همه را از بین برد. بعد که غذا را خوردم، آن آقا آمد و گفت: نتوانستی امتحان پس بدهی! بالاخره شبهه ناکش پدر در می‌آورد چه رسد به اینکه حرام باشد.

غذای حرام لجن است، غذای حرام نجس است، غذای حرام خون است. کسانی که چشم بصیرت دارند، ‌می‌بینند. لذا اگر قرآن شریف و روایات اهل‌بیت«سلام‌الله‌علیهم» خیلی روی غذای حلال پافشاری دارند،‌ به خاطر همین است. اگر غذای حرام را به بچه‌ها بدهید، ناگهان بچه‌ها منحرف می‌شوند. بچه‌ها باید برای وطن و جمهوری اسلامی و برای پدر و مادر افتخار باشند، اما الان شبهه روی شبهه آمده و بعضی جوانان همه چیز را منکرند. چهار تا اصطلاح در دانشگاه یاد گرفته و او را رسانده به آنجا که منکر خدا و پیغمبر«صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم» و منکر روحانیّت و منکر امام زمان«ارواحنافداه» و منکر معاد است. به خاطر اینست که غذای حرام و شبهه‌ناک به او می‌دهند.

پیدا کردن غذای حلال هم مشکل است، اما ممکن است. مسلّم است اگر انسان بخواهد در دنیا رستگار شود باید زحمت بکشد. مثلاً جوانی می‌خواهد زن بگیرد و خانۀ محقری درست کند، چقدر زحمت می‌کشد و باید قرض آن را تا آخر عمر بدهد. پیغمبر اکرم نشسته بودند که عربی آمد دو رکعت نماز مثل نماز معمول مردم خواند و وقتی تمام کرد گفت: خدایا «ادخلی الجنة و زوجنی من الحور العین»، پیغمبر اکرم فرمودند: چه مهریۀ کمی و چه زن سنگین قیمتی! چه پول کمی و چه خانۀ سنگین قیمتی!

معلوم است اگر انسان بخواهد رستگار در دنیا و رستگار در آخرت باشد، زحمت و خون جگر می‌خواهد و بدون تلاش نمی‌شود. الآن از نظر معنویت همه کوتاه آمده‌ایم. آدم‌های الان با آدم‌های قدیم تفاوت دارند. در زمان حاضر، غذای حرام و غذای شبهه‌ناک و ربا خوردن و ربا دادن و گران‌فروشی و اجحاف و کم کاری در اداره‌ها و غصب خانه‌ها و نظایر آن پیدا شده و دل را کور می‌کند. الان فساد اخلاقی کولاک می‌کند. بالاخره غذای حرام اول کاری که می‌کند، انسان را کوردل می‌کند. بعد هم انسان را از همه چیز می‌اندازد و معنویت کم شده است. حضرت موسی«سلام‌الله‌علیه» به مناجات می‌رفت، بی‌ادبی رسید و گفت به خدایت بگو من چقدر معصیت تو بکنم و تو مرا عذاب نکنی؟ حضرت موسی«سلام‌الله‌علیه» برای مناجات رفت و خواست برگردد، خطاب شد چرا پیغام بنده‌ام را نمی‌دهی؟ گفت: خدایا خجالت می‌کشم و می‌دانی که چه گفت. فرمود: به او بگو بالاترین عذاب را به تو داده‌ام و متوجه نیستی! آیا تو مناجات با من داری؟! ‌آیا از نماز و از معنویت لذت می‌بری؟! همین که از شیرینی مناجاتم محروم شده‌ای، این بالاترین عذاب برای توست. لذا اهل دل بعضی اوقات که حالی پیدا نمی‌کردند، مثل اینکه بچه‌شان مرده است، به اندازه‌ای مصیبت‌زده بودند که نمی‌دانستند چه کنند. هرچه می‌گشتند می‌دیدند گناه نبوده و اشکالی نبوده و این حال قبض از کجا آمده است؟ حال قبض یعنی دل انسان منقبض می‌شود و حال مناجات و گریه و عزاداری و گریه برای ولایت نیست. بالاترین مصیبت برای اهل دل همین است، چنانکه بالاترین لذت‌ها، حال بسط است. اینکه انسان به راستی دل داشته باشد. دلی که جای خدا باشد، دلی که از عبادت لذت ببرد، دلی که بالاترین لذتش ذکر خدا باشد.

اهل دلی گفته بود برای نماز می‌رفتم و نمازم دیر شده بود. بچه‌ها با بچه‌ گنجشکی بازی می‌کردند. من اهمیت ندادم و با بی‌تفاوتی رد شدم. نمازم را خواندم و وقتی به خانه برگشتم، دیدم حالم خراب است و مریضم و حال قبض دارم. فهمیدم آن بچه گنجشک پدر مرا درآورده است. مگر می‌شود آدم بی‌تفاوت باشد، حتی راجع به حیوان‌ها. مگر می‌شود انسان از این چیزها بگذرد. می‌گوید اتفاقا در عالم کشف هم به من گفتند: «شکت عنک عصفورة فی الحضرة»؛ بچه گنجشکی پیش خدا شکایت کرده است. اینها شعور دارند. قرآن می‌گوید: در و دیوار شعور دارد، حیوان‌ها شعور دارند. ما بیشعوریم که سوار حیوانیم و از آن استفاده می‌کنیم و گناه می‌کنیم. بالاخره مدتی گذشت. می‌گوید: روزی از بس حالم بد بود به صحرا رفتم. در صحرا می‌گشتم. ناگهان دیدم بچه گنجشکی از آشیانه پایین افتاده و ماری می‌خواهد این بچه گنجشک را بخورد. من عصایم را بلند کردم و مار فرار کرد و بچه گنجشک را گرفتم و به مادرش رساندم. حالم خوب شد و در شب حالی داشتم. بعد هم در عالم کشف به من گفتند: «شکرت عنک عصفورة فی الحضرة»، بچه گنجشک پیش خدا از دست تو تشکر کرد.

بعضی از بی‌ادب‌ها گنجشک را می‌کشند و سرش را می‌برند و دور می‌اندازند. یا اینکه آقا با زن و بچه برای تفریح به جایی می‌روند که ماهی باشد و این ماهی‌ها را می‌گیرند و دور می‌اندازند. اگر احتیاج به ماهی برای خوردن ندارد، صید آن ‌حرام است. یک دفعه احتیاج دارد، اشکالی ندارد. به یکی از علما گفته بودند: مرغ‌هایی که شما می‌خورید، می‌کشند و زجرشان می‌دهند، شما چرا می‌خورید؟ گفته بود: مرغ افتخار می‌کند که گوشت او جزء گوشت بدن یک مؤمن بشود. خلاصه اگر شکار برای تفریح و خوش‌گذرانی باشد، حرام است. فقها در رساله‌های عملیه نوشته‌اند. آنها راجع به آهو نوشته‌اند و من هم راجع به آهو و هم راجع به ماهی نوشته‌ام. همچنین آزار و کشتن مورچه‌ها حرام است؛ نفت به سوراخ مورچه‌ها بریزیم و همه را بکشیم. به‌قول شاعر:

میازار موری که دانه کش است                      که جان دارد و جان شیرین خوش است

اگر مجبور باشد و این مورچه‌ها مزاحم باشند و نتواند در خانه زندگی کند یا موذی باشد، مانند مار و عقرب، کشتن آنها جایز است، اما کشتن بدون دلیل، نمی‌شود. اینها شعور دارند، اینها درک دارند و با خدا راز و نیاز می‌کنند.

خروس سحرخیز است و وقتی سحر می‌شود ما را بیدار می‌کند. آن زمان‌ها کسانی که نماز شب می‌خواندند با صدای خروس بیدار می‌شدند. خروس برای نماز صبح هم بیدار می‌کند: «قوموا أیها الغافلون»؛ ‌ای غافل، نمازت قضا می‌شود،‌ بیدار شو.‌ کسانی که گوش دارند، می‌شنوند. اینها پیش اهل دل واقعیت دارد. کسانی که غذایشان حرام و شبهه‌ناک نیست، خیلی چیزها می‌بینند که مردم نمی‌بینند و خیلی چیزها می‌شنوند که مردم نمی‌شنوند. خیلی چیزها می‌فهمند که مردم نمی‌فهمند. پس اگر بخواهیم بچه‌هایمان رستگار شوند، باید غذایمان حلال باشد. اگر بخواهیم خودمان حال داشته باشیم، باید غذایمان حلال باشد. به دست آوردن غذای حلال هم مشکل است. امام صادق«سلام‌الله‌علیه» می‌فرمایند:

«مُجَادَلَةُ السُّیُوفِ أَهْوَنُ‏ مِنْ‏ طَلَبِ‏ الْحَلَال»[2]

آدم در خط مقدم جبهه با دشمن با شمشیر بنجنگد آسان تر است از اینکه غذای حلال به دست بیاورد. مشکل است، اما هرکه سعادت می‌خواهد و هرکه بچۀ صالح و شایسته می‌خواهد، ‌باید داشته باشد.

امروز می‌خواستم راجع به لزوم محکم کاری صحبت کنم. مثلاً بنّا و لوله‌کش و ساختمان‌ساز محکم کاری ندارند. مشهور شده که می‌گویند این عمارت بنّا سازی است، یعنی خراب است. یک مسلمان ساخته تا مسلمان‌ها را گول بزند. این هم دزدی است. مثل همان کم کاری و بیکاری و بدکاری که بعضی‌ها دارند، بعضی بنّاها و لوله‌کش‌ها و ساختمان‌سازها دارند.

قسم سوم از دزدی همین است که محصول کیفیّت نداشته باشد. نظیر نان که خمیر باشد. اینها دزدی است. دزدی فقط این نیست که از دیوار مردم بالا رود. دزدی که از سر گردنه بالا می‌رود رها کن و به خودمان بیا و ببین که خرابیم.

اینها سخت است اما گفتن اینها لازم است و توجه به اینها لازم است. من خیال می‌کنم این بحث بهترین بحث‌ها باشد به شرط اینکه تأثیر داشته باشد.

 

[1]. المائده، 42:‌ «[و] بسیار مال حرام می‏خورند.»

[2]. الکافی، ج‏5، ص162

کد خبر 331606

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.