پدرم استاد فرشچیان را نابغه می دانست/ رتبۀ اصلی را خدا به بنده اش میدهد

در بخش اول گفتگو با استاد "زینت السادات امامی"، او از نحوهْ ورودش به دنیای هنر تا خلق تابلوی اعجاب آور "معراج" سخن گفت.

به گزارش ایمنا، پدرش مرحوم میرزاآقا امامی اولین معلمی بود که بواسطه وی هنر را بصورت جدی و نه از روی هوس آغاز کرد و بعد از آن نیز از حسین خطایی، حاج مصورالملک، آقاتقی کلباسی و حسین بهزاد بهره ها برد و به خلق آثاری پرداخت که هرکدام از جایگاه ارزشمندی برخوردارند. اما هنرِ زینت السادات امامی با خلق تابلوی پرشکوه "معراج" به اوج رسید، او این تابلو را با استفاده از ۱۰ رشته هنری و با نهایت استادی به انجام رساند و در خلق آن از نظرات عالمانه آیت الله حاج آقا احمد امامی و آیت الله حاج آقا حسن امامی استفاده کرد.

اینک بخش آخر گفتگو با استاد زینت السادات امامی را می‌خوانید.

هنر سوخت را از چه کسی آموختید؟

مبتکر هنر سوخت، پدرم بودند. پدرم می گفتند قبل و بعد از زمان صفویه، هنر سوخت بر روی جلد کتابهای خطی و قرآن و آلبومها استفاده می شد، ایشان می گفتند که در زمان قاجار بوته سازی به اوج رسید و اکثر هنرمندان به سمت جلدِ بوته سازی رفتند. استاد ادیب خدابیامرز درباره تداوم هنر سوخت توسط پدرم، به من می گفتند که "این ابتکار پدر شما کلکسیونی است از هنرهای اصیل ایرانی". بعد از پدرم، من که دیدم این هنر درحال ازبین رفتن است به همین دلیل با زحمات زیادی این هنر را کامل کردم و روی تابلو آوردم. من در هنر سوخت چهار استاد داشتم، یک استاد در زمینه دباغی یعنی جداکردن پشم از پوست و رُخ گیری، یک استاد که رنگ کردنِ آنرا را به من یاد داد. بخش دیگر را نیز نزد "استاد خطایی" آموختم که شاگرد پدرم بود و روی سوخت کار می کرد، آخرین قسمت را نیز نزد "استاد آقاتقی کلباسی" یاد گرفتم که من را راهنمایی کرد و بعد از سه ماه به من گفت "دو سال طول کشید تا من این هنر را یاد گرفتم اما شما در عرض سه ماه هنر سوخت را بصورت کامل یاد گرفتی"!

در هنر سوخت حتماً باید از طلا استفاده کرد؟

بله، اگر طلا نباشد با هیچ رنگ دیگری نمی شود برای سوخت کار کرد چون این رنگها در سوخت تیره است و باید با طلا کار کرد تا مشخص شود؛ البته طلاکوبی برای سوخت زحمت بسیاری دارد.

شیوه ساخت تابلوی سوخت به چه صورت است؟

سوخت از ترکیب ۱۰ رشتۀ جداگانۀ طرح، متن(با ساخت و ساز مینیاتوری)، مشبک، معرق، لایه چینی، تذهیب، تشعیر، گل و مرغ، سوخت، خط و طلا بوجود می آید. شیوه کار تابلو سوخت در خانواده امامی ها به این شکل بود که یک نفر پشم را از پوست گوسفند جدا می کرد که اصطلاح آن «توله» است و بعد استادی دیگر رخ آن را می کشید که محصول آن پوستی به نازکی کاغذ است. پس از آن پوست ها به رنگی که طراح می خواست رنگرزی می شد و پس از رنگ، طرح تابلوی مینیاتور روی چرمها پیاده شده و مطابق طرح، چرمها را برش میدادند. انواع مختلف این کار، مشبک، معرق و لایی چینی است. برای برجسته شدن طرحها در این کار هفت مرتبه رنگ آمیزی روی هم صورت می گیرد و بعد تذهیب و تشعیر و گل و مرغ ترسیم می شود. سوخت نیز قالب هایی مخصوص به خود دارد که البته من از قالب هایی که پدرم ساخته بود، استفاده می کردم، همچنین من در ماده لایه چینی از رنگ گل سرخ و سریشم و شیره استفاده می کردم که البته ترکیب مواد و مقدار آن ها نیز اهمیت دارد. وجود شیرۀ بیشتر در ترکیب موجب ترکیدن ماده و زیاد بودنِ سریشم نیز موجب چسبندگی آن می شود. در هنر سوخت باید دانست که چطور پشم را از پوست جدا می کنند، رُخ گیری و سپس رنگ میکنند و بعد با رنگ، نقاشی می کنند. من در تابلوی معراج از چرم های رنگ شده استفاده کردم و قالب های مورد استفاده ام نیز قالب هایی بود که مرحوم پدرم تهیه کرده بودند. این قالب را باید حرارت و سپس فشار داد تا نقشه ای که روی قالب استروی چرم بیفتد. یادم هست یک‌زمانی فردی از من پرسید که "سوخت یعنی چه؟ " گفتم "والله عقلم نرسید که از پدرم بپرسم اما من فکرمیکنم آن کسی که میخواسته است قالب تهیه کند و حرارت میداد حتماً آن حالت سوختن را دیده و سپس گفته: "سوخت" و بخاطر همین این هنر با نام سوخت معروف شد". حالا برخی میگوید چون رنگش تیره بوده برای همین به این هنر "سوخت" گفته اند ولی این درست نیست چون تیره یا روشن، همه رنگ را می شود استفاده کرد.

کتابی درباره شما و پدرتان منتشر شده است؟

آقای دکتر حمید فرهمند بروجنی درحال نوشتن کتابی هستند که ساختار این کتاب به این صورت است که اول درباره خاندان امامی است، بعد درباره آثار پدرم صحبت شده و درنهایت نیز درباره من و آثارم سخن گفته شده است.

پدرتان گل و بوته سازی را چطور آموخته بودند؟

عموی پدرم، "سید نصرالله امامی" بود که بوته ساز و ایرانی سازی انجام می دادند، پدرشان "آقاسید محمود حسین امامی" مجتهد بود که یکی از علمای معروف اصفهان بشمار می رفتند و به "آقامحمودحسین گل و بوته ساز" معروف بود ولی مینیاتور کار نمی کردند، بلکه آنروزها ایرانی سازی وجود داشت و صورت‌سازی هم جز آثارشان بوده است. پدرم، حاج میرزا آقا امامی نیز در حجره عمویشان کار می کردند. یک‌روز پدرم درحال کار در حجره بودند که یک فرد خارجی با همسرش که فارسی هم می دانسته به حجره می آید و از پدرم می خواهد چند تابلو در عالی قاپو برایش بسازد. حاج آقا از عمویشان اجازه می گیرند و همراه با دوشاگرد به عالی قاپو می روند و چند تابلو می سازند و آن خارجی‌ها ۶۰ تومان اُجرت به ایشان می دهند که پدرم ۱۰ تومانش را به یک شاگرد و ۱۵ تومان را به دیگری می دهد و از آنجا به نوعی تشویق می شود که این کار را ادامه دهد، پدرم می گفتند که بعد از این ماجرا خودشان به دیدن مسجد شیخ لطف الله و چهلستون هم رفتند و گفتند "عجب هزینه هست و کسی اطلاع ندارد".

درحال حاضر علاوه برشما از چه کسی می توان به عنوان هنرمند سوخت چرم نام برد؟

فکر نمیکنم فرد دیگری به این هنر بپردازد. فقط دختر برادرم "پروین سادات امامی" است که فعلاً همه رشته هایی که من کار میکردم را یاد گرفته ولی هنوز به درجه استادی نرسیده، اما می رسد.

در هنر سوخت از چه نوع چرمی استفاده می شود؟

فقط باید از چرم گوسفند استفاده کرد، چون مثلاً پوست گاو، پوست شتر و دیگر پوست ها مثل فرش می ماند و نمی شود به آن فرمان داد و کلاً هیچ کاری نمی توان با آن انجام داد، اما پوست گوسفند فرمان پذیر است و رُخ گیری اش راحت تر انجام می شود.

هنر طلاکوبی در خانواده شما موروثی بوده است؟

بله. هنر طلاکوبی، هنر مادری من بود و از زمان صفویه تا حیات مادر و مادربزرگم به صورت موروثی تداوم یافته بود و من نیز آن را از مادر و مادربزرگم آموختم. مادربزرگم خودشان طلا را به صورت نوار در می آوردند و آنقدر آن را در میان پوست آهو می کوبیدند تا به صورت ورق نازک در می آمد، این ورق طلا آن قدر نرم می شد که وقتی از بالا رها می کردند مثل پَر روی زمین می افتاد، سپس بر اثرِ کوبیدن بسیار به محلول مبدل می شد. این کار بسیار دشوار و حساس بود، وقتی آنها در اتاقی ورق طلا را می کوبیدند، درِ اتاق را نباید باز می کردند، چون تمام آن را باد می برد، حتی عطسه و سرفه هم نمی کردند!

طلا را چطور آماده می کردید؟

برای کوبیدن طلا به دفتر و سندان و چکش و خیلی برنامه های دیگر نیاز بود و صبح و عصر می کوبیدند. ۵ گرم طلا یا ۱مثقال طلا را لای دفترچه پوست آهو و بعد لای پوست گوسفند به مدت یک ماه صبح ۲ساعت و عصر ۲ ساعت می کوبیدند تا مرحله اول در بیاید؛ برادرم حاج ابوالفضل امامی، طلا را برای من می کوبیدند، چون چرمها با قالب آماده می شد و نیاز به حرارت و فشار و ضربه داشت، برای همین ایشان برای من تهیه می کرد. البته برادرم گل و مرغ هم کار می کردند. بعد از ۲ ماه این کوبیدن تمام می شد، بعد کوبیدن دوم شروع می شد که یک صبح تا ظهر طول می کشید تا به نرمی مرکب در بیاید و بتوان با آن کار کرد و قلم زد. همه مراحلش خیلی زحمت داشت. من هنوز هم مقداری طلاکوبی دارم ولی هم برادرم مریض و افتاده شدند و هم خودم نمی توانم ولی اگر حالم خوب شود حتماً انجام می دهم.

بجز خانواده مادری شما، فرد دیگری نیز هنر طلاکوبی را می دانست؟

خیر، بجز خانواده ما فرد دیگری نمیدانست، فقط مادر و مادربزرگم بلد بودند و بعد هم برادرم می دانست و برای من تهیه می کرد.

به هنر طلاکوبی اشاره کردید که در خانواده مادری تان موروثی بود. کمی از مادر بگویید؟

خانواده مادریِ من خیلی مومن بودند، مثلاً مادرِ مادربزرگم تسبیهی هزارتایی داشتند و هر شب یا شاید شبهای جمعه نماز هزار قل هوالله می خواند. مادربزرگم تمام واجباتشان و مستحباتشان را بجا می آورد ضمن اینکه به هنر سوخت هم می پرداختند. حتی آنزمان مُشما وجود نداشت، مادربزرگم با موم برای مادرم و دخترخاله ام مُشما درست می کردند که بچه ها را مثلاً با آن قُنداق می کردند. مادربزرگم زن بسیار مومنی بود و همیشه به گفتن ذکر مشغول بود و اصلاً دوست نداشت مسائل ناراحت کننده را ادامه بدهیم. مثلاً یادم هست زمانی من به او می گفتم خانم باجی فلانی این کار را کرد، ایشان می گفتند "ننه بلندشو حرف خودمان را بزن و بار خودم و خودت را سنگین نکن". مادر خدابیامرزم هم خیلی مومن بود. البته خودشان می گفتند که سه ساله بوده اند که مادربزرگم ایشان را می نشاند روی پایش و با دستانش آب می ریخت به دستش و وضو و نماز یادش می داد. حاج آقا درباره مادرم می گفتند "من تعجب می کنم این زن که سوادی ندارد چقدر نمازش را صحیح می خواند"! خانه خانواده مادرم و مادربزرگم در شهشهان بود و ظهر که می شد حتی اگر مهمان داشتند اما باز هم به مسجد می رفتند و نمازشان را می خواندند. مادربزرگم یک دختر دایی داشتند که او حتی کلید مسجد را می گرفت و صبح ها زودتر از آقا و مُکبرین در مسجد حضور داشت.

امضای شما در آثارتان چیست؟

"رقم زینت امامی" امضای من است که در سمت راست آثارم می نویسم، پدرم حاج آقا امامی نیز امضایش را سمت راست آثارش می نوشت و من هم به احترام نام امامی، سمت راست امضا می کردم، ضمن اینکه حاج عمویم نیز گفتند "چون امامی هستی این روش را ادامه بدهید"، اما در تابلوی معراج سمت راست امضا نکردم.

در تابلوی معراج کدام سمت امضا کردید؟

در تابلوی معراج در سه قسمت کنار تصویر فرشته ها با طلا نوشتم "رقم زینت امامی" و یک بخش هم در پایین تابلو امضا کردم درحالیکه در سایر آثارم سمت راست امضا می کردم.

معراج اثر شاخص شماست، از دیگر آثارتان بگویید؟

من تابلوهای کوچک و بزرگ مینیاتور و گل و مرغ بسیاری کار کرده ام، تذهیب و تشعیر کار کردم؛ تابلوهای من بیشتر درباره موضوعات مذهبی بودند، مثلاً شیخ صنعان، کشتی حضرت نوح، و دختر ترسا که تخت حضرت سلیمان را با استفاده از سوخت ساختم و شیخ صنعان و کشتی نوح را با مینیاتور و تذهیب کار کردم، درواقع چهار تابلوی تخت سلیمان ساختم که یکی از آن ها در آمریکاست، یکی نزد پسر دایی ام مهندس شیرزاد است، یکی نزد پسرخواهرم مهندس بدری است و دیگری هم در حوزه هنری است. همچنین تابلوی فرمان مالک اشتر را با تذهیب ساختم، دو جلد قرآن را با استفاده از هنر سوخت ساختم، اول و آخرِ چهار جلد قرآن را تذهیب و چهار جفت جلد قرآن بوته سازی(گل و مرغ) کار کردم، دو نیم دری و ۶ تابلوی مینیاتور کوچک، یک جفت جلد آلبوم لایه چینی ساخته ام و از روی کارهای رضا عباسی نیز مینیاتور و تذهیب می ساختم. یک قرآن کامل ساختم که خطش را "استاد گلریز" نوشت و دو سال طول کشید تا تمام شد. یادم می آید شبها دخترم قرآن را می خواند و من علامت می گذاشتم، سرِ آیه ها گل پنج پر طلا ساختم و جلدش را بوته سازی کردم، "و اِن یَکاد" را به خط "استاد فضائلی" با تذهیب و تشعیر ساختم، همچنین تابلوی بهرام گور را بوسیله ۵ رشته هنری ساختم و کارهای متعدد دیگری را با استفاده از گل و مرغ کار کردم.

کدام یک از اساتید تأثیر بیشتری بر روی شما داشتند؟

اول از همه پدرم، و بعد هم استاد حاج مصورالملک که کوه هنر بودند. یادم هست که آقای حقیقی، پدرشوهر خواهرم من را نزد حاج مصور الملک بردند و به ایشان گفتند "حاج میرزا آقا را می شناختید؟ " گفتند "بله"، گفتند "این دختر حاج میرزا آقا است ببینید چه کار دارد به او کمک کنید" و حاج مصوالملک گفتند که "من هر قدم که می گذارم ایشان پشت سرم بیایند". بعدها که می خواستند من را به هنرستان ببرند، استاد مصورالملک به من گفتند که "هنرستان بچه های شیطانی دارد و در شأن شما نیست هنرستان بروید، تا من زنده هستم این میز من است بیا پای میزم". حاج مصورالملک خیلی انسان بزرگی بود. همه استادان من عالی بودند. استاد خطایی و استاد کلباسی همه و همه خوب بودند. من حدود ۳ ماه تهران بودم و به نزد استاد بهزاد میرفتم و او مرا در طراحی راهنمایی می کرد و وقتی خواستم بروم گفتند "دخترم به علی بن ابیطالب آنچه می دانستم به تو فهماندم، دیگر چیزی نمی دانم" و به این ترتیب من به اصفهان بازگشتم اما یکروز استاد بهزاد نیز به اصفهان آمدند و سراغ گرفته بودند که "من می خواهم دختر امامی را ببینم"، حتی نزد نابرادری ام رفته بودند که او نشانی نداده بود. بعد برای من پیغام دادند که استاد منزلِ کسی هست و گفتند که من می خواهم تو را ببینم. من با برادرم نزد استاد بهزاد در آن منزل رفتیم و طرح هایم را بردم و به ایشان نشان دادم.

استاد فرشچیان شاگرد مرحوم پدرتان بودند، شما در زمان حیات پدرتان ایشان را ملاقات کردید؟

استاد فرشچیان که اصلاً حرفشان نگفتنی است! پدرم، حاج میرزاآقا امامی ۲۵ شاگرد داشتند که هرکدام در رشته خودشان به استادی رسیدند و محمودآقا فرشچیان هم شاگرد پدرم بودند. اما پدرم همیشه از آقافرشچیان تعریف می کردند حتی با وجوداینکه می گفتند "آقا هادی خان تجویدی، هم پسر عمم بود و هم در مینیاتور شاگردم بود و واقعاً غوغا کرده بود" اما هرزمان که من کنار پدرم می نشستم همیشه می گفتند محمودآقا فرشچیان نابغه است. حتی حاج عموی من یعنی حاج عبدالرحیم امامی که استاد جلال الدین همایی نیز درباره ایشان گفته بودند که "حاج میرزا عبدالرحیم امامی یک دانشمند است" همیشه از آقامحمود فرشچیان تعریف می کردند. حتی پدرم دوسه دفعه گفتند که محمود آقا فرشچیان طبع شعر هم داشت و دارد و اگر دنبال آن را هم می گرفت در شعر هم موفق می شد. بعدها که پدرم فوت شدند و من ۲۱ ساله بودم خیلی دلم می خواست استاد فرشچیان را ببینم. یک‌روز حاج دایی ام از تهران آمده بودند و گفتند بیایید به هنرستان برویم، وقتی رفتیم "استاد رستم" را نمی شناختم، رفتم و به ایشان گفتم که می خواهم استاد فرشچیان را ببینم، او گفت که آقای فرشچیان نیستند، این موضوع گذشت و من همینطور ناراحت بودم و گفتم خدایا من خیلی دلم می خواهد محمودآقا فرشچیان که پدرم اینقدر از او تعریف می کرد را ببینم. زمانیکه ۳۴ ساله بودم، در یک مهمانی زنانه، خواهر استاد فرشچیان را دیدم و به ایشان گفتم که میخواهم استاد را ببینم. او من را به خانه شان برد و تابلویی از استاد فرشچیان نشانم داد و بعد یک‌شب استاد فرشچیان با همسر و خواهرشان به خانه ما آمدند.

و این ارتباط و راهنمایی ها ازسوی استاد فرشچیان ادامه یافت؟

بله، بعد از اولین دیدارم با آقامحمود فرشچیان، من در کارهایم با ایشان مشورت می کردم و استاد فرشچیان واقعاً از صمیمیت قلب و با تواضع من را راهنمایی می کرد. زمانی که من در اصفهان و استاد فرشچیان در تهران بودند، ایشان به خواهرم تلفن زدند و گفتند که "خواهرتان چه زمانی به تهران می آیند من با ایشان کار دارم". بعد من به تهران رفتم و به استاد فرشچیان زنگ زدم، استاد گفتند که یک نفر می خواهد شما را ببیند. من هم با برادرِ شوهر خواهرم حاج بهرام خان عقیلی به منزل استاد فرشچیان رفتم، یادم هست سه چهار نفر مرد دور میز نشسته بودند و من تا آنزمان چشمم که به نامحرم می افتاد انگار که نه می توانستم چیزی بشنوم و نه چیزی ببینم، برای همین وقتی داشتند چایی می خوردند بلند شدم و رفتم تابلوهای استاد فرشچیان را دیدم و آرامش پیدا کردم و آمدم نشستم. یکی از آنها گفت "خانم امامی من در لندن یک تابلوی گل و مرغ از شما دیدم و حالا آمدم و می خواهم که این تابلو را برایم بسازید، چقدر طول می کشد و چقدر قیمتش می شود". گفتم "نه می توانم قیمت بگویم و نه مدت را می توانم بگویم، من آن را می سازم و هروقت تمام شد می آورم و اگر خواستید بخرید و اگر هم نخواستید مال خودم است". اصرار داشت بیعانه بگیرم ولی گفتم "نه نمی گیرم"، حتی آقای ادیب را روانه کردند که بیعانه بگیرم ولی گفتم "نمی گیرم، قولی که داده ام خودش بیعانه است". یادم هست وقتی به همراه برادرِ شوهر خواهرم، حاج بهرام خان از آن آقایان خداحافظی کردیم و بیرون آمدیم، حاج بهرام خان گفتند "این آقایی که می خواست تابلو برایش بسازی جود بود و نامش کَرمَن اِلغانیان است و من گفتم "چه خوب شد من از این آقا بیعانه نگرفتم". درهرحال آمدم و آن تابلو را در مدت سه سال ساختم، تنها صبح ها دوساعت رویش کار می کردم، بعد وقتی تمام شد تابلو را نزد استاد فرشچیان در تهران بردم و استاد به آن مرد جود که خریدار تابلو بود زنگ زدند و بعد به من گفتند که "با شما کار دارد، تلفنتان را بدهم؟ " گفتم "چه کاری دارند؟ " استاد فرشچیان گفتند "می خواهد تابلو را ببرد و نشان بدهد". من هم گفتم "من اجازه نمی دهم یک صبح تا ظهر هم ببرد. حتی اجازه نمی دهم تا کنارِ در هم ببرد". بعد به استاد گفتم تلفنم را به ایشان بدهید، آن مرد زنگ زد و گفت که "خانم امامی من می خواهم تابلو را ببرم و به چندنفر نشان بدهم، " گفتم "آن چند نفر بیایند به خانه استاد فرشچیان و تابلو را همانجا ببینند"، گفت "شخصیت‌هایی هستند که خانه فرشچیان نمی آیند". گفتم "اگر راهتان بدهند باید افتخار کنید" و گوشی را گذاشتم. دوباره زنگ زد و گفت "همان موقع من فهمیدم که تو چه منظوری داشتی که از من بیعانه نگرفتی". گفتم "خیلی ممنونم که باعث شدید من این تابلو را ساختم" و گوشی را قطع کردم.

آن موقع که من بیعانه را نگرفتم روز هجدهم ماه رمضان بود و شب ۲۱ ماه رمضان خواب دیدم که عبدالحسین سپنتای بزرگ، دستگاه فیلمش را گذاشته و از درونش نور بیرون آمده و بعد حاج میرزاآقا امامی(پدرم) با همان لباس عبا و عمامه آمد و گفتند "آمدم بشارت بدهم که جدّت حضرت رسول از تو خشنود است". من از خواب بیدار شدم و با خودم گفتم برای چی و چرا این خواب را دیدم! اما باز هم شب بیست و سوم خواب دیدم که همان نور از دستگاه فیلم مرحوم سپنتا خارج می شد و حاج آقا در آن نور بیرون آمدند و من به ایشان گفتم "حاج آقا آیا اجداد من از من راضی هستند که من هنرشان را زنده کردم؟ " و حاج آقا گفتند "به تو بگویم که همه از دست تو رضایت دارند". بعد در تعبیر این خوابها فهمیدم چون من از این فرد جود بیعانه نگرفتم جدّم خشنود شده است.

شما وجود معلم در هر رشته هنری را لازم می دانید؟

بله، بدون معلم نمی شود چیزی آموخت. خدابیامرزد مرحوم پدرم حاج آقام امامی را که همیشه می گفتند "هیچکس از پیش خود چیزی نشد، هیچ آهن خنجر تیزی نشد، هیچ حلوایی نشد استادِکار، تا که شاگرد شکرریزی نشد". بدون استاد کسی نمی تواند جلو برود. هر رشته ای در هرکاری، چه هنر و چه درس به استاد نیاز دارد.

آثاری از شما که به فروش رفته اند در ایران هستند؟

من خودم نمیدانم که الان آثارم کجا و کدام کشور هستند اما می دانم که تابلوی شیخ صنعان و دختر ترسا و تابلوی تخت سلیمان در آمریکا است.

از راه هنر توانستید بخوبی درآمد کسب کنید؟

من به علت اینکه سعی کردم خوب کار کنم، استفاده اش را نیز برده ام. من تابلو ساختم و ۱۰۰ هزار تومان فروختم درحالیکه الان ۱۳۰ میلیون یا ۱۵۰ میلیون تومان است، چرا؟ جوابش سخن مرحوم پدرم است که می گفتند "وقتی کار را خوب ساختید روز به روز گران می شود و بر ارزشش افزوده می شود اما اگر کار تجارتی ساختید با گذر زمان ارزشش کمتر می شود".

در آثارتان از چه سبکهایی استفاده کرده اید؟

فقط سبک صفوی استفاده می کنم ضمن اینکه گل و مرغ ها را نیز به سبک قاجار کار می کنم.

شما از وزارت ارشاد درجه یک هنری برابر با درجه دکترا دریافت کرده اید، دریافت این درجه ها تا چه اندازه بریتان اهمیت دارد؟

 آن‌موقع که وزیر ارشاد به اصفهان آمدند و من را دعوت کردند و خواستند درجه بدهند، می گفتند "دکترا چیست، ایشان فوق دکترا، فوق تخصص و پروفسور هستند". ایشان درجه دکترا را به من دادند اما علاوه بر آن خیلی درجه و تقدیرها به من داده اند. حتی در هجدهمین اجلاس شورای جهانی صنایع دستی که در اصفهان برگزار شد نشان دست خلاق را دریافت کردم، ضمن اینکه درجه مهندسی نیز به من اهدا شده است. اما من همیشه گفته ام که "من که تحصیلات عالیه نداشتم که درجه دکترا به من بدهند، ان شاالله خداوند درجه را به بندگانش بدهد"، اما خوب اینها درجه ها را می دهند و تشویق می کنند اما درجه و رتبه اصلی را خدا به بنده اش می دهد و آن مهم است.

شاگرد هم داشته اید؟

هنر سوخت خیلی مشکل است و گاهی شاگرد می آمد و یک یا دوماه و حتی یک سال کار می کرد اما بعد آنرا رها می کردند و می رفتند. ولی از بین آنها دختر حاج آقا حسن امامی خیلی خوب بود که نزد من کار می کرد، ولی زمانی که بچه دار شد این هنر را رها کرد. دختر آقای نواب که نوۀ حاج آقا احمد امامی بود نیز کار را تا حدی نزد من آموخت اما ازدواج کرد و بعد هم به درس وارد شد و هنر را رها کرد. بعد از آنها دختر برادرم پروین سادات امامی و عاصفه سادات امامی گل و مرغ را نزد من یاد گرفتند ولی پروین سادات چون از بچگی نزد من بود همه رشته های هنری را از من آموخت ولی هنوز استاد نشده است ولی به درجه استادی هم می رسد.

چرا تلاش و پشتکاری که در شما و نسل شما وجود داشت در جوانان امروز دیده نمی شود؟

من باید بگویم که اصلاً هنر دارد از بین می رود، البته هنرمندان بسیاری آمده اند اما من نمی دانم این واژه که برای هنر می گویند یعنی "نوآفرینی" از کجا آمد و چرا آمد و آیا اصلاً به درد هنر ایرانی می خورد یا نه!؟ درواقع در نوآفرینی، می آیند و یکسری چیزها را سرهم می کنند و می گویند این هنر است! اما از نظر من درست نیست. پدرم خدابیامرز همیشه به من می گفتند که "من هنر اصیل ایرانی را از زیر گچ های عالی قاپو زنده کردم و فرهنگ ایران در این آثار اصیلی است که به یادگار مانده است". اما حالا می آیند و یکسری چیزها را قاطی می کنند! اینکه هنر نشد! یادم هست که من روی گل و مرغی سه سال کار می کردم و یک روز برادر بزرگم که خدابیامرزدش به من گفت "خواهر داری چشمت را کور می کنی، بجای اینکار اگر۶۰ تابلو بسازی پول بهتری بدستت می آید"، من گفتم "آقا داداش من آن ۶۰ تابلو و آنطور کار کردن را دوست ندارم". یادم هست مهندسی بود با نام بختیار که به خانه ما می آمد و دو یا سه کار از من گرفت و به لندن برد، وقتی به او گفتم که من می توانم مدت زمانی را که روی این کارها می گذارم کمتر کنم و در این زمان تعداد آثار بسیار بیشتری را بسازم، او گفت "آن کارها عاقبت جایشان در سطل زباله است و این کارها عاقبت در موزه‌ها جای دارند".

در دورانی که شما به هنر روی آوردید و حتی پیش از آن، هنر ارج و قرب بیشتری داشت، اما مدتهاست که از یک سو کمتر اثر هنریِ شاخصی تولید می شود و ازسوی دیگر به اثر فاخر اهمیت زیادی داده نمی شود. از دیدگاه شما علت چیست؟

از نظر من فهمشان نسبت به هنر کم شده است و آن فهم و درکی که باید بفهمند و بشناسند را ندارند. مثلاً پدر من خدابیامرز می گفت که "استاد بهزاد، اصالت کارش را از دست داد چون کارش را با خارجی ها قاطی کرد اما چهره، خوب می سازد یا حاج مصورالملک اصالت کارش را از دست دادند و رفتند دنبال خلق طبیعت ولی حیوان، خوب می سازند". یادم هست به پدرم گفتم "حاج آقا من نزد استاد بهزاد و استاد مصورالملک بروم، ایشان گفتند تا زمانی که من زنده هستم احتیاجی نداری اما بعد از من اگر خواستی می توانی بروی". یادم هست یکبار برنامه ای در موزه هنرهای معاصر گذاشته بودند و تعدادی خانم هم نشسته بودند که یکدفعه خانمی گفت "ما دوست نداریم بشینیم تقلید کنیم و مقلد باشیم". من به او گفتم "ببینید کسی که درس خوانده مثلاً رشته ادبیات خوانده و به درجه عالی رسید می تواند انشا بنویسد اما اگر درس نخوانده باشد و بگویند انشا بنویس خوب چه می تواند بنویسد!؟ باید تحصیلات عالی در ادبیات داشته باشد تا بتواند انشا بنویسد و حتی آن را عالی بنویسد و بتواند خوب حرف بزند" درکل منظورم این است که بالاخره باید زحمت کشید، بدون زحمت کسی به هیچ جایی نمیرسد.

هنر و فرهنگ همیشه در کنار یکدیگر عنوان می شوند، ازنظر شما بین این دو واژه برتری وجود دارد؟

هردو در کنار هم معنا می یابند، البته پدر من همیشه می گفتند که "هر کشوری ارزشش به هنرمندن، دانشمندان، شعرا، روحانیون تراز اول و دانشمندانش است و اگر این افراد نباشند اصلاً فرهنگش چیزی نخواهد داشت"، البته که هنر می تواند به درجه عالی برسد و یا متوسط باشد ولی باید اصالت داشته باشد. یادم هست که آقای مهندس کاظمی که رئیس اداره ارشاد بودند از قول آقای رفسنجانی تعریف می کردند که "یک فرد غیر ایرانی آمده بود به ایران و آنقدر تکبر داشت که سرش را بالا نمی کرد و کسی را نگاه نمی کرد اما وقتی به اصفهان آمد و آثار تاریخی این شهر را دید و بازگشت، گویا مانند کاسه ای وارونه شدو این تکبر را کنار گذاشته بود"! همچنین استاد همایون که شاگرد علمی پدرم بود در کتابشان نوشته که "وقتی پروفسور اسمیت به ایران و اصفهان آمد و به مسجد شیخ لطف الله رفت، رو به قبله عقب عقب می رفت و اشک از چشمانش می ریخت و می گفت جز یک معجزه چیز دیگری نیست"!

شما بانویی هنرمند هستید، تا چه اندازه به حضور بانوان در هنر و دور شدن آنها از خانه داریِ صِرف اهمیت می دهید؟

اول اینکه زن خیلی ارزش دارد و زنان باید قدر خودشان را بدانند. بزرگترین هنر این است که زن، محافظ خودش باشد و برای خودش ارزش قائل باشد که اگر چنین شد واقعاً زنِ بزرگی است. حاج خانم همایونی کتابی نوشته بودند که در پشت آن عبارت "زن مظهر خلاقیت الله است" نوشته شده بود، یعنی زن، نمونه خلق کردن بندگان خدا است و این نوشته، نشان می دهد که زن چقدر ارزش دارد. اول از همه، زن باید حواسش را متوجه خودش کند، پاک و خداشناس باشد. من بعضی وقتها با خودم می گویم که ما مسلمان هستیم و افرادی که فرزندانشان را می برند که درس بخوانند باید اول از همه به آنها بگویند که مذهب شما چیست، دین شما چیست و چه باید بکنید. اگر اینکار را کردند این بچه ها وقتی بزرگ شدند ایمانشان مثل میخ در مغزشان فرورفته و آینده خوبی دارند. برخی از خانمها خانه‌دار هستند اما یک نفر به بافتنی علاقه دارد و می تواند بافنده خوبی باشد، یکی به خیاطی علاقه دارد و دیگران نیز به هنرهای دیگر علاقمند هستند و می توانند در این رشته ها پیشرفت کنند و به غیر از خانه داری این هنرها را نیز دنبال کنند، اما اول باید ایمانشان را حفظ کنند، خودشان را حفظ کنند. زن خیلی ارزش دارد اگر قدر خودش را بداند.

گفتگویم با استاد زینت السادات امامی، فرزند حاج میرزاآقا امامی به پایان رسید. موقع خداحافظی باز هم مرا می بوسد و می بوسمش... می پرسم "حاج خانم شده کسی را نبخشید؟ " و زینت السادات می گوید "نه اصلاً... من خیلی ظلم کشیدم و ظلم نکردم. حقم را خوردند و حق کسی را نخوردم. من اگر از کسی ناراحت بشوم خیلی زود گذشت می کنم و می گویم اشکالی ندارد، خدایا من گذشت کردم، این قول حاج آقا احمد امامی است که می گفتند چهارده معصوم پاک بودند و ما بالاخره گناهکاریم"، ما اگر یک نفر را ببخشیم خدا هم ما را میبخشد"... .

گفتکو از شیرین مستغاثی

کد خبر 307781

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.