«حجت الاسلام مهدی اژهای»، در خانوادهای مذهبی–سیاسی به دنیا آمد. پدرش مرحوم «آیت الله علی محمد اژهای» از بزرگان اصفهان بود و نقشی اساسی در تربیت فرزندان خلف خود داشت. فرزندانی که هر کدام در جهت حاکمیت اصلی انقلاب اسلامی تاثیر گذار شدند.
اژهای شفاف سخن میگوید و شاید همین صراحت و شفافیت کلامش بود که دو دوره به عنوان نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی انتخاب شد.
او که خود دبیر حزب جمهوری اسلامی در اصفهان بوده، هم اکنون مدیر عامل دارالقرآن الکریم و استاد دانشگاه است.
در آغازین روزهای ماه مبارک رمضان به دیدار حجت الاسلام اژهای میرویم. استاد تاریخ اسلام و ریشه های انقلاب اسلامی در دانشگاههای اصفهان به سوالات تاریخی ما پاسخ میدهد. سوالاتی که حالا برای او یادآور روزهای سخت تیرماه۱۳۶۰ است.
از سابقه تشکیل حزب جمهوری اسلامی بگویید.
طراح و بنیانگذار حزب؛ در درجه اول، شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی بودند لذا سابقه باید از نظر ایشان مطرح بشود.
در خاطرات شهید بهشتی آمده است« علل شکست نهضت ملی شدن نفت را بررسی می کردم؛ اینکه چه شد نهضتی با آن وسعت و شرایط شکست خورد. به عللی رسیدم که یکی از آن نبود تشکل نیروهای انقلابی و اسلامی بوده است. گروه های دیگر متشکل بودند؛ آنها توانستند که آن انقلاب مردمی را منحرف کنند و عاقبت به انحراف بکشانند.
مثلا حزب توده با تشکیلات مفصلی که داشت خیلی سنگ اندازی و بحران سازی می کرده است و عاقبت هم موفق می شود ضربه بزند. در هر صورت جبهه ملی یک تشکل هایی خواه ناخواه داشتند . البته فداییان اسلام هم تشکل مذهبی آن زمان بوده است اما یک تشکل فراگیر که همه مردم توی آن جمع بشوند، نبوده است. لذا می فرمایند:« من از همان موقع به فکر یک تشکلی اسلامی بودم .» نهضت آزادی بعضی از افرادش مسلمان بودند، از روحانیون هم بودند ولی هدف این حزب مساله و حاکمیت اسلام نبود. جمعیت های دیگر هم یا سوسیالیست بودند یا لیبرال .
شاخه ها زیاد بود؟
بله. آن احزابی که بودند هیچ کدام با صبغه حاکمیت اسلام نبود. یک جمعیت موتلفه بود که آن هم سبک خاصی داشت. لذا از ابتدا به فکر یک تشکل اسلامی برای اسلام بودند. مرحله بعد در اجرا؛ ایشان می گویند« بعد از نهضت امام و بعد از این که ایشان در سال 49 از آلمان برگشتند دوباره به فکر تشکیل یک تشکل اسلامی افتادم که آرمان هایمان را خیلی مشخص و صریح بیاوریم و اعلام کنیم (ممکن است اینها جایی ثبت نشده باشد چون مستقیم از خود ایشان شنیدم) گفتند به دنبال دوستانی بودیم که بیاییم جمعیت و حزب اسلامی به صورت رسمی اعلام کنیم. می دانستیم که اگر ما اعلام کنیم تمام افراد اصلی دستگیر و به احتمال زیاد اعدام می شوند. باید گروه دومی بعد از ما باشند و بیایند همین مرامنامه و اساسنامه را اعلام کنند، بگویند ما دنبال اینها هستیم. ایشان به دنبال پایه گذاری یک حزب اسلامی و شهادت طلبانه بودند که با اصل شهادت بتوانند آن شور شهادت و شهادت طلبی را در مردم احیا کنند.
دقیقا لفظ شهادت طلبی را عنوان کردند؟
بله. از کلماتی بود که می دانستیم اگر ما اعلام کنیم نفرات اول را اعدام می کنند ما شهید می شویم ، گروه دومی باشند که راه ما را ادامه بدهند و شهید بشوند و بعد گروه سوم.
هدف شان چه بود؟
می گفتند با موج این شهادت ها، جامعه به یک بیداری می رسد. موج شهادت طلبی و بیداری هدف تشکیل این حزب بود.
از خود آقای بهشتی شنیدم که آرمان حاکمیت اسلام با فرهنگ شهادت و پیشتازی در شهادت جاذبه پیدا می کند. می گفتند زمان طولانی این طرح در ذهنم بود که کار ما نتیجه بدهد .
چه شد همان قبل از انقلاب،حزب را اعلام نکردند؟
شروع نهضت امام و سرعت بیداری توسط امام مطرح شده بود. شهید بهشتی معتقد بود با موج بیداری مردم؛ تشکیل حزب ضروری نبود. چون نتیجه حاصل شده بود. مردم به یک بیداری رسیده بودند و روحیه شهادت طلبی احیا شده بود.
می گفتند؛ در واقع آنچه که ما می خواستیم ، ایجاد شده بود و ما تکلیف دیگری پیدا کرده بودیم که همپای نهضت امام حرکت کنیم.
این صحبت در چه سالی است؟
قبل از انقلاب بود. مناسبت هایی که با ایشان جلسه داشتیم. کار امام شروع شده بود و سرعت هم پیدا کرده بود.
ایشان گفتند وقتی من پاریس خدمت امام رفتم این قضیه را هم مطرح کردم که ما در فکر چنین تشکل و حزبی با دوستان هستیم. امام پاسخ داده بود:« الان وقتش نیست» لذا دلیل دومش را هم می گفتند؛ بعد از مشورت با امام دیدم امام، زمان را مناسب نمی بینند . چرا که نزدیکی های پیروزی انقلاب بودیم.
پیشنهاد تشکیل حزب بعد از انقلاب هم با آقای بهشتی بود؟
بعد از اینکه امام به ایران آمدند و انقلاب پیروز شد، بعد از 22 بهمن وقتی آقایان در مدرسه رفاه خدمت امام می رسند. امام از آقای بهشتی و هاشمی رفسنجانی سوال می کنند که آن حزبی که در نظر داشتید چه کار کردید. می گویند چند روزی گرفتار مسایل مدرسه رفاه بودیم؛ سه یا پنج روز بعد بود که می گویند اقدامی نکردید و حزب را اعلام کنید .
در واقع حزب، با پشتیبانی امام تشکیل می شود؟
خود امام هم پشتیبانی می کنند. آقایان اساسنامه و مرامنامه را مطرح می کنند. البته ظاهرا آقای بهشتی در نظر داشتند؛ ابتدا هیات موسس حزب اعلام بشود، بعد از اعلام؛ هیات موسس یک سری فعالیت بکند و مرامنامه را پخش کند و وقتی که عدد حزب به یک عددی رسید انتخابات برگزار کنند و شورای مرکزی حزب، انتخاباتی برگزار شود و روند کار حزب این چنین بشود.
مگر نظر دیگری هم بود؟
آقای بهشتی نظرشان نبود یک حزب فراگیرباشد و همه مردم وارد بشوند بلکه خواصی که علاقه مندند بیایند و این مرام را دنبال کنند.
منظور از خواص چه گروهی بودند؟ خواص در هر قشری؟
خواصی که با این ایده موافق هستند. بازاری، روحانی و دانشگاهی. ولی ابتدا عدد زیاد به عنوان یک حزب فراگیر در ذهن ایشان نبود.
لذا می گفتند ما چنین جمعیتی هستیم ، افکاری داریم . افکار ما را پخش کنید. عضویت با اعضای خاص باشد و دیگران هم پشتیبانی کنند. معمولا اغلب احزاب همین مدلی هستند. جمعیت کمی هستند و دیگران هوادار آنها هستند.
اشاره نکردید، نظر دیگری هم بود؟
امام فرمودند؛ نه. اعلام کنید همه بیایند عضو شوند. من هم پشتیبانی می کنم. نظر امام تشکیل یک حزب فراگیر بود که اینها هم با عجله در حقیقت اساسنامه و مرام نامه را چاپ کردند و حزب جمهوری اسلامی اعلام شد.
در شاخهها و احزاب موجود وحدتی نبود که تصمیم به حزب جدید گرفته شد؟
احزاب در زمان رژیم گذشته سرکوب دائم بودند. مرعوب بودند. برخی مثل احزاب کمونیستی که برای اسلام نبود و عده ای از سران حزب توده در مسکو فراری بودند. چند تایی هم در ایران زندانی و برخی هم ساواکی شده و جزء افراد شکنجه گر و حزب رستاخیز شاه بودند. لذا آن حزب به این سرنوشت دچار شده بود.
یک شاخه های نظامی داشت مثل چریک های فدایی، اینها هم راه ترور را پیش گرفته بودند.اساسا اینها اهداف کمونیستی کار می کردند واسلام را دشمن شماره یک می دانستند. حتی مبارزه با اسلام را مقدم بر مبارزه با شاه می دانستند. لذا یک دسته احزاب بودند که تکلیف شان روشن بود، وحدت که هیچ؛ در مبنا بر پایه نابودی اسلام بودند. دوم احزاب سوسیالیستی بودند که در ظاهر می گفتند ما ضد اسلام نیستیم ولی برای اسلام هم هیچ جایگاهی در سیاست کشور داری قائل نبودند. مثل لائیک و سکولار.
یک گروه مذهبی هم به نام نهضت آزادی بود که افرادش مذهبی بودند ولی در اساسنامه، نامی از اسلام و حاکمیت اسلام نبود. نوعی دموکراسی شبه غربی را اینها دنبالش بودند.
چرا شبه غربی؟
برای اینکه اینها هم تعریفی از آزادی و دموکراسی دارند که با آنچه که غربی ها دارند تفاوت هایی دارد. یعنی در عین حال برای خواسته های خود، می گویند ما نهضت آزادی و آزادی خواهیم و لی از گروه های تروریست و غلدر دفاع می کردند مثل مجاهدین خلق.
درحقیقت حزب اسلامی خالص که با این اهداف باشد یا وجود نداشت و یا اگر بود خیلی ضعیف و متلاشی شده . مثل جمعیت موتلفه که اغلب افراد زندان بودند.
در جمعیت ها و احزاب هیچ وحدتی نبود و چیزی که بود این جمعیت ها در مقابل سرعت پیروزی انقلاب و کار امام به نوعی دچار شوک سیاسی شده بودند.
پس در آن برهه، اعلام مخالفت برای شان سود که هیچ؛ ضرر هم داشت؟
بله. به صلاح خود نمی دانستند که مخالفت های واقعی شان را در برهه انقلاب اعلام کنند. چون با همان رژیم با هم از بین می رفتند. بنابراین یا سکوت کردند و یا اعلام همراهی. که البته اعلام همراهی شان، واقعی نبود بلکه بیشتر برای ناگزیری بود.
مثالی می زنید؟
کریم سنجابی، رییس جمعیت جبهه ملی بود . یک روزی اعلام راهپیمایی کرد. علما اعلام کردند ما این روز راهپیمایی نداریم، متوجه شد کسی نمی آید. بنابراین، گفت من به احترام علما راهپیمایی را لغو می کنم. چون جایگاهی نداشت و کسی گوش به حرف شان نمی داد. در نتیجه اگر مقابله ای در کنار نبود علتش این بود که جایگاهی نداشتند.
دوم این که جبهه ملی سران جبهه با شاه صحبت کرده بودند. بختیار رفته بود با شاه صحبت کرده بود و نخست وزیر شد . بدنه جبهه ملی هم کار بختیار را تایید می کرد و همه شان هم قول داده بودند که در جبهه بختیار وارد بشوند و همکاری کنند. لذا جبهه ملي تقريبا نيمي شان در دولت بختيار پست گرفتند و اسمي آنها هم موجود است. وبقيه هم منتظر بودند شرايط مهيا شود و آنها هم در دولت بختيار بروند. بقيه شان مي خواستند خودشان را حفظ كنند و جامعه نمي پذيرفت . همان طور كه جامعه نپذيرفت وقتي بختيار رفت و با او همانطور بخورد كرد كه با شاه برخورد كرد. نهضت آزادی هم به گونه ای دیگر بود.
مردم تفاوتي نمي گذاشتند. در نتيجه احزابي كه بخواهند واقعا كنار مردم باشند وجود نداشت. اين حركت هم شكل گرفت و امام بارها در سخنراني ها مي گفتند كه مردم به صحنه آمدند و شما را از زندان ها آزاد كردند. اين اشاره به اين قضيه بود.
ولي تا انقلاب پيروز شد بيش از ۷۰- ۸۰ حزب اعلام موجوديت كردند كه برخي يك سابقه اي داشتند و برخي جديد بودند و به سرعت شروع به عضوگيري كردند. يعني مجاهدين خلق از زندان ها آمدند مركزيت آن هم يك عدد محدود ۴۰ - ۵۰ نفري بود. به سرعت شروع به عضو گيري كردند. لذا ظاهرا آن زمان امام در پاريس مي ديدند يك ملتي يكپارچه به پا خواسته و هيچ حزب و گروهي هم نقش نداشته است . يك خيزش و بيداري عمومي كه مرجعيت رابطه مستقيم با مردم بوده است و اين وسط هيچ حزب و گروهي نقش نداشته است.
اين تحليل از بنده است؛ شايد اينكه امام گفتند نه وقتش نيست شايد آن را آغاز يك جنگ هاي حزبي و احزاب مي دانستند ولي وقتي وارد ايران شدند و ديدند كه احزاب اعلام موجوديت وعضو گيري را شروع كردند اما تشخيص ضرورت دادند كه حزبي تشكيل بشود و اين جوان ها را از حلقوم گروهك ها بيرون بكشد.
چون حزب دموكرات در كردستان، كومله در كردستان ، در خوزستان احزاب چپ و راست و جوانان بي دفاع بود و هيچ چيز در كشور سامان نگرفته بود نه دولت ، نه بسيج و نه بسيج، قانون اساسي نبود و با سرعت به آقايان گفتند حزب را اعلام كنيد. آن هم فراگیر. نظر امام فراگيري بود و شهيد بهشتي يك جمعيت متشكل و متمركز هدمند كه طبق آرمان حركت كنند.
چه ضرورتی داشت که امام حزب فراگیر را مطرح کنند؟
امام می خواست جوان ها به دام گروه ها نيفتند. حتي امام اجازه صرف وجوهات شرعي را هم در حزب دادند كه تشخيص شان اين بود كه سران حزب؛ روحاني اند و مي خواهند كار اسلامي انجام بدهند. لذا؛ اجازه وجوهات هم دادند. خود آقاي بهشتي قبل از انقلاب، وجوهات نمي گرفتند ولي بعد از انقلاب در حزب مواردي بود كه توصيه شده بود اين ميزان خرج آموزش هاي فرهنگي وعقيدتي حزب شود نه كارهاي سياسي و انتخاباتي. اينها از امام اجازه داشتند و رسيد هم مي دادند.
وضعیت در استانها به چه صورت بود؟
ائمه جمعه هم در استان ها پشتيبان حزب بودند و كمك هاي زيادي هم مي كردند. به هر صورت اين حزب فراگير شكل گرفت. كار امام بسيار موثر واقع شد و عمده جوانان مذهبي و انقلابي ما كه سازمان يافته نبودند اسما عضو حزب شدند و حزب يك جايگاهي پيدا كرد.
کسی مخالفت نکرد؟
يك سري از آقايان ضرورت كار حزبي را قبول نداشتند و مي گفتند ما كار اسلامي مي كنيم ولي ضرورت ندارد داخل حزب باشد. ولي امام اين پنج نفر از آقايان؛ بهشتي، خامنه اي، هاشمي رفسنجانی، باهنر و موسوي اردبيلي را را تاييد مي كردند و ديگران را هم به حمايت اينها سفارش مي كردند چون به كارشان ايمان داشتند و مي دانستند كارشان اسلامي است.
پس اعلام حزب، تقريبا با پيروزي انقلاب عجين است؟
بله. مي توانيم بگوييم اولين مولود انقلاب بعد از پيروزي انقلاب ، حزب جمهوري اسلامي است. داخل حزب همه جوان هاي مختلف و مردم انقلابي جمع شدند. سازماندهي كه شروع شد در حزب به روي اساسنامه و مرامنامه خيلي كار شد و شاخه هاي مختلف حزب شكل گرفت.
مثلا شاخه دانشگاهي، شاخه كارگری، شاخه مهندسين عده اي از مهندسين بودند كه در حزب شاخه اي داشتند. معلمين، شاخه خواهران، اينها تشكيلات خاصي بودند كه كار مي كردند. مجموعه شوراي مركزي مجموعه اي از اينها بود.
دليل مهاجرت شهيد بهشتي از قم به تهران؟
آقاي بهشتي سابق در نهضت ملي شدن نفت جزء فعالان بود. در اصفهان ميتينگي نزديك تلگراف خانه بود، كه سخنران آن تجمع آقاي بهشتي بودند. از آن تجمع نواروعكسي موجود نيست ولي درخاطرات ايشان هست در ملي شدن نفت چنين سابقه اي داشتند.
بعد از كودتاي ۲۸ مرداد چون؛ صبغه اصلي شان حوزوي بود و از نظر حوزوي در صحنه سياسي شركت مي كردند نه اينكه سياسي باشند بخواهند نمايش مذهبي داشتند باشند. درنتیجه بعد از كودتاي ۲۸ مرداد در قم كه سال ۲۳ و ۲۴ با آقاياني كه در قم با هم فكر شده بودند مثل آقاي مطهري، مفتح و برخي از آقايان. اينها در درس امام و علامه طباطبايي شركت مي كردند درس و بحث شان به جاي خود بوده، يك سري جلساتي هم داشتند وفعاليت هاي فرهنگي را اينها دنبال مي كنند. جمعي از آقايان هم؛ مثل آقاي مكارم شیرازی و حسيني نوري و اينها نشريه مكتب اسلام را شروع مي كنند. گروه آقاي بهشتي نیز مركزي براي خودشان داشتند و فصل نامه مكتب تشيع را چاپ می کردند.
آقاي بهشتي در سال های ۱۳۳۹ مقاله اي در مكتب تشيع دارند تحت عنوان بانك بدون ربا، كه طراح اين صندوق هاي قرض الحسنه است. از لحاظ بحث و اساسنامه اصلي؛ يكي از مهمترين شان آقاي بهشتي بودند. آن زمان پيشنهاد مي كنند كه اقتصاد بايد با مباني اسلامي مطرح شود. همچنين راجع به حكومت اسلامي نيز مقالاتي داشتند.
آقاي بهشتي و امثال ايشان از نظر فكري با افكار امام موافق بودند به طوري كه اگر در نهضت امام، مراجع هم به صحنه نمي آمدند اينها به حد خودشان وارد صحنه مبارزات مي شدند. خودشان فكر مبارزاتي داشتند كه خود به خود در مكتب امام شكل گرفته بود.
لذا با تمام وجود و با محوريت امام به صحنه آمدند. كار امام به تبعيد از ايران و به تركيه كشيده شد. در اينجا يك ركودي در مبارزات احساس مي شد چون عده اي دستگير شده بودند و عده اي هم؛ وقتي امام تبعيد شده بودند از مبارزه تند و تيز عقب نشيني كرده بودند، فکر كرده بودند كار تمام شده و نمي دانستند و حيرت داشتند كه چه بكنند . بعضي توان و ادامه راه امام را نداشتند و برخي هم نمي دانستند نتيجه چه مي شود فكر مي كردند اوضاع بدتر مي شود و شرايط حوزه و موقعيت علما به هم مي خورد.
بنابراین؛ عده اي به نوعي از صحنه كوتاه آمدند. آقاي بهشتي و همفکرانشان، برايشان فرقي نمي كرد كه امام در ايران باشد يا در تبعيد و زندان باشد. مي گفتند اين راهي است كه بايد ادامه پيدا كند. لذا اين مبارزات را در قم داشتند. ازخود آقاي بهشتي شنيدم كه وقتي شرايط سنگين شد و خيلي از علما زندان و تبعيد و حوزه قم در فشار واقع شد نامه اي از نجف براي مراجع قم آمد كه اگر شرايط شما سخت است؛ هجرت كنيد و به نجف بيايد تا ما از نجف هماهنگ با رژيم شاه مبارزاتي را داشته باشيم. اين نامه دست ساواك افتاده بود. مسوولين ساواك به ديدن علما مي آيند و پيغام مي دهند كه چنين تلگرافي آمده. لذا ايشان مي گفتند ساواک در يك جمعي؛ چند نفر از آقايان را خواسته بود که اگر تصميم داريد ايران را ترك كنيد ما موافقيم، تمام وسايل را آماده مي كنيم كه برويد ولي سرو صدا و تبليغ نبايد بكنيد اين اعلاميه را هم نبايد پخش كنيد.
آقاي بهشتي گفتند در جلسه اي كه ما با دوستان بوديم پيشنهاد شد كه مي مانيم و مبارزه را همين جا ادامه مي دهيم. اين مهاجرات را به نفع مبارزه نمي دانيم. اين خواسته رژيم است كه قم خالي بشود.
اعلامیه را پخش کردند؟
چون آقايان گفتند و تهديد كردند كه اعلاميه را پخش نكنيد قرار شده بود جواب آن را چاپ کنند. جوابيه را هم نوشتند كه ما تا آخرين نفس ايستاده ايم. اينها متوجه مي شوند. از جمله افرادي كه در اين كار خيلي موثر بوده آقاي بهشتي است. لذا ساواك قم، نامه اي به تهران مي فرستد كه ايشان از قم به تهران تبعيد شود. البته در مكتوبات نديده ام ولي صحبت اين بود كه اگر خميني پير را تبعيد كرده ايد خميني جوان هست. و از آقاي بهشتي فردي كه سازمان دهي مي كند نام برده بودند.رفتن ايشان به تهران اختياري نبود.
برگرديم به حزب جمهوري ودفتر. قبل از حادثه هفتم تير در ششمین روز این ماه حادثه ترور آقاي خامنه اي را داشتيم. سوالي كه پيش مي آيد اين است كه چرا با بحث ترور جلسه حزب منتفی نمي شود؟ آیا احتمال هر نوع حادثه اي برای حزب نبود؟
همان طور كه در اسناد هم موجود است، قبل از انقلاب هم ما ترور داشتيم. انقلاب كه پيروز مي شود جو انقلاب به گونه اي بوده است كه نفرات اصلي گروه های تروریستی زندان بودند و به دنبال پيدا كردن پايگاهي در بين مردم براي خود بودند. لذا اقدامات تروريستي را اغلب با نام خود انجام نمي دادند و با نام هاي ديگر بوده است. مثلا مجاهدين خلق در همان فروردين ۵۸ شهر گنبد را مي گيرند و که رجوي در آن عمليات بوده است.
درنتيجه كارهاي تروريستي چيزي نبوده كه يك دفعه رخ بدهد. از روز اول سازماندهي با ساواك، موساد، سيا يا هر جاي ديگري؛ امر ترور برقرار بوده است. ضمن اینکه در آن برهه التقاط جریانات به نحوی بود که شما نمي دانستي كه به کدام گروه باید اعتماد كني .
چرا؟
همه اينها مبارز بودند. عده اي زندان بودند و سابقه داشتند. اين جريان بعد از انقلاب تبديل به يك گروهي به نام فرقان مي شود و ترورهايي مثل آقاي مطهري، مفتح با نام فرقان انجام مي شود.گروه هاي مجاهدين خلق اعلام همراهي مي كنند و امام را به عنوان پدر ياد مي كنند. خودشان را همراه نشان مي دهند تا بتوانند تشكيلات خود را جمع و جور كنند. اگر توانستند سوار اين موج بشوند درعين حال از مشكلات تلاطم اول انقلاب حفظ بشوند و درفرصت مقتضي خود را نشان دهند. لذا وقتي اينها نتوانستند مانع تصويب قانون اساسي بشوند، نمی خواستند ولايت فقيه در قانون اساسي باشد، نمي خواستند كشور شكل بگيرد، در انتخابات رياست جمهوري فرد مطلوب اين گروه راي آورد و با يك جو سازي اجازه ندادند كانديداي حزب مطرح شود. مجلس را نتوانستند به دست بياورند. لذا اینگونه شروع كردند و قائله كردستان خوزستان سيستان و بلوچستان شكل گرفت.
كارهاي مختلفي كردند. ترور. آتش زدن گندم ها،انفجار در لوله نفت، ايستگاه اتوبوس و قطار و... انجام دادند. در دولت بني صدر خود را وارد دستگاه رياست جمهوري كردند در نهايت فكر كرده بودند با قدرت بني صدر و ارتش و آنهايي كه در اختيارشان وارد شده اينها موفق مي شوند به هدف خود برسند.
بعدا در اثر اعمال بني صدر كه در جنگ و جبهه و موضع گيري ها و فتنه هايی كه در ۱۴ اسفند درست كرد وضعيتي پيش آمده بود كه ديگر ماهيت بني صدر قابل تحمل نبود . امام هم همه راهها را پيش رفتند كه آقايان فتنه نكنند به جنگ بپردازند، بني صدر همه اين حرف ها را زير پا گذاشت و امام به اين نتيجه رسيدند كه از فرماندهي كل قوا عزلش كنند. بني هم دستور داد كه اينها بايد از بين بروند. درسخنراني ۱۴ اسفند گفته بود مردم بروند كنار تا من دستور بدهم اينها سفره شان جمع بشود.
يعني ترور مي كردند. بعد هم ليست ۲۲ نفر از روحانيون را داده بودند كه اين افراد اعدام مي شوند. سعي مي كردند گير نيفتند و سياسي خودشان را جا بزنند ؛نظامی نباشد. اما وقتی قضیه بنی صدر مشخص شد، رسما اعلام نظامی کردند. به صحنه آمدند و عملیات انفجار و ترور را انجام دادند.
با تمام این اوصاف جلسه هفتگی حزب باید برگزار می شد؟
در واقع ترور آقای خامنه ای در مسجد ابوذر، به نوعی اعضای حزب را مشغول می کند و از کار حزب غافل می شوند. از طرفی بنی صدر هم نبوده باید جانشین تعیین می شد و حزب به یک وحدتی می رسید. چون عاقبت همه گروه ها، حزب را قبول داشتند.
چرا؟
علتش هم این بود که آقا ی بهشتی نظر گروهها را رعایت می کرد. یعنی در لیست مجلس اول ۱۰ – ۱۵ گروه ائتلافی بود که نظرات آنها هم ملاحظه شد.
به این صورت نبوده که تابع محض حزب باشند. آقای بهشتی روش شان این نبود که آمر باشند، امر کنند و دیگران مطیع باشند. با اصل مشورت و همکاری کار می کردند و معتقد بودند که در کارها یک حضوری داشته باشند. لذا چون گروه ها می دیدند افرادشان در لیست حزب هستند ، حزب را قبول داشتند. حزب جمهوری با همه احزاب برادر بود.
پس تشکیل جلسه به خاطر شرایط موجود، امری ضروری بوده است؟
بله، چون می خواستند تعیین کاندیدا برای ریاست جمهوری کنند؛ تشکیل جلسه ضروری بوده است. ضمن اینکه جلسه به صورت هفتگی برگزار می شد، تهدیدی احساس نمی کردند و فکر این عنصر نفوذی را نمی کردند.
شنیده ایم اخوی شما، شهید علی اکبر اژه ای از تیزبینی سیاسی خوبی برخوردار بودند، شکی برای شان به وجود نیامده بود؟
بله . آنها این تشکیک را نمی پذیرفتند.
چرا؟
فکر می کردند چون اخوی اصفهان است از اوضاع خبر ندارد. علی اکبر شم خاصی داشت. وقتی می دید جزیی ترین اخبار حزب به بیرون رخنه کرده؛ سریع پیگیری می کرد. مقاله ای در نشریه مجاهدین، اتاق آقای بادامچیان را کامل تشریح کرده بود. جزییات همه چاپ شده است . اکبر هم می گفت یک کسی در داخل ما هست.
یک بار هم عکسی ازحزب چاپ کرده بودند. یک وانتی دم در حزب بود که گویا بار چوب داشت. البته بعدا معلوم شد که عکس مونتاژ است . ولی در سر در حزب عکس گرفته شده بود اینطور نوشته بودند که اینها برای کتک زدن مردم چوب می برند. در هر صورت عکسی از سر در داشته که توانستنه بود مونتاژ کند.
ایشان شک کرده بود ولی نه به عنوان شخص. می گفت حتما نفوذی هست.
چرا شهید بهشتی ؟
قبل از شهید بهشتی، شهید مطهری و دکتر مفتح هم ترور شده بودند. قبل از این حادثه، دوسه بار برای آقای بهشتی نقشه ترور داشتند ولی موفق نشدند. یک بار که با ماشین می آمدند به راننده گفته بودند که امروز از مسیر دیگری برو. زیر یک پل که مسیر ایشان به طرف منزلش بود بمبی گذاشته بودند که کنترل از راه دوربود، به صورت اتفاقی به راننده می گویند آن از مسیر دیگری برود.
کلاهی، دیر یا زود لو می رفت. بنابراین جلسه حزب بهترین از نظر آنها بود چرا که در این جلسه هم نمایندگان مجلس بودند هم قوه قضاییه و هم دولت و هم اعضای حزب. دیگر تنها آقای بهشتی نیست که از بین می رود . اینها در مرحله بعد در نظر داشتند که به خیابان ها بریزند و امام را هم ترور کنند. کار نوعی سرنگونی نظام بود که دنباله دار بود.
عنایات خدا، تدابیر امام و حضور مردم در صحنه باعث شد که اینها تا این مرحله موفق شدند و کارشان ابتر ماند. ترور هفت تیر ، هشت شهریور و بقیه ترورها یک هدف را دنبال می کرد و آن سرنگونی جمهوری اسلامی بود.
ارتباط شهید بهشتی با بنی صدر چطور بود؟ درگیری خاصی بین شان بود؟
آقای بهشتی در جریانات طرف بنی صدر نبودند. بنی صدر در ایران نبود. در هیچ تشکل اسلامی نه در داخل بود نه در خارج. بعد با یک روشی در نزدیکی انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی آمده بود خودش را طرفدار علما وروحانیت می دانست . حتی در یزد سخنرانی کرده بود گفته اگر پنج تا مثل آقای بهشتی ، خامنه ای ، باهنر بود روحانیت چطور می شد.
در شب های ماه مبارک رمضان در مهدیه سخنرانی می کرد ولی وقتی برای مجلس خبرگان قانون اساسی انتخاب شد آنجا تفکرات لیبرالی را نشان داد و وارد مخالفت با اصل ولایت فقیه شد. در مجلس ادعا کرد که فقه و فقاهت ۷۰ رشته دارد که یک رشته اش پیش شماست و مابقی آن پیش من است. می گفت همه فقه را من دارم .
علما به شهید بهشتی می گویند ؛آقای بهشتی جوابش را شما بدهید.ایشان در مناظره خیلی قوی بود. می گویند مجلس جای این بحث ها نیست. در یک بحث چند دقیقه ای همه متوجه می شوند که بنی صدر پایه ای ندارد. مناظره معروفی است که حتی آیت الله مکارم شیرازی هم در خاطرات شان از این مناظره یاد کردند.
بنی صدر هم یک کتاب به نام «کیش شخصیت» داشت که به پدیده چهره سازی و خودشیفتگی نخبگان در جوامع میپردازد. در این کتاب راجع به افراد، صفاتی گفته که خودش مظهر و مصداق آن بوده است. طبیعی بود که نمی توانست در مقابل خودش که افراد صاحب فکر را تحمل کند. مایه زیادی نداشت.
شهید بهشتی بزرگترین متفکر اقتصادی حوزوی و دانشگاهی است .در صورتی که اصلا بنی صدر رشته اش اقتصاد نبود اما خودش را نجات بخش اقتصاد کشور می دانست.
لذا این دشمنی ها ، دشمنی حزبی و سیاسی و شخصی نبود همان جبهه حق و باطل بود. چون ایشان تمام قد در جبهه حق بود و به هیچ وجه حاضر نبود باجی به جبهه باطل بدهد به خاطر کوچکترین حفظ موقعیت و حاضر نبود حتی از جزییات بگذرد.
ویژگی بارز شخصیت شهید بهشتی چه بود؟
کسی بود بود که بر مرام، مکتب، ایمان و باور اعتقاد داشت و عامل هم بود. ایمان و عمل به جای خود؛ از همه مهمتر، طرح هم داشت و این امر برای اجرا خیلی مهم است. همه مسایل امروز همین است. همه از درد می گویند ولی خبری از درمان نیست.طرحی وجود ندارد. آقای بهشتی اجازه نمی داد فکر امام شهید بشود. به ولایت فقیه لباس عملی می پوشانید.
یک جلسه ای آقای بهشتی با آقایان تهران داشتند .خیلیها گفته بودند شما انحصار طلبید، همه کارها را به دست گرفته اید.
ایشان گفته بودند من یک نفرم. امام به من می گویند بیایید این کار را قبول کنید. فردی هستم اگر کاری از عهده ام برآید، قبول می کنم. آقایان گفته بودند حقیقتش ما مدیر نداریم شما بیایید مدیر جلسه ما بشوید تا جلسات ما هم فایده ای داشته باشد. آقای بهشتی می خندند و می گویند شما تا الان در خصوص انحصار طلبی من می گفتید حالا پیشنهاد مدیریت می دهید!
لیاقت و کارایی ایشان باعث می شد که عده ای فکر کنند ایشان شخصا مانع سپردن کار به دیگران است.
متفکر بود. یعنی واقعا به فکر دیگران احترام می گذاشت. واقعا اگر می دید که با صاحب فکر صد درصد مخالف است اما فکربه درد می خورد باکی نداشت و استفاده می کرد. احترام به فکر دیگران می گذاشت.
این مسایل اختصاصاتی بود که حتی مخالفین آقای بهشتی هم انکار نکردند. به خاطر لیاقت ها مورد حسادت بود.
چه شد که حزب به افول گرایید؟
خواه ناخواه هر تشکیلاتی وقتی ستونش را از دست بدهد، طبیعی است دچار تزلزل بشود. بعد از شهادت امام حسین(ع) رخوتی در تشیع ایجاد شد. این طبیعت کار است.
حزب هم مبتکر،ستون و مدیرش را از دست داد. در واقع آقایان دیگر؛ به اعتبار آقای بهشتی به کارهای خود می رسیدند. ایشان برای حزب وقت می گذاشت و رسیدگی می کرد.
بعد از آقای بهشتی ، دبیر کل جدید آقای باهنر بودند ایشان هم فردی موثربودند. لذا مشکلات عدیده ای پیش آمد و زمان شان هم کوتاه بود. یعنی از زمان هفت تیر تا هشتم شهریور حدود دوماه بیشتر فاصله نبود که دبیر کل دوم شهید شد. آقای خامنه ای دبیر شد، ایشان هم مجروح بودند. بعضی از عوامل موثر هم شهید شده بودند. بعضی هم مثل مرحوم آقای پرورش به مجلس رفتند و دیگر چهره خاص و مطرحی در حزب نبود . این لطماتی که وارد شد به طور طبیعی کاهش فعالیت و کنترل را در پی داشت.
نظر امام چه بود؟
امام تا وقتی آقای خامنه ای دبیر بودند موافق بودند. حتی انتخاباتی برگزار شد، افرادی در شورای مرکزی تهران وارد شدند. این یک عامل بود از طرفی رکود به معنی این بود که این نفرات خود به خود جای شان پر شدنی نبود.
قسمت دوم ، نهادهای شکل گرفته بود از حزب بود. سپاه ، بسیج ، جهاد ، بنیاد شهید و مسکن شکل گرفته بود . که با هدف حزبی هم هیچ منافاتی نداشت. یک سری از وظایف هم خود به خود از حزب جدا شده بودو فقط کارهای تبلیغاتی، سیاسی و انتخاباتی مانده بود.
عامل سوم؛ حزب بنی صدر، منافقین و نهضت آزادی از صحنه سیاسی، اختلاف سلیقه های درونی این جناح هم شکل گرفت، محور هم نداشت. لذا جریانی به نام خط ۳ که امروز اصلاح طلب خوانده می شود ، شکل گرفت. و اینها اساسا تفاوتی با مواضع حزب داشتند.
عامل دیگر هم در شهرستان هایی مثل اصفهان و برخی شهرها،اختلاف بین حزب و دستگاه نماز جمعه بود که دائم مساله آفرینی می کرد. با این مجموعه، امام در ابتدا نظرشان این بود که دفاتر شهرستان ها تعطیل بشود که این اختلافات شهرها و ائمه جمعه ومشکلاتی که بین افراد حزب و غیر حزبی بود از بین برود. در بعضی جاها هم که اصلا حزب قوی نبود. امام نمی خواستند جریانات زمان جنگ واقع شود و نظرشان بر وحدت بود.
علت تعطیلی حزب در تهران چه بود؟
در شورای مرکزی حزب دو نظر بود؛ یکی اینکه؛ حزب کاملا تعطیل شود ولی عده ای موافق تعطیلی نبودند.
عده ای معتقد بودند که حزب را در دست بگیرند ؛ مثل جمعیت موتلفه. می گفتند استخوان بندی حزب ما هستیم. چنین اختلافی در حزب به وجود آمده بود و امام صلاح به تعطیلی حزب دید و حزب تهران را هم تعطیل اعلام کردند. این تدبیر امام بود چون اگر منحل می کردند؛ احزاب منحله می شد وهیچکدام از افراد معتقد به حزب حق هیچ سمتی نداشتند ومشکل پیدا می کردند. در واقع هم علل داخلی داشت و هم علل خارجی.
تاثیر انفجار دفتر حزب جمهوری در داخل و خارج چه بود؟
تاثیرات داخلی چند چیز بود که باید در بیانات امام باید جست و جو کرد.
حزب، باعث بیداری مردم شد. بعد از انقلاب یک تبلیغات بسیار شدیدی منافقین، بنی صدر و جریانات مختلف کرده بودند و چهره های خادم را در ذهن مردم را بد معرفی کرده بودند.یک حالت تفرقه و دو دستگی مطرح بود و مردم هم چندان اقبالی نسبت به اینها نداشتند. این حادثه باعث شد که مردم بیدار شوند و از این گروه های مدعی مثل نهضت آزادی، منافقین و گروهک ها متوجه شدند. بیداری عمومی حاصل شد و بعد از آن باعث شد که با کمک مردم سفره اینها جمع بشود.
دیگر اینکه، انسجامی بین نیروهای مذهبی برای مدتی پیش آمد که هنوز بقایای آن هست که راه بهشتی و شهید بهشتی به عنوان فداییان راه اسلام، یک نوع وحدت نسبی و همدلی خاصی را ایجاد کرد. با برچیده شدن سفره بنی صدر، جبهه ها انسجامی پیدا کرد و تقریبا شهادت ایشان شوری به جبهه ها داد. تغییراتی هم در سیستم مدیریتی کشور حاصل کرد. در نهایت پیروزی های جنگ هم شروع شد. از آثار شهادت آقای بهشتی می توان به جمع شدن سفره لیبرال ها و منافقین از صحنه اجرایی و فکری کشور نیز اشاره کرد .
در جبهه خارجی نیز؛ دشمنان متوجه شدند با مسایل داخلی نمی توانند نظام را سرنگون کنند . چون این بالا ترین کار ممکن بود که می توانستند انجام دهند. اینها متوجه شدند جمهوری اسلامی با اینها سرنگون شدنی نیست و این توطئه ها جواب نمی دهد. بنابراین، توطئه های بعدی هم به برکت همین قضیه خنثی شده است و خون شهدای حزب به شهدای قبل از انقلاب و جنگ وصل شد و یک سپر محکمی تا به حال درست کرده است. رسوایی استکبار جهانی، یکی دیگر از دستاوردهای خارجی است. استکبار که ادعای دموکراسی و حقوق بشر داشت وقتی علنا به منافقین و بنی صدر پناه داد، حداقل برای خارجی های منصف ماهیتش مشخص شد و برای مردم داخل که غرب دوستدار مردم ایران نیست وبه دروغ می گوید که من موافقم دموکراسی ام و در عمل حامی تروریست است.
/گفت و گو از مهری فروغی/
اژهای شفاف سخن میگوید و شاید همین صراحت و شفافیت کلامش بود که دو دوره به عنوان نماینده مردم در مجلس شورای اسلامی انتخاب شد.
او که خود دبیر حزب جمهوری اسلامی در اصفهان بوده، هم اکنون مدیر عامل دارالقرآن الکریم و استاد دانشگاه است.
در آغازین روزهای ماه مبارک رمضان به دیدار حجت الاسلام اژهای میرویم. استاد تاریخ اسلام و ریشه های انقلاب اسلامی در دانشگاههای اصفهان به سوالات تاریخی ما پاسخ میدهد. سوالاتی که حالا برای او یادآور روزهای سخت تیرماه۱۳۶۰ است.
از سابقه تشکیل حزب جمهوری اسلامی بگویید.
طراح و بنیانگذار حزب؛ در درجه اول، شهید مظلوم آیت الله دکتر بهشتی بودند لذا سابقه باید از نظر ایشان مطرح بشود.
در خاطرات شهید بهشتی آمده است« علل شکست نهضت ملی شدن نفت را بررسی می کردم؛ اینکه چه شد نهضتی با آن وسعت و شرایط شکست خورد. به عللی رسیدم که یکی از آن نبود تشکل نیروهای انقلابی و اسلامی بوده است. گروه های دیگر متشکل بودند؛ آنها توانستند که آن انقلاب مردمی را منحرف کنند و عاقبت به انحراف بکشانند.
مثلا حزب توده با تشکیلات مفصلی که داشت خیلی سنگ اندازی و بحران سازی می کرده است و عاقبت هم موفق می شود ضربه بزند. در هر صورت جبهه ملی یک تشکل هایی خواه ناخواه داشتند . البته فداییان اسلام هم تشکل مذهبی آن زمان بوده است اما یک تشکل فراگیر که همه مردم توی آن جمع بشوند، نبوده است. لذا می فرمایند:« من از همان موقع به فکر یک تشکلی اسلامی بودم .» نهضت آزادی بعضی از افرادش مسلمان بودند، از روحانیون هم بودند ولی هدف این حزب مساله و حاکمیت اسلام نبود. جمعیت های دیگر هم یا سوسیالیست بودند یا لیبرال .
شاخه ها زیاد بود؟
بله. آن احزابی که بودند هیچ کدام با صبغه حاکمیت اسلام نبود. یک جمعیت موتلفه بود که آن هم سبک خاصی داشت. لذا از ابتدا به فکر یک تشکل اسلامی برای اسلام بودند. مرحله بعد در اجرا؛ ایشان می گویند« بعد از نهضت امام و بعد از این که ایشان در سال 49 از آلمان برگشتند دوباره به فکر تشکیل یک تشکل اسلامی افتادم که آرمان هایمان را خیلی مشخص و صریح بیاوریم و اعلام کنیم (ممکن است اینها جایی ثبت نشده باشد چون مستقیم از خود ایشان شنیدم) گفتند به دنبال دوستانی بودیم که بیاییم جمعیت و حزب اسلامی به صورت رسمی اعلام کنیم. می دانستیم که اگر ما اعلام کنیم تمام افراد اصلی دستگیر و به احتمال زیاد اعدام می شوند. باید گروه دومی بعد از ما باشند و بیایند همین مرامنامه و اساسنامه را اعلام کنند، بگویند ما دنبال اینها هستیم. ایشان به دنبال پایه گذاری یک حزب اسلامی و شهادت طلبانه بودند که با اصل شهادت بتوانند آن شور شهادت و شهادت طلبی را در مردم احیا کنند.
دقیقا لفظ شهادت طلبی را عنوان کردند؟
بله. از کلماتی بود که می دانستیم اگر ما اعلام کنیم نفرات اول را اعدام می کنند ما شهید می شویم ، گروه دومی باشند که راه ما را ادامه بدهند و شهید بشوند و بعد گروه سوم.
هدف شان چه بود؟
می گفتند با موج این شهادت ها، جامعه به یک بیداری می رسد. موج شهادت طلبی و بیداری هدف تشکیل این حزب بود.
از خود آقای بهشتی شنیدم که آرمان حاکمیت اسلام با فرهنگ شهادت و پیشتازی در شهادت جاذبه پیدا می کند. می گفتند زمان طولانی این طرح در ذهنم بود که کار ما نتیجه بدهد .
چه شد همان قبل از انقلاب،حزب را اعلام نکردند؟
شروع نهضت امام و سرعت بیداری توسط امام مطرح شده بود. شهید بهشتی معتقد بود با موج بیداری مردم؛ تشکیل حزب ضروری نبود. چون نتیجه حاصل شده بود. مردم به یک بیداری رسیده بودند و روحیه شهادت طلبی احیا شده بود.
می گفتند؛ در واقع آنچه که ما می خواستیم ، ایجاد شده بود و ما تکلیف دیگری پیدا کرده بودیم که همپای نهضت امام حرکت کنیم.
این صحبت در چه سالی است؟
قبل از انقلاب بود. مناسبت هایی که با ایشان جلسه داشتیم. کار امام شروع شده بود و سرعت هم پیدا کرده بود.
ایشان گفتند وقتی من پاریس خدمت امام رفتم این قضیه را هم مطرح کردم که ما در فکر چنین تشکل و حزبی با دوستان هستیم. امام پاسخ داده بود:« الان وقتش نیست» لذا دلیل دومش را هم می گفتند؛ بعد از مشورت با امام دیدم امام، زمان را مناسب نمی بینند . چرا که نزدیکی های پیروزی انقلاب بودیم.
پیشنهاد تشکیل حزب بعد از انقلاب هم با آقای بهشتی بود؟
بعد از اینکه امام به ایران آمدند و انقلاب پیروز شد، بعد از 22 بهمن وقتی آقایان در مدرسه رفاه خدمت امام می رسند. امام از آقای بهشتی و هاشمی رفسنجانی سوال می کنند که آن حزبی که در نظر داشتید چه کار کردید. می گویند چند روزی گرفتار مسایل مدرسه رفاه بودیم؛ سه یا پنج روز بعد بود که می گویند اقدامی نکردید و حزب را اعلام کنید .
در واقع حزب، با پشتیبانی امام تشکیل می شود؟
خود امام هم پشتیبانی می کنند. آقایان اساسنامه و مرامنامه را مطرح می کنند. البته ظاهرا آقای بهشتی در نظر داشتند؛ ابتدا هیات موسس حزب اعلام بشود، بعد از اعلام؛ هیات موسس یک سری فعالیت بکند و مرامنامه را پخش کند و وقتی که عدد حزب به یک عددی رسید انتخابات برگزار کنند و شورای مرکزی حزب، انتخاباتی برگزار شود و روند کار حزب این چنین بشود.
مگر نظر دیگری هم بود؟
آقای بهشتی نظرشان نبود یک حزب فراگیرباشد و همه مردم وارد بشوند بلکه خواصی که علاقه مندند بیایند و این مرام را دنبال کنند.
منظور از خواص چه گروهی بودند؟ خواص در هر قشری؟
خواصی که با این ایده موافق هستند. بازاری، روحانی و دانشگاهی. ولی ابتدا عدد زیاد به عنوان یک حزب فراگیر در ذهن ایشان نبود.
لذا می گفتند ما چنین جمعیتی هستیم ، افکاری داریم . افکار ما را پخش کنید. عضویت با اعضای خاص باشد و دیگران هم پشتیبانی کنند. معمولا اغلب احزاب همین مدلی هستند. جمعیت کمی هستند و دیگران هوادار آنها هستند.
اشاره نکردید، نظر دیگری هم بود؟
امام فرمودند؛ نه. اعلام کنید همه بیایند عضو شوند. من هم پشتیبانی می کنم. نظر امام تشکیل یک حزب فراگیر بود که اینها هم با عجله در حقیقت اساسنامه و مرام نامه را چاپ کردند و حزب جمهوری اسلامی اعلام شد.
در شاخهها و احزاب موجود وحدتی نبود که تصمیم به حزب جدید گرفته شد؟
احزاب در زمان رژیم گذشته سرکوب دائم بودند. مرعوب بودند. برخی مثل احزاب کمونیستی که برای اسلام نبود و عده ای از سران حزب توده در مسکو فراری بودند. چند تایی هم در ایران زندانی و برخی هم ساواکی شده و جزء افراد شکنجه گر و حزب رستاخیز شاه بودند. لذا آن حزب به این سرنوشت دچار شده بود.
یک شاخه های نظامی داشت مثل چریک های فدایی، اینها هم راه ترور را پیش گرفته بودند.اساسا اینها اهداف کمونیستی کار می کردند واسلام را دشمن شماره یک می دانستند. حتی مبارزه با اسلام را مقدم بر مبارزه با شاه می دانستند. لذا یک دسته احزاب بودند که تکلیف شان روشن بود، وحدت که هیچ؛ در مبنا بر پایه نابودی اسلام بودند. دوم احزاب سوسیالیستی بودند که در ظاهر می گفتند ما ضد اسلام نیستیم ولی برای اسلام هم هیچ جایگاهی در سیاست کشور داری قائل نبودند. مثل لائیک و سکولار.
یک گروه مذهبی هم به نام نهضت آزادی بود که افرادش مذهبی بودند ولی در اساسنامه، نامی از اسلام و حاکمیت اسلام نبود. نوعی دموکراسی شبه غربی را اینها دنبالش بودند.
چرا شبه غربی؟
برای اینکه اینها هم تعریفی از آزادی و دموکراسی دارند که با آنچه که غربی ها دارند تفاوت هایی دارد. یعنی در عین حال برای خواسته های خود، می گویند ما نهضت آزادی و آزادی خواهیم و لی از گروه های تروریست و غلدر دفاع می کردند مثل مجاهدین خلق.
درحقیقت حزب اسلامی خالص که با این اهداف باشد یا وجود نداشت و یا اگر بود خیلی ضعیف و متلاشی شده . مثل جمعیت موتلفه که اغلب افراد زندان بودند.
در جمعیت ها و احزاب هیچ وحدتی نبود و چیزی که بود این جمعیت ها در مقابل سرعت پیروزی انقلاب و کار امام به نوعی دچار شوک سیاسی شده بودند.
پس در آن برهه، اعلام مخالفت برای شان سود که هیچ؛ ضرر هم داشت؟
بله. به صلاح خود نمی دانستند که مخالفت های واقعی شان را در برهه انقلاب اعلام کنند. چون با همان رژیم با هم از بین می رفتند. بنابراین یا سکوت کردند و یا اعلام همراهی. که البته اعلام همراهی شان، واقعی نبود بلکه بیشتر برای ناگزیری بود.
مثالی می زنید؟
کریم سنجابی، رییس جمعیت جبهه ملی بود . یک روزی اعلام راهپیمایی کرد. علما اعلام کردند ما این روز راهپیمایی نداریم، متوجه شد کسی نمی آید. بنابراین، گفت من به احترام علما راهپیمایی را لغو می کنم. چون جایگاهی نداشت و کسی گوش به حرف شان نمی داد. در نتیجه اگر مقابله ای در کنار نبود علتش این بود که جایگاهی نداشتند.
دوم این که جبهه ملی سران جبهه با شاه صحبت کرده بودند. بختیار رفته بود با شاه صحبت کرده بود و نخست وزیر شد . بدنه جبهه ملی هم کار بختیار را تایید می کرد و همه شان هم قول داده بودند که در جبهه بختیار وارد بشوند و همکاری کنند. لذا جبهه ملي تقريبا نيمي شان در دولت بختيار پست گرفتند و اسمي آنها هم موجود است. وبقيه هم منتظر بودند شرايط مهيا شود و آنها هم در دولت بختيار بروند. بقيه شان مي خواستند خودشان را حفظ كنند و جامعه نمي پذيرفت . همان طور كه جامعه نپذيرفت وقتي بختيار رفت و با او همانطور بخورد كرد كه با شاه برخورد كرد. نهضت آزادی هم به گونه ای دیگر بود.
مردم تفاوتي نمي گذاشتند. در نتيجه احزابي كه بخواهند واقعا كنار مردم باشند وجود نداشت. اين حركت هم شكل گرفت و امام بارها در سخنراني ها مي گفتند كه مردم به صحنه آمدند و شما را از زندان ها آزاد كردند. اين اشاره به اين قضيه بود.
ولي تا انقلاب پيروز شد بيش از ۷۰- ۸۰ حزب اعلام موجوديت كردند كه برخي يك سابقه اي داشتند و برخي جديد بودند و به سرعت شروع به عضوگيري كردند. يعني مجاهدين خلق از زندان ها آمدند مركزيت آن هم يك عدد محدود ۴۰ - ۵۰ نفري بود. به سرعت شروع به عضو گيري كردند. لذا ظاهرا آن زمان امام در پاريس مي ديدند يك ملتي يكپارچه به پا خواسته و هيچ حزب و گروهي هم نقش نداشته است . يك خيزش و بيداري عمومي كه مرجعيت رابطه مستقيم با مردم بوده است و اين وسط هيچ حزب و گروهي نقش نداشته است.
اين تحليل از بنده است؛ شايد اينكه امام گفتند نه وقتش نيست شايد آن را آغاز يك جنگ هاي حزبي و احزاب مي دانستند ولي وقتي وارد ايران شدند و ديدند كه احزاب اعلام موجوديت وعضو گيري را شروع كردند اما تشخيص ضرورت دادند كه حزبي تشكيل بشود و اين جوان ها را از حلقوم گروهك ها بيرون بكشد.
چون حزب دموكرات در كردستان، كومله در كردستان ، در خوزستان احزاب چپ و راست و جوانان بي دفاع بود و هيچ چيز در كشور سامان نگرفته بود نه دولت ، نه بسيج و نه بسيج، قانون اساسي نبود و با سرعت به آقايان گفتند حزب را اعلام كنيد. آن هم فراگیر. نظر امام فراگيري بود و شهيد بهشتي يك جمعيت متشكل و متمركز هدمند كه طبق آرمان حركت كنند.
چه ضرورتی داشت که امام حزب فراگیر را مطرح کنند؟
امام می خواست جوان ها به دام گروه ها نيفتند. حتي امام اجازه صرف وجوهات شرعي را هم در حزب دادند كه تشخيص شان اين بود كه سران حزب؛ روحاني اند و مي خواهند كار اسلامي انجام بدهند. لذا؛ اجازه وجوهات هم دادند. خود آقاي بهشتي قبل از انقلاب، وجوهات نمي گرفتند ولي بعد از انقلاب در حزب مواردي بود كه توصيه شده بود اين ميزان خرج آموزش هاي فرهنگي وعقيدتي حزب شود نه كارهاي سياسي و انتخاباتي. اينها از امام اجازه داشتند و رسيد هم مي دادند.
وضعیت در استانها به چه صورت بود؟
ائمه جمعه هم در استان ها پشتيبان حزب بودند و كمك هاي زيادي هم مي كردند. به هر صورت اين حزب فراگير شكل گرفت. كار امام بسيار موثر واقع شد و عمده جوانان مذهبي و انقلابي ما كه سازمان يافته نبودند اسما عضو حزب شدند و حزب يك جايگاهي پيدا كرد.
کسی مخالفت نکرد؟
يك سري از آقايان ضرورت كار حزبي را قبول نداشتند و مي گفتند ما كار اسلامي مي كنيم ولي ضرورت ندارد داخل حزب باشد. ولي امام اين پنج نفر از آقايان؛ بهشتي، خامنه اي، هاشمي رفسنجانی، باهنر و موسوي اردبيلي را را تاييد مي كردند و ديگران را هم به حمايت اينها سفارش مي كردند چون به كارشان ايمان داشتند و مي دانستند كارشان اسلامي است.
پس اعلام حزب، تقريبا با پيروزي انقلاب عجين است؟
بله. مي توانيم بگوييم اولين مولود انقلاب بعد از پيروزي انقلاب ، حزب جمهوري اسلامي است. داخل حزب همه جوان هاي مختلف و مردم انقلابي جمع شدند. سازماندهي كه شروع شد در حزب به روي اساسنامه و مرامنامه خيلي كار شد و شاخه هاي مختلف حزب شكل گرفت.
مثلا شاخه دانشگاهي، شاخه كارگری، شاخه مهندسين عده اي از مهندسين بودند كه در حزب شاخه اي داشتند. معلمين، شاخه خواهران، اينها تشكيلات خاصي بودند كه كار مي كردند. مجموعه شوراي مركزي مجموعه اي از اينها بود.
دليل مهاجرت شهيد بهشتي از قم به تهران؟
آقاي بهشتي سابق در نهضت ملي شدن نفت جزء فعالان بود. در اصفهان ميتينگي نزديك تلگراف خانه بود، كه سخنران آن تجمع آقاي بهشتي بودند. از آن تجمع نواروعكسي موجود نيست ولي درخاطرات ايشان هست در ملي شدن نفت چنين سابقه اي داشتند.
بعد از كودتاي ۲۸ مرداد چون؛ صبغه اصلي شان حوزوي بود و از نظر حوزوي در صحنه سياسي شركت مي كردند نه اينكه سياسي باشند بخواهند نمايش مذهبي داشتند باشند. درنتیجه بعد از كودتاي ۲۸ مرداد در قم كه سال ۲۳ و ۲۴ با آقاياني كه در قم با هم فكر شده بودند مثل آقاي مطهري، مفتح و برخي از آقايان. اينها در درس امام و علامه طباطبايي شركت مي كردند درس و بحث شان به جاي خود بوده، يك سري جلساتي هم داشتند وفعاليت هاي فرهنگي را اينها دنبال مي كنند. جمعي از آقايان هم؛ مثل آقاي مكارم شیرازی و حسيني نوري و اينها نشريه مكتب اسلام را شروع مي كنند. گروه آقاي بهشتي نیز مركزي براي خودشان داشتند و فصل نامه مكتب تشيع را چاپ می کردند.
آقاي بهشتي در سال های ۱۳۳۹ مقاله اي در مكتب تشيع دارند تحت عنوان بانك بدون ربا، كه طراح اين صندوق هاي قرض الحسنه است. از لحاظ بحث و اساسنامه اصلي؛ يكي از مهمترين شان آقاي بهشتي بودند. آن زمان پيشنهاد مي كنند كه اقتصاد بايد با مباني اسلامي مطرح شود. همچنين راجع به حكومت اسلامي نيز مقالاتي داشتند.
آقاي بهشتي و امثال ايشان از نظر فكري با افكار امام موافق بودند به طوري كه اگر در نهضت امام، مراجع هم به صحنه نمي آمدند اينها به حد خودشان وارد صحنه مبارزات مي شدند. خودشان فكر مبارزاتي داشتند كه خود به خود در مكتب امام شكل گرفته بود.
لذا با تمام وجود و با محوريت امام به صحنه آمدند. كار امام به تبعيد از ايران و به تركيه كشيده شد. در اينجا يك ركودي در مبارزات احساس مي شد چون عده اي دستگير شده بودند و عده اي هم؛ وقتي امام تبعيد شده بودند از مبارزه تند و تيز عقب نشيني كرده بودند، فکر كرده بودند كار تمام شده و نمي دانستند و حيرت داشتند كه چه بكنند . بعضي توان و ادامه راه امام را نداشتند و برخي هم نمي دانستند نتيجه چه مي شود فكر مي كردند اوضاع بدتر مي شود و شرايط حوزه و موقعيت علما به هم مي خورد.
بنابراین؛ عده اي به نوعي از صحنه كوتاه آمدند. آقاي بهشتي و همفکرانشان، برايشان فرقي نمي كرد كه امام در ايران باشد يا در تبعيد و زندان باشد. مي گفتند اين راهي است كه بايد ادامه پيدا كند. لذا اين مبارزات را در قم داشتند. ازخود آقاي بهشتي شنيدم كه وقتي شرايط سنگين شد و خيلي از علما زندان و تبعيد و حوزه قم در فشار واقع شد نامه اي از نجف براي مراجع قم آمد كه اگر شرايط شما سخت است؛ هجرت كنيد و به نجف بيايد تا ما از نجف هماهنگ با رژيم شاه مبارزاتي را داشته باشيم. اين نامه دست ساواك افتاده بود. مسوولين ساواك به ديدن علما مي آيند و پيغام مي دهند كه چنين تلگرافي آمده. لذا ايشان مي گفتند ساواک در يك جمعي؛ چند نفر از آقايان را خواسته بود که اگر تصميم داريد ايران را ترك كنيد ما موافقيم، تمام وسايل را آماده مي كنيم كه برويد ولي سرو صدا و تبليغ نبايد بكنيد اين اعلاميه را هم نبايد پخش كنيد.
آقاي بهشتي گفتند در جلسه اي كه ما با دوستان بوديم پيشنهاد شد كه مي مانيم و مبارزه را همين جا ادامه مي دهيم. اين مهاجرات را به نفع مبارزه نمي دانيم. اين خواسته رژيم است كه قم خالي بشود.
اعلامیه را پخش کردند؟
چون آقايان گفتند و تهديد كردند كه اعلاميه را پخش نكنيد قرار شده بود جواب آن را چاپ کنند. جوابيه را هم نوشتند كه ما تا آخرين نفس ايستاده ايم. اينها متوجه مي شوند. از جمله افرادي كه در اين كار خيلي موثر بوده آقاي بهشتي است. لذا ساواك قم، نامه اي به تهران مي فرستد كه ايشان از قم به تهران تبعيد شود. البته در مكتوبات نديده ام ولي صحبت اين بود كه اگر خميني پير را تبعيد كرده ايد خميني جوان هست. و از آقاي بهشتي فردي كه سازمان دهي مي كند نام برده بودند.رفتن ايشان به تهران اختياري نبود.
برگرديم به حزب جمهوري ودفتر. قبل از حادثه هفتم تير در ششمین روز این ماه حادثه ترور آقاي خامنه اي را داشتيم. سوالي كه پيش مي آيد اين است كه چرا با بحث ترور جلسه حزب منتفی نمي شود؟ آیا احتمال هر نوع حادثه اي برای حزب نبود؟
همان طور كه در اسناد هم موجود است، قبل از انقلاب هم ما ترور داشتيم. انقلاب كه پيروز مي شود جو انقلاب به گونه اي بوده است كه نفرات اصلي گروه های تروریستی زندان بودند و به دنبال پيدا كردن پايگاهي در بين مردم براي خود بودند. لذا اقدامات تروريستي را اغلب با نام خود انجام نمي دادند و با نام هاي ديگر بوده است. مثلا مجاهدين خلق در همان فروردين ۵۸ شهر گنبد را مي گيرند و که رجوي در آن عمليات بوده است.
درنتيجه كارهاي تروريستي چيزي نبوده كه يك دفعه رخ بدهد. از روز اول سازماندهي با ساواك، موساد، سيا يا هر جاي ديگري؛ امر ترور برقرار بوده است. ضمن اینکه در آن برهه التقاط جریانات به نحوی بود که شما نمي دانستي كه به کدام گروه باید اعتماد كني .
چرا؟
همه اينها مبارز بودند. عده اي زندان بودند و سابقه داشتند. اين جريان بعد از انقلاب تبديل به يك گروهي به نام فرقان مي شود و ترورهايي مثل آقاي مطهري، مفتح با نام فرقان انجام مي شود.گروه هاي مجاهدين خلق اعلام همراهي مي كنند و امام را به عنوان پدر ياد مي كنند. خودشان را همراه نشان مي دهند تا بتوانند تشكيلات خود را جمع و جور كنند. اگر توانستند سوار اين موج بشوند درعين حال از مشكلات تلاطم اول انقلاب حفظ بشوند و درفرصت مقتضي خود را نشان دهند. لذا وقتي اينها نتوانستند مانع تصويب قانون اساسي بشوند، نمی خواستند ولايت فقيه در قانون اساسي باشد، نمي خواستند كشور شكل بگيرد، در انتخابات رياست جمهوري فرد مطلوب اين گروه راي آورد و با يك جو سازي اجازه ندادند كانديداي حزب مطرح شود. مجلس را نتوانستند به دست بياورند. لذا اینگونه شروع كردند و قائله كردستان خوزستان سيستان و بلوچستان شكل گرفت.
كارهاي مختلفي كردند. ترور. آتش زدن گندم ها،انفجار در لوله نفت، ايستگاه اتوبوس و قطار و... انجام دادند. در دولت بني صدر خود را وارد دستگاه رياست جمهوري كردند در نهايت فكر كرده بودند با قدرت بني صدر و ارتش و آنهايي كه در اختيارشان وارد شده اينها موفق مي شوند به هدف خود برسند.
بعدا در اثر اعمال بني صدر كه در جنگ و جبهه و موضع گيري ها و فتنه هايی كه در ۱۴ اسفند درست كرد وضعيتي پيش آمده بود كه ديگر ماهيت بني صدر قابل تحمل نبود . امام هم همه راهها را پيش رفتند كه آقايان فتنه نكنند به جنگ بپردازند، بني صدر همه اين حرف ها را زير پا گذاشت و امام به اين نتيجه رسيدند كه از فرماندهي كل قوا عزلش كنند. بني هم دستور داد كه اينها بايد از بين بروند. درسخنراني ۱۴ اسفند گفته بود مردم بروند كنار تا من دستور بدهم اينها سفره شان جمع بشود.
يعني ترور مي كردند. بعد هم ليست ۲۲ نفر از روحانيون را داده بودند كه اين افراد اعدام مي شوند. سعي مي كردند گير نيفتند و سياسي خودشان را جا بزنند ؛نظامی نباشد. اما وقتی قضیه بنی صدر مشخص شد، رسما اعلام نظامی کردند. به صحنه آمدند و عملیات انفجار و ترور را انجام دادند.
با تمام این اوصاف جلسه هفتگی حزب باید برگزار می شد؟
در واقع ترور آقای خامنه ای در مسجد ابوذر، به نوعی اعضای حزب را مشغول می کند و از کار حزب غافل می شوند. از طرفی بنی صدر هم نبوده باید جانشین تعیین می شد و حزب به یک وحدتی می رسید. چون عاقبت همه گروه ها، حزب را قبول داشتند.
چرا؟
علتش هم این بود که آقا ی بهشتی نظر گروهها را رعایت می کرد. یعنی در لیست مجلس اول ۱۰ – ۱۵ گروه ائتلافی بود که نظرات آنها هم ملاحظه شد.
به این صورت نبوده که تابع محض حزب باشند. آقای بهشتی روش شان این نبود که آمر باشند، امر کنند و دیگران مطیع باشند. با اصل مشورت و همکاری کار می کردند و معتقد بودند که در کارها یک حضوری داشته باشند. لذا چون گروه ها می دیدند افرادشان در لیست حزب هستند ، حزب را قبول داشتند. حزب جمهوری با همه احزاب برادر بود.
پس تشکیل جلسه به خاطر شرایط موجود، امری ضروری بوده است؟
بله، چون می خواستند تعیین کاندیدا برای ریاست جمهوری کنند؛ تشکیل جلسه ضروری بوده است. ضمن اینکه جلسه به صورت هفتگی برگزار می شد، تهدیدی احساس نمی کردند و فکر این عنصر نفوذی را نمی کردند.
شنیده ایم اخوی شما، شهید علی اکبر اژه ای از تیزبینی سیاسی خوبی برخوردار بودند، شکی برای شان به وجود نیامده بود؟
بله . آنها این تشکیک را نمی پذیرفتند.
چرا؟
فکر می کردند چون اخوی اصفهان است از اوضاع خبر ندارد. علی اکبر شم خاصی داشت. وقتی می دید جزیی ترین اخبار حزب به بیرون رخنه کرده؛ سریع پیگیری می کرد. مقاله ای در نشریه مجاهدین، اتاق آقای بادامچیان را کامل تشریح کرده بود. جزییات همه چاپ شده است . اکبر هم می گفت یک کسی در داخل ما هست.
یک بار هم عکسی ازحزب چاپ کرده بودند. یک وانتی دم در حزب بود که گویا بار چوب داشت. البته بعدا معلوم شد که عکس مونتاژ است . ولی در سر در حزب عکس گرفته شده بود اینطور نوشته بودند که اینها برای کتک زدن مردم چوب می برند. در هر صورت عکسی از سر در داشته که توانستنه بود مونتاژ کند.
ایشان شک کرده بود ولی نه به عنوان شخص. می گفت حتما نفوذی هست.
چرا شهید بهشتی ؟
قبل از شهید بهشتی، شهید مطهری و دکتر مفتح هم ترور شده بودند. قبل از این حادثه، دوسه بار برای آقای بهشتی نقشه ترور داشتند ولی موفق نشدند. یک بار که با ماشین می آمدند به راننده گفته بودند که امروز از مسیر دیگری برو. زیر یک پل که مسیر ایشان به طرف منزلش بود بمبی گذاشته بودند که کنترل از راه دوربود، به صورت اتفاقی به راننده می گویند آن از مسیر دیگری برود.
کلاهی، دیر یا زود لو می رفت. بنابراین جلسه حزب بهترین از نظر آنها بود چرا که در این جلسه هم نمایندگان مجلس بودند هم قوه قضاییه و هم دولت و هم اعضای حزب. دیگر تنها آقای بهشتی نیست که از بین می رود . اینها در مرحله بعد در نظر داشتند که به خیابان ها بریزند و امام را هم ترور کنند. کار نوعی سرنگونی نظام بود که دنباله دار بود.
عنایات خدا، تدابیر امام و حضور مردم در صحنه باعث شد که اینها تا این مرحله موفق شدند و کارشان ابتر ماند. ترور هفت تیر ، هشت شهریور و بقیه ترورها یک هدف را دنبال می کرد و آن سرنگونی جمهوری اسلامی بود.
ارتباط شهید بهشتی با بنی صدر چطور بود؟ درگیری خاصی بین شان بود؟
آقای بهشتی در جریانات طرف بنی صدر نبودند. بنی صدر در ایران نبود. در هیچ تشکل اسلامی نه در داخل بود نه در خارج. بعد با یک روشی در نزدیکی انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی آمده بود خودش را طرفدار علما وروحانیت می دانست . حتی در یزد سخنرانی کرده بود گفته اگر پنج تا مثل آقای بهشتی ، خامنه ای ، باهنر بود روحانیت چطور می شد.
در شب های ماه مبارک رمضان در مهدیه سخنرانی می کرد ولی وقتی برای مجلس خبرگان قانون اساسی انتخاب شد آنجا تفکرات لیبرالی را نشان داد و وارد مخالفت با اصل ولایت فقیه شد. در مجلس ادعا کرد که فقه و فقاهت ۷۰ رشته دارد که یک رشته اش پیش شماست و مابقی آن پیش من است. می گفت همه فقه را من دارم .
علما به شهید بهشتی می گویند ؛آقای بهشتی جوابش را شما بدهید.ایشان در مناظره خیلی قوی بود. می گویند مجلس جای این بحث ها نیست. در یک بحث چند دقیقه ای همه متوجه می شوند که بنی صدر پایه ای ندارد. مناظره معروفی است که حتی آیت الله مکارم شیرازی هم در خاطرات شان از این مناظره یاد کردند.
بنی صدر هم یک کتاب به نام «کیش شخصیت» داشت که به پدیده چهره سازی و خودشیفتگی نخبگان در جوامع میپردازد. در این کتاب راجع به افراد، صفاتی گفته که خودش مظهر و مصداق آن بوده است. طبیعی بود که نمی توانست در مقابل خودش که افراد صاحب فکر را تحمل کند. مایه زیادی نداشت.
شهید بهشتی بزرگترین متفکر اقتصادی حوزوی و دانشگاهی است .در صورتی که اصلا بنی صدر رشته اش اقتصاد نبود اما خودش را نجات بخش اقتصاد کشور می دانست.
لذا این دشمنی ها ، دشمنی حزبی و سیاسی و شخصی نبود همان جبهه حق و باطل بود. چون ایشان تمام قد در جبهه حق بود و به هیچ وجه حاضر نبود باجی به جبهه باطل بدهد به خاطر کوچکترین حفظ موقعیت و حاضر نبود حتی از جزییات بگذرد.
ویژگی بارز شخصیت شهید بهشتی چه بود؟
کسی بود بود که بر مرام، مکتب، ایمان و باور اعتقاد داشت و عامل هم بود. ایمان و عمل به جای خود؛ از همه مهمتر، طرح هم داشت و این امر برای اجرا خیلی مهم است. همه مسایل امروز همین است. همه از درد می گویند ولی خبری از درمان نیست.طرحی وجود ندارد. آقای بهشتی اجازه نمی داد فکر امام شهید بشود. به ولایت فقیه لباس عملی می پوشانید.
یک جلسه ای آقای بهشتی با آقایان تهران داشتند .خیلیها گفته بودند شما انحصار طلبید، همه کارها را به دست گرفته اید.
ایشان گفته بودند من یک نفرم. امام به من می گویند بیایید این کار را قبول کنید. فردی هستم اگر کاری از عهده ام برآید، قبول می کنم. آقایان گفته بودند حقیقتش ما مدیر نداریم شما بیایید مدیر جلسه ما بشوید تا جلسات ما هم فایده ای داشته باشد. آقای بهشتی می خندند و می گویند شما تا الان در خصوص انحصار طلبی من می گفتید حالا پیشنهاد مدیریت می دهید!
لیاقت و کارایی ایشان باعث می شد که عده ای فکر کنند ایشان شخصا مانع سپردن کار به دیگران است.
متفکر بود. یعنی واقعا به فکر دیگران احترام می گذاشت. واقعا اگر می دید که با صاحب فکر صد درصد مخالف است اما فکربه درد می خورد باکی نداشت و استفاده می کرد. احترام به فکر دیگران می گذاشت.
این مسایل اختصاصاتی بود که حتی مخالفین آقای بهشتی هم انکار نکردند. به خاطر لیاقت ها مورد حسادت بود.
چه شد که حزب به افول گرایید؟
خواه ناخواه هر تشکیلاتی وقتی ستونش را از دست بدهد، طبیعی است دچار تزلزل بشود. بعد از شهادت امام حسین(ع) رخوتی در تشیع ایجاد شد. این طبیعت کار است.
حزب هم مبتکر،ستون و مدیرش را از دست داد. در واقع آقایان دیگر؛ به اعتبار آقای بهشتی به کارهای خود می رسیدند. ایشان برای حزب وقت می گذاشت و رسیدگی می کرد.
بعد از آقای بهشتی ، دبیر کل جدید آقای باهنر بودند ایشان هم فردی موثربودند. لذا مشکلات عدیده ای پیش آمد و زمان شان هم کوتاه بود. یعنی از زمان هفت تیر تا هشتم شهریور حدود دوماه بیشتر فاصله نبود که دبیر کل دوم شهید شد. آقای خامنه ای دبیر شد، ایشان هم مجروح بودند. بعضی از عوامل موثر هم شهید شده بودند. بعضی هم مثل مرحوم آقای پرورش به مجلس رفتند و دیگر چهره خاص و مطرحی در حزب نبود . این لطماتی که وارد شد به طور طبیعی کاهش فعالیت و کنترل را در پی داشت.
نظر امام چه بود؟
امام تا وقتی آقای خامنه ای دبیر بودند موافق بودند. حتی انتخاباتی برگزار شد، افرادی در شورای مرکزی تهران وارد شدند. این یک عامل بود از طرفی رکود به معنی این بود که این نفرات خود به خود جای شان پر شدنی نبود.
قسمت دوم ، نهادهای شکل گرفته بود از حزب بود. سپاه ، بسیج ، جهاد ، بنیاد شهید و مسکن شکل گرفته بود . که با هدف حزبی هم هیچ منافاتی نداشت. یک سری از وظایف هم خود به خود از حزب جدا شده بودو فقط کارهای تبلیغاتی، سیاسی و انتخاباتی مانده بود.
عامل سوم؛ حزب بنی صدر، منافقین و نهضت آزادی از صحنه سیاسی، اختلاف سلیقه های درونی این جناح هم شکل گرفت، محور هم نداشت. لذا جریانی به نام خط ۳ که امروز اصلاح طلب خوانده می شود ، شکل گرفت. و اینها اساسا تفاوتی با مواضع حزب داشتند.
عامل دیگر هم در شهرستان هایی مثل اصفهان و برخی شهرها،اختلاف بین حزب و دستگاه نماز جمعه بود که دائم مساله آفرینی می کرد. با این مجموعه، امام در ابتدا نظرشان این بود که دفاتر شهرستان ها تعطیل بشود که این اختلافات شهرها و ائمه جمعه ومشکلاتی که بین افراد حزب و غیر حزبی بود از بین برود. در بعضی جاها هم که اصلا حزب قوی نبود. امام نمی خواستند جریانات زمان جنگ واقع شود و نظرشان بر وحدت بود.
علت تعطیلی حزب در تهران چه بود؟
در شورای مرکزی حزب دو نظر بود؛ یکی اینکه؛ حزب کاملا تعطیل شود ولی عده ای موافق تعطیلی نبودند.
عده ای معتقد بودند که حزب را در دست بگیرند ؛ مثل جمعیت موتلفه. می گفتند استخوان بندی حزب ما هستیم. چنین اختلافی در حزب به وجود آمده بود و امام صلاح به تعطیلی حزب دید و حزب تهران را هم تعطیل اعلام کردند. این تدبیر امام بود چون اگر منحل می کردند؛ احزاب منحله می شد وهیچکدام از افراد معتقد به حزب حق هیچ سمتی نداشتند ومشکل پیدا می کردند. در واقع هم علل داخلی داشت و هم علل خارجی.
تاثیر انفجار دفتر حزب جمهوری در داخل و خارج چه بود؟
تاثیرات داخلی چند چیز بود که باید در بیانات امام باید جست و جو کرد.
حزب، باعث بیداری مردم شد. بعد از انقلاب یک تبلیغات بسیار شدیدی منافقین، بنی صدر و جریانات مختلف کرده بودند و چهره های خادم را در ذهن مردم را بد معرفی کرده بودند.یک حالت تفرقه و دو دستگی مطرح بود و مردم هم چندان اقبالی نسبت به اینها نداشتند. این حادثه باعث شد که مردم بیدار شوند و از این گروه های مدعی مثل نهضت آزادی، منافقین و گروهک ها متوجه شدند. بیداری عمومی حاصل شد و بعد از آن باعث شد که با کمک مردم سفره اینها جمع بشود.
دیگر اینکه، انسجامی بین نیروهای مذهبی برای مدتی پیش آمد که هنوز بقایای آن هست که راه بهشتی و شهید بهشتی به عنوان فداییان راه اسلام، یک نوع وحدت نسبی و همدلی خاصی را ایجاد کرد. با برچیده شدن سفره بنی صدر، جبهه ها انسجامی پیدا کرد و تقریبا شهادت ایشان شوری به جبهه ها داد. تغییراتی هم در سیستم مدیریتی کشور حاصل کرد. در نهایت پیروزی های جنگ هم شروع شد. از آثار شهادت آقای بهشتی می توان به جمع شدن سفره لیبرال ها و منافقین از صحنه اجرایی و فکری کشور نیز اشاره کرد .
در جبهه خارجی نیز؛ دشمنان متوجه شدند با مسایل داخلی نمی توانند نظام را سرنگون کنند . چون این بالا ترین کار ممکن بود که می توانستند انجام دهند. اینها متوجه شدند جمهوری اسلامی با اینها سرنگون شدنی نیست و این توطئه ها جواب نمی دهد. بنابراین، توطئه های بعدی هم به برکت همین قضیه خنثی شده است و خون شهدای حزب به شهدای قبل از انقلاب و جنگ وصل شد و یک سپر محکمی تا به حال درست کرده است. رسوایی استکبار جهانی، یکی دیگر از دستاوردهای خارجی است. استکبار که ادعای دموکراسی و حقوق بشر داشت وقتی علنا به منافقین و بنی صدر پناه داد، حداقل برای خارجی های منصف ماهیتش مشخص شد و برای مردم داخل که غرب دوستدار مردم ایران نیست وبه دروغ می گوید که من موافقم دموکراسی ام و در عمل حامی تروریست است.
/گفت و گو از مهری فروغی/
نظر شما