به گزارش ایمنا، آیت الله مظاهری در چهارمین جلسه از درس اخلاق خود با موضوع حق الناس آبرویی به ایراد سخنانی پیرامون اهمیت این موضوع پرداخت. مشروح سخنرانی او به نقل از پایگاه اطلاع رسانی این مرجع عالیقدر را در ادامه می خوانید.
بسم الله الرّحمن الرّحیم
الحمدلله ربّ العالمین والصلاة والسّلام علی خیر خلقه أشرف بریته ابوالقاسم محمّد صلی الله علیه و علی آله الطیّبین الطاهرین و عَلی جمیع الانبیاء وَالمُرسَلین سیّما بقیة الله فی الأرضین و لَعنة الله عَلی اعدائهم أجمعین.
بحث ما راجع به حقّالنّاس بود و فهمیدیم که حق الناس در اسلام خیلی مشکل است و باید کاری کنیم که در حال مرگ حقّالنّاس نداشته باشیم و باید بدانیم که شوخی بردار نیست. اگر حقّالنّاس به ذمّۀ ما باشد و برویم، گرفتاریم. اگر حقّالنّاس ادا نشود، گرفتاریم. خواب عالم جلیلالقدری را دیدند که در عالم برزخ گرفته و ناراحت بود. وضع و حال او را پرسیدند و گفت خیلی خوب است. خدا مرا بخشیده است و در عالم برزخ بهشت برزخی دارم و هرچه بخواهم هست. اما سؤالی از من شده و جواب این سؤال را ندارم و آن اینست که قبل بلوغم و قبل از اینکه طلبه شوم، چاقویی از کسی برداشتم و آن چاقو را زیر خاک کردم و کم کم فراموش کردم. زمان طلبگی و درس و بحث به یادم نیامد و این چاقو الان فلان جا زیر خاک است. از من سؤال میکنند که جواب این چاقو چیست و من جواب ندارم و خجالتزده هستم از این حقّالنّاس. آن آقا میگوید رفتم همان جا و چاقو را از زیر خاک درآوردم و چون صاحبش را نمیدانستم در پیش حاکم شرع از باب ردّ مظالم برایش صدقه دادم. بعد از مدتها در خواب او را دیدم که راحت و آسوده است. از من تشکر کرد که او را راحت کردم.
در قیامت گردنهای هست که در آن از حقّالنّاس سؤال میکنند و سؤال کننده خداست. امام صادق«سلاماللهعلیه» دربارۀ آیۀ «إِنَ رَبَّکَ لَبِالْمِرْصادِ»[۱]میفرمایند: آن کمین گاه پلی است بر روی صراط که هر کس حقّی از مردم بر عهدۀ اوست نمی تواند از آن عبور کند.[۲] یعنی خدا آنجا از حقّ مردم سؤال میکند. در روایت دیگری آمده است که خداوند می فرماید: به عزّت و جلال خودم سوگند که از حقّ مردم و از ظلم ظالم نخواهم گذشت.[۳]
در روایات میخوانیم که قیامت، پنجاه گردنه یا پلیس راه دارد.[۴] ولی سختتر از همۀ پلیسراهها، موقف حق ّالنّاس است که خدا در آن کمین کرده و از حق مردم سؤال میکند؛ اگر بنده ای نتواند جواب دهد، از همان جا باید به جهنّم برود.
در جلسۀ گذشته از قرآن و روایات استفاده کردیم که خدا مهربان است و در آنجا اعمال خوب این بدهکار را به بستانکارها میدهند. آنگاه بدون عمل میشود و اگر بشود او را عفو میکنند و اگر بشود مورد شفاعت قرار میگیرد و بالاخره او را زیر لوای حمد و بعد در بهشت میبرند. اما اگر نشود و حقّالنّاس او زیاد باشد و اعمال خوبش اینقدر نباشد که به بستانکارها بدهند، باید به جهنّم برود تا کدورت حقّالنّاس از بین برود و مورد شفاعت اهل بیت«سلاماللهعلیهم» واقع شود. این آخرتش است. در جلسۀ قبل میگفتم برای احتمالش هم آدم باید دق کند، چه رسد به اینکه از نظر قرآن و روایات اهلبیت«سلاماللهعلیهم» یقینی است. زن راجع به شوهر و شوهر راجع به زن حقوقی به یکدیگر دارند. اولاد راجع به پدر و مادر حقوقی دارند و پدر و مادر راجع به اولاد حقوق بالایی دارند. همسایهها به یکدیگر حقوقی دارند. مؤمنین به یکدیگر حقوقی دارند. حقوقشان در روایات اهل بیت«سلاماللهعلیهم»هم آمده و زیاد است و این حقوق باید مراعات شود.[۵] اینها باید مراعات شود، چه رسد به اینکه العیاذبالله شوهر حق زن را خورده باشد یا زن در خانه دزدی کرده باشد. اولاد حقّ پدر و مادر را خورده باشند و پدر و مادر حق اولاد را خورده باشند. باید این دختر را شوهر دهد، اما ندهد و باید این پسر را زن دهد و ندهد، درحالی که میتوانسته است. این پسر و دختر به این پدر و مادر حق پیدا میکنند و در قیامت دلیلش را میگویند. اما اینکه به راستی انسان را دق کش میکند، اینجاست که بچهها از حرام تربیت شده باشند و اول دشمن این پدر و مادر این بچهها هستند و میگویند چرا غذای حرام به ما دادید و سیاه دل شدیم و رستگار نشدیم و بالاخره آن غذای حرام واداشت که ما در دریای گناه غوطهور شویم. این پدر و مادر جواب ندارند. قرآن میفرماید ورشکستهترین افراد اینها هستند.
«إِنَ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ»[۶]
ورشکستهترین افراد در روز قیامت پدر و مادری است که باید به خاطر اولاد به جهنّم رود. حال گاهی میتوانسته تربیت کند و نکرده و گاهی میتوانسته مواظبت کند و نکرده و گاهی مواظبت کرده و بالاخره او را آدم باشخصیتی کرده و او را به آدم با شخصیتی شوهر داده، اما غذای حرام در خانه برده و زن و بچهها از غذای حرام استفاده کردهاند و حال انحرافی به این بچهها و خانم داده میشود و در روز قیامت اول شاکی همینها هستند. قرآن میگوید ببین چقدر ورشکسته و بدبخت است که باید به خاطر اولادش به جهنّم رود. در روایات هم آمده است که همان زن و بچهها در قیامت، اوّلین کسانی هستند که از شوهر و پدر خود شکایت میکنند و میگویند: خدایا حقّ ما را از او بگیر، زیرا او از راه حرام به ما غذا می داد.[۷]
اینها شوخی نیست و یک احتمال درصد احتمالش هم منجّز است و بالاخره همۀ خانمها و آقایان و جوانها باید بدانند که حقّالنّاس مشکل است. این از عالم برزخ و قیامت و وضعی است که در قرآن و روایات آمده و من یک درصدش را در این چند جلسه گفتم.
در جلسۀ گذشته آیهای خواندم که از آن آیه هم باید بدانیم حقّالنّاس در دنیا گریبانگیر انسان و حتی گریبانگیر اولاد انسان میشود:
«یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّما بَغْیُکُمْ عَلی أَنْفُسِکُمْ مَتاعَ الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَ إِلَیْنا مَرْجِعُکُمْ فَنُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ تَعْمَلُونَ»[۸]
ای انسانها بدانید ظلم شما در همین دنیا دست و پا پیچ شما میشود. اگر زندگی با غم و غصه و اضطراب خاطر داری فکر کن و ببین چه ظلمی کردهای و آن حقّالنّاس را رفع کن. اگر میبینی درحالی که وضع مالی خوبی داری و زن و بچۀ خوبی داری، اما گرفتاری داری، قرآن میگوید: فکر کن و ببین به چه کسی ظلم کردهای! غیبتها و تهمتها و زخم زبانها و توهینها و بالاخره ظلم به دیگران، انسان را گرفتار میکند.
همسایه به ما حق دارد و باید مواظب او باشیم. پیغمبر اکرم«صلیاللهعلیهوآلهوسلّم» روی منبر میفرمودند: «ما ءامَنَ بِی مَنْ باتَ شَبْعانَ و جارُهُ جائِعٌ»[۹]؛ ایمان ندارد و مسلمان واقعی نیست کسی که به فکر خودش است و به فکر همسایهاش نیست. زندگی رفاهی دارد، درحالی که همسایهها در مضیقۀ مالی هستند. پیغمبر میفرمودند ایمان ندارد. حال وضع به اینجا رسیده که نمیخواهیم به همسایهها اعانت کنید و باید بگوییم ما را به خیر تو امید نیست، شر مرسان. این سر و صداها که مزاحم همسایههاست، حقّالنّاس است. این خانهها که ساخته میشود و آفتاب همسایه را میگیرد و اشراف حاصل میشود به چه دلیل است؟! این انبوهسازیها در کنار خانههای کوچک به چه دلیل است؟! هم تقصیر شهرداری است که حقّالنّاس عمومی میکند و هم تقصیر مردم که در غیر محلّ مناسب انبوهسازی میکنند. اینها حق است. این شخص در همین دنیا گرفتار میشود. ناگهان میبیند پول دارد و دخترها و پسرهایش عالی هستند، اما این در مضیقه است و درد چه کنم چه کنم دارد. این درد از ظلم به همسایه پیدا شده است. از حسادتبازیها راجع به همسایهها پیدا شده است. بعضی اوقات میبینیم تاجر است و خرید و فروش عالی دارد، اما نمیتواند همسایه را ببیند و تا بتواند برای این همسایه کارشکنی میکند. اینها اثر وضعی است، یعنی خودمان به سر خودمان میآوریم. در قرآن آیات فراوانی است که گناه تو دردسر برای تو در همین دنیا میشود. مثلاً میفرماید:
«وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً قَرْیَةً کَانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً یَأْتِیهَا رِزْقُهَا رَغَداً مِنْ کُلِّ مَکَانٍ فَکَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللَّهِ فَأَذَاقَهَا اللَّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِمَا کَانُوا یَصْنَعُونَ»[۱۰]
این «بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» در آیات زیادی آمده است. یا رسول الله! به اینها گوشزد کن و زنگ خطر بزن و بگو دهات یا شهری بود که خیلی در رفاه و آسایش بودند و نعمت مثل باران برایشان میبارید. اما گناه کردند و آن گناه نعمت را برد و به جای آن ناامنی و قحطی و گرانی آورد و به جای آن بیخانگی برای جوانها و بیزنی و بیشوهری برای جوانها آورد. قرآن میفرماید: اینها را خودتان کردید. وقتی با همسایه نسازید، اثر وضعی دارد و اثر وضعی آن اینست که به درد چه کنم چه کنم مبتلا میشوید. یک نمام و سخن چینی و یک غیبت پشت سر همسایه، برای اینکه همسایه را زمین بزند، اما ناگهان همین غیبت موجب میشود ورشکست شود. این خوب مواظب بود، اما این ورشکستگی به خاطر حسادت و پشت سر همسایه حرف زدن و انبوه سازی و نابود کردن خانۀ همسایه است.
یکی از ظلمهایی که الان هست و خیلی هم بالاست و میبینیم این دخترها کیفر خود را میچشند، این وضع بیرون آمدن دخترها و بعضی از خانمهاست. اینها ظلم است، ظلم به اجتماع است، ظلم به مردهاست و ناامنی در اجتماع است. اما بالاتر از این ظلمها اذیت به جوانهاست. این جوان زن ندارد و از بیزنی میسوزد و غریزۀ جنسی او را میسوزاند. وقتی چشمش به اوضاع ما میافتد، میسوزد. این اثر وضعی دارد. اثر وضعی اینست که این دختری که اینطور بیرون آمده، ناگهان عاشق یک پسری میشود. شبانه روز هم باید موبایل بازی کند و به هیچ جا نمیرسد و فکر نمیکند که این از کجا پیدا شده است؟! الان میبینیم زندگی برای بعضی دخترها خیلی بد است. در حالی که پدر و مادرش اینطرف و آنطرف میزنند، حرامخوری و حلالخوری میکنند که او را اداره کنند. برایش موبایل میخرند که خوشحال شود و مادر حسابی طرفدار این دختر است و بالاخره پدر و مادر طرفدار این دخترند و ناگهان میبینیم این دختر مثل اینکه در آتش است، میسوزد.
بعضی اوقات این دخترها نامههایی برای من مینویسند که میبینم چقدر میسوزد و به من التماس میکند که مرا از این آتش نجات بده، اما هیچکس نمیتواند نجاتش دهد، برای اینکه آتشی که گرفته است، جانش را میسوزاند. اینها ظلم است، تقصیر پسر باشد، ظلم است. تقصیر دختر باشد، ظلم است؛ تقصیر پدر و مادر یا تقصیر دولت یا ملت باشد، باز ظلم است. اینها کیفر دارد و کیفرش «بِما کانُوا یَکْسِبُونَ» و «بِما کانُوا یَصْنَعُونَ» و آتشی است که خود برافروخته و باید در آن آتش بسوزد.
یک حکایت تاریخی میگویم و شاید برای همه و مخصوصاً برای کسانی که فساد اخلاقی را آوردهاند و کسانی که حقّالنّاس به ذمۀ آنهاست و کسانی که حق مردم را مراعات نمیکنند، موثر باشد.
آل برامکه ایرانی بودند، زرنگ و دانشمند و عاقل نیز بودند، به اندازهای که توانستند نه تنها مملکت ایران را، بلکه بیش از دوسوم دنیای آن روز را تصاحب کرده بودند. هارونالرشید میگفت: ای ابر ببار که بر هرکجا بباری، بر مملکت من باریدهای! و در حقیقت هارون هیچ کاره بود و آل برامکه در حکومت او همه کاره بودند. هارون علاقۀ خاصی به جعفر برمکی داشت، و لذا علاوه بر اینکه جعفر را نخستوزیر کرده بود و یحیای برمکی پدر جعفر نیز همه کاره بود، همۀ آل برامکه را در سلطنتشان آورده بودند و همه کاره بودند و در حقیقت سلطنت بنیالعباس از ایرانیها شده بود. سلطنت هارون که میگفت ابر ببار که هرکجا بباری به مملکت من باریدهای! نه تنها ایران یا عراق یا حجاز و مصر و شام بود، بلکه دو ثلث جهان را داشت. این آل برامکه خیلی در رفاه بودند، اما یک نمام و سخنچینی کردند و تمام این مملکت و سلطنت یک شبه نابود شد. آنها خیال میکردند اگر هارون بمیرد، در اثر اینکه حکومت به امام هفتم، حضرت موسیبن جعفر«سلاماللهعلیه» برمی گردد، سلطنت آنها از بین خواهد رفت. از اینرو علیبن اسماعیل، پسر برادر موسیبن جعفر را روی کار کردند و او گول خورد. وقتی میخواست به بغداد برود، موسیبن جعفر او را خواستند و گفتند: مواظب باش! گول نخوری و مواظب باش در پیش هارون سعایتی از من نکنی، زیرا نابود میشوی! اما بالاخره او را روی کار کردند و نزد هارون آمد و گفت: اگر تو سلطانی، موسیبن جعفر چه میگوید؟ و اگر تو خلیفه هستی، او چه میگوید؟ و او مریدهایی دارد و اسلحه جمع میکند. هارون احساساتی شد و بالاخره خودش به مکه آمد و موسیبن جعفر«سلاماللهعلیه» را گرفت و به زندان برد. این خیلی ظلم نبود و امام کشی نبود، بلکه یک نمام و سخن چینی بود، اما غضب خدا متلاطم شد. اگر غضب خدا متلاطم شود به اینجا میرسد.
شبی همین جعفر که هارون خیلی او را دوست داشت و تانصف شب با هم بودند و با هم بگو و بخند میکردند، به خانه آمد و هنوز به خانه نیامده، جلاد آمد و گفت هارون گفته سرت را برایش ببرم. گفت هارون دیوانه شده و مست است و نمیشود مرا بکشد. پس مرا ببر تا پشت اطاقش و تو داخل شو شاید پشیمان شده باشد. او را به آنجا برد و دید هارون پشیمان نشده و سراغ سر را گرفت. این هم خودش دستمال را به چشمش بست و سرش را بریدند و نزد هارون بردند. تا حال کسی نمیداند چرا او را کشت؟ اما من میدانم و قرآن و روایات هم میدانند که یک نمام و سخنچینی و یک ظلم باعث این شد. علی بن اسماعیل همان وقت که این سعایت را کرد، هارون جایزۀ مفصلی به او داد. دو طبق طلا و نقره در اطاقش آوردند و این حُناق کرد و چشمها به پولها بود و با حسرت و ندامت به درک واصل شد. دو طبق طلا و نقره را به خزینۀ هارون برگرداندند. زیرا یک نمام و سخن چینی پشت سر موسی بن جعفر«سلاماللهعلیه» کرده بود. بالاخره به یک شبانهروز اموال آل برامکه را مصادره کردند. مصادره به اینجا رسید که کسی در شام دلاک بود، آقایی حمام را قُرُق کرد و دید شخصی سر تا پا نجابت، اما دلاک حمام است. شروع کرد کیسه بکشد و از پشت کشید و تا رو آمد. از بس زیبا و با نجابت بود، اشعاری برایش خواند که برای شب عروسی آل برامکه خوانده بود. ناگهان او غش کرد و بعد از بیداری گفت این اشعار را برای چه کسی گفتی؟ گفت: برای پسر یحیای برمکی. گفت آیا میدانی من هستم. آل برامکه اینطور گرفتار شدند. یعنی دلاکی و حمامی و از گرسنگی مردن و بالاخره تمام مالشان مصادره شد. به خاطر یک نمام و سخنچینی و به خاطر یک ظلم اینطور شدند و بالاخره رسید به اینجا که همان شب دوم و سوم یحیای برمکی که همه کارۀ هارونالرشید بود، یعنی وزیرالوزراء و همه کارۀ تمام ممالک اسلامی بود، دو سه روز طول کشید و او را گرفتند و زندانی کردند و از گرسنگی خواست بمیرد، لذا دو سه درهم در جیب داشت و این پول را به زندان بان داد و گفت یک درهم خودت بردار و یک درهم نان و یک درهم گوشت بگیر تا من آبگوشت بخورم. بالاخره زندان بان با نق نق کردن برایش این گوشت را تهیه کرد. هیزمها تر بود و این آقای وزیرالوزراء فوت کرد و بالاخره این گوشت را پخت. خواست بردارد، دستش سوخت و آبگوشتها و گوشتها در آتش ریخت. یادش آمد که سال گذشته همین یحیای برمکی در دجله قایق بازی میکرد، نهنگی جلو آمد و این دستش را تکان داد و این نهنگ انگشتری را که این دوست داشت، خورد. خیلی ناراحت شد و به خانه آمد و دو سه ساعت طول نکشید که ناگهان غلامش انگشتر را در مقابل آقا آورد و گفت: در مهمانسرای شما بنا شد ماهی تازه بخوریم. رفتم به دریا و ماهی گرفتیم و شکم ماهی را پاره کردیم و این در دل آن ماهی بود. این یادش آمد و جملهای با خدا گفت که ای خدایی که میتوانی از دل ماهی انگشتر مرا برگردانی، الان این گوشت را اینطور پختم و روی زمین ریخت.
دیدی که خون ناحق پروانه شمع را
چندان امان نداد که شب را سحرکند؟
اگر در تاریخ بروید، این چیزها زیاد است، لذا قرآن در سیزده جا میگوید برو در تاریخ: «فَانْظُرْ کَیْفَ کانَ عاقِبَةُ الظَّالِمینَ»[۱۱]؛ برو در تاریخ سیر کن و ببین چه خبر است و دست از ظلم بردار. مواظب باش ظالم نباشی، مواظب باش که در اثر یک غیبت یا سوزاندن دل یک انسان، بهخصوص توهین کردن به یک مرجع تقلید یا ظلم به همسایه و گرفتن آفتاب همسایه، غضب خدا متلاطم میشود و هارون، آل برامکه را میرساند به آنجا که رساند.
[۱]. الفجر، ۱۴: «زیرا پروردگار تو سخت در کمین است.»
[۲] . الکافی، ج۲، ص۳۳۱
[۳] . الکافی، ج۲، ص۴۴۳
[۴] . الکافی، ج۸، ص ۱۴۳
[۵] . ر.ک؛ سیروسلوک، تقوا صص۱۵۶-۱۴۱
[۶]. الزمر، ۱۵: «زیانکاران در حقیقت کسانیاند که به خود و کسانشان در روز قیامت زیان رساندهاند؛ آری، این همان خسران آشکار است.»
[۷]. المحجّة البیضاء، ج ۳، ص ۷۳
[۸]. یونس، ۲۳: «ای مردم، سرکشی شما فقط به زیان خود شماست. [شما] بهره زندگی دنیا را [میطلبید]. سپس بازگشت شما به سوی ما خواهد بود. پس شما را از آنچه انجام میدادید باخبر خواهیم کرد.»
[۹] . الکافی، ج۲، ص ۶۶۶
[۱۰]. النحل، ۱۱۲: «و خدا شهری را مثل زده است که امن و امان بود [و] روزیش از هر سو فراوان میرسید، پس [ساکنانش] نعمتهای خدا را ناسپاسی کردند، و خدا هم به سزای آنچه انجام میدادند، طعم گرسنگی و هراس را به [مردم] آن چشانید.»
[۱۱]. القصص، ۴۰: «بنگر که فرجام کار ستمکاران چگونه بود.»
نظر شما