مدت ها است یاد گرفته ایم پنج شنبه ها، "کمیل" را با اشتیاق زمزمه کنیم به امید دیدن چهره پر فروغت. به امید دور شدن غبار ندیدن، از دل های غبار گرفته مان و به امید روشن شدن دیدگانمان از عظمت نگاهت.
صبح های جمعه که می شود، دلمان غربت را غریبانه به دوش می کشد. "ندبه" که می خوانیم اشک هایمان جاری می شود، نفس ها به شمارش می افتد و گویی با شنیدن نوای انتظار، خونی تازه در رگ هایمان به جریان می افتد.
و طولی نمی کشد تا عصر جمعه...
عصرهای جمعه باز، دلمان از نو می گیرد. "سمات" که می خوانیم دلتنگی های دل های تنگ شده از فراق به اوج خود می رسد. گریه، فراق، گریه و باز هم فراق...
مهدی جان، جادههای دلمان هر روز خاکی تر از قبل می شود. نکند که دل هایمان به جاده خاکی زده و شاهراه را گم کرده باشیم؟
نکند انتظار را خوانده و هر دم مرور کنیم اما، اما طی این سال ها درست با آن تا، نکرده باشیم؟
نکند "آقا بیا" را تنها بر زبان جاری کرده و دل هایمان دنبال گمشده های دیگر باشد؟
باز هم نگرانی های دلم زیاد می شود از جنس نگرانی های دل مادربزرگ. نگران از اینکه نکند قد عمرم کوتاه باشد، کوتاه به اندازه ماندن حسرت ندیدن چشم هایتان تا ابد بر دل.
آقای خوبم؛ ساعت ها سریع عبور می کنند. روزها را خیلی زود پشت سر می گذاریم. ماه های سال مسیر گردش فصل ها و تغییر رنگ ها را در برابر دیدگانمان به تصویر می کشد، اما انگار هوا همیشه پاییزی است. هوای بدون عزیز فاطمه (س) همواره هوایی ابری است. دل گرفته است و دلش باران می خواهد.
حضرت باران؛ پاهایمان دیگر نایی برای ایستادن ندارند. کاسه صبر دل هایمان لبریز شده است از انتظار. فروغ چشم هایمان کم کم دارد کم می شود و گوش هایمان بی قرار شنیدن نوای عدالت است. عدالتی به گستردگی تمام هستی با نوای راسخ انا المهدی ...
ندیده عاشقمان کردی. ندیده دل به تو سپردیم. دل که نه، جان و دل به تو سپردیم. شدی سر منشا عشق، شدی منتهی آمال ما.
عزیز زهرا (س)، لطفا بیا و به این انتظار پایان بده. بیا تا آموخته های سال های دل سپردن را برایت تکرار کنیم، بیا و ببین که درس عاشقی را چگونه یاد گرفته ایم.
بیا تا با دیدنت، بدانیم که خورشید در برابر عظمتت حیران خواهد ماند...
بیا تا با آمدنت، به تمام سرگردانی های دنیایمان پایان ببخشی...
بیا تا با حضورت، از سیاهی ها و تاریکی های راه ترسی به دل نداشته باشیم...
بیا تا آن هایی که عشق را در دنیای بدون تو جست و جو می کنند بدانند دچار خسران شده اند...
آقای ما، بیا...لطفا فقط بیا...
/فرزانه فرجی/
صبح های جمعه که می شود، دلمان غربت را غریبانه به دوش می کشد. "ندبه" که می خوانیم اشک هایمان جاری می شود، نفس ها به شمارش می افتد و گویی با شنیدن نوای انتظار، خونی تازه در رگ هایمان به جریان می افتد.
و طولی نمی کشد تا عصر جمعه...
عصرهای جمعه باز، دلمان از نو می گیرد. "سمات" که می خوانیم دلتنگی های دل های تنگ شده از فراق به اوج خود می رسد. گریه، فراق، گریه و باز هم فراق...
مهدی جان، جادههای دلمان هر روز خاکی تر از قبل می شود. نکند که دل هایمان به جاده خاکی زده و شاهراه را گم کرده باشیم؟
نکند انتظار را خوانده و هر دم مرور کنیم اما، اما طی این سال ها درست با آن تا، نکرده باشیم؟
نکند "آقا بیا" را تنها بر زبان جاری کرده و دل هایمان دنبال گمشده های دیگر باشد؟
باز هم نگرانی های دلم زیاد می شود از جنس نگرانی های دل مادربزرگ. نگران از اینکه نکند قد عمرم کوتاه باشد، کوتاه به اندازه ماندن حسرت ندیدن چشم هایتان تا ابد بر دل.
آقای خوبم؛ ساعت ها سریع عبور می کنند. روزها را خیلی زود پشت سر می گذاریم. ماه های سال مسیر گردش فصل ها و تغییر رنگ ها را در برابر دیدگانمان به تصویر می کشد، اما انگار هوا همیشه پاییزی است. هوای بدون عزیز فاطمه (س) همواره هوایی ابری است. دل گرفته است و دلش باران می خواهد.
حضرت باران؛ پاهایمان دیگر نایی برای ایستادن ندارند. کاسه صبر دل هایمان لبریز شده است از انتظار. فروغ چشم هایمان کم کم دارد کم می شود و گوش هایمان بی قرار شنیدن نوای عدالت است. عدالتی به گستردگی تمام هستی با نوای راسخ انا المهدی ...
ندیده عاشقمان کردی. ندیده دل به تو سپردیم. دل که نه، جان و دل به تو سپردیم. شدی سر منشا عشق، شدی منتهی آمال ما.
عزیز زهرا (س)، لطفا بیا و به این انتظار پایان بده. بیا تا آموخته های سال های دل سپردن را برایت تکرار کنیم، بیا و ببین که درس عاشقی را چگونه یاد گرفته ایم.
بیا تا با دیدنت، بدانیم که خورشید در برابر عظمتت حیران خواهد ماند...
بیا تا با آمدنت، به تمام سرگردانی های دنیایمان پایان ببخشی...
بیا تا با حضورت، از سیاهی ها و تاریکی های راه ترسی به دل نداشته باشیم...
بیا تا آن هایی که عشق را در دنیای بدون تو جست و جو می کنند بدانند دچار خسران شده اند...
آقای ما، بیا...لطفا فقط بیا...
/فرزانه فرجی/
نظر شما