به گزارش خبرنگار فرهنگی ایمنا، دنیای امروز دنیای پیروی از مد است، دنیای من چی بپوشم، شلوار پارچه ای که از مد افتاده! من چه ماشینی بخرم، پیکان که از مد افتاده! من چه جوری حرف بزنم، این کلمه که دیگه از مد افتاده! دنیای امروز دنیای مد شدن و از مد افتادن است. حالا در این غوغای زندگی آدم های معمولی آیا می شود هنرمندان از روی مد حرکت نکنند و لباس های ۱۰ یا ۲۰ سال قبلشان را بپوشند؟
بگذریم... این حرفا که به شوخی طعنه می زنند اما در دنیای جدی زندگی موضوعات، دغدغه ها، چالش ها و دلخوشی ها هم از مد می افتند و جایشان را افکار تازه تر می گیرد. مثلا اگر تو مهندس باشی و در بحران جمعیت تهران به جای ایده برای ساخت یک برج بیست طبقه به یک خانه ویلایی حیاط دار فکر کنی قطعا عقب افتاده ای! حالا هنرمند باشی و فیلم ساز باشی و حرف روز را زمانه بزنی و حرف هایت را ۵ سال بعد پخش کنند چطور!؟
این روزها که بازار اکران فیلم های توقیفی داغ شده به ایده هایی می اندیشم که سوخته اند...مردم ما وقتی می شنوند که فیلمی از توقیف درآمده فکر می کنند وای چه شاهکاری است. حتما برویم و ببینیم که لابد یا سیاسی بوده یا در مورد فلان مسئله حرف زده و حتما ارزش دیدن دارد. بله حتما ارزش دیدن داشته اما به موقع و سر وقتش، ولی حالا بیشتر به یک لیوان چایی از دهن افتاده سرد شبیه است.
اصلا این اصطلاح فیلم توقیف شده خودش یک ایهام است. جمله ای که تبلیغ و ضد تبلیغ را همزمان در خود جای داده است. جای یک فیلم ساز که باشی و کلی جان صرف کنی تا یک ایده به فیلم تبدیل شود، معنی توقیف، به باد رفتن تمام زحمت هایت می شود.
اگر مخاطب شبکه آی فیلم باشید و یا حداقل یک بار پای سریال هایش نشسته باشید می دانید از چه حرف می زنم. هر کدام از ما اگر امروز یکی از سریال هایی را که همین دو سه سال پیش از تلویزیون دیده ایم را دوباره ببینیم می دانیم تاریخ مصرفشان گذشته است، از لباس ها و وسایل خانه ها و حرف زدن ها می شود فهمید. اما لباس ها و وسایل خانه ها و حرف ها را هم که کنار بگذاریم با ایده ها و فکرهای تاریخ مصرف گذشته چه باید کرد؟
هنرمند در یک اجتماع نه هم قدم بلکه می باید فوق جامعه و مردمش حرکت کند و این همه جدال و بحث از همین یک جمله جان می گیرند. در علم روانشناسی در توضیح علت بیماری اسکیزوفرنی تعارض ها و دوگانگی های دنیای بیرون را عامل به وجود آورنده این بیماری می دانند، بیماری که مشخصه اصلی اش توهم و آشفتگی و قطع ارتباط با دنیای واقعی است. اینکه هر مدیر یا دولتمردی بیاید و قوانین خودش را بگذارد و آدم ها و استعدادها و فکرهایشان را به هیچ حساب نکند حاصلش همین توهم و سایکوز پیچیده ای است که گریبان گیر فیلم ها و فیلم سازان شده و به جز از بین رفتن نسلی که باید در مکتب این هنرمندان رشد کنند نتیجه دیگری به دنبال نخواهد داشت.
جدای از این گلایه ها فیلم سازان ما هم باید بدانند که به قول یغما گلرویی «اینجا ایران است و من تو را دوست خواهم داشت». باید بدانند که ایرانی اند و برای ایران دست به قلم شوند و به اقتدای نام ایران از پشت لنز دوربین هایشان به دنیا نگاه کنند. خطوط قرمز و ارزش های جامعه خود را بشناسند و احترام کنند.
و شاید دیگر وقتش رسیده که دولت مردان و هنرمندان دوباره به ارزش ها و خط قرمزها و البته مردمشان رجوع کنند و علاج مشکل نمایند...
نظر شما