۲۹ فروردین ۱۳۹۳ - ۲۳:۲۴

تلخ و شیرین های زندگی یک مادر فداکار

وقتی مشکلات، حریف مهر مادری نمی شود!

حتی یک ساعت هم پرستار نگرفته ام و یک تنه بچه ها را بزرگ کرده ام
وقتی مشکلات، حریف مهر مادری نمی شود!

خبرگزاری ایمنا: عزت نظری بانوی ۶۲ ساله ساکن شهرستان تیران و کرون است. او که در ۱۲ سالگی با پسرخاله خود عبدالله نظری ازدواج کرده است، دارای سه فرزند دختر و دو فرزند پسر است. اما داستان زندگی خانم نظری به همین خوشی ها هم نبوده و با به دنیا آوردن دو فرزند معلول دچار فراز و نشیب های زیادی شده است.

ماجرا از آنجا شروع می شود که فرزند دوم خانم نظری به نام فریدون نظری که حالا ۴۴ سال دارد و فرزند آخر او به نام زهرا نظری که ۲۶ ساله است، مبتلا به بیماری سندروم داون یا همان منگولیسم هستند و به اصطلاح عامیانه و خودمانی، عقب افتاده ذهنی هستند.
با خانم نظری که همصحبت می شوم می گوید: دکترها به ما گفتند که به خاطر ازدواج فامیلی است که فریدون و زهرا، دچار عقب افتادگی ذهنی شده اند و ادامه می دهد: بچه های عقب افتاده ظاهر مشخصی دارند و از نظر ذهنی کند ذهن هستند و برای همین مثلاً زهرا با اینکه ۲۶ سال دارد، ولی حالت یک بچه ۵ ساله را دارد.
می گوید: از اول مشخص نبود که فریدون دچار عقب افتادگی ذهنی است ولی دکترها، بعد از تولد زهرا، متوجه شدند که او عقب افتاده ذهنی است و برای همین می گفتند که باید برای یک سری آزمایشات در بیمارستان بماند، ولی من گریه کردم و گفتم بچه خودم است و باید با خودم به خانه بیاید. 
بعد از مدتی راضی شدم که بچه ها را به آسایشگاه ببریم
خانم نظری از حرف و حدیث های فامیل و اطرافیان در این سال ها، این طور می گوید: مدام به من می گفتند که چقدر به خودت ستمه می زنی و بچه ها را ببر آسایشگاه تا راحت شوی اما من قبول نمی کردم ولی بالأخره بعد از مدتی راضی شدم که بچه ها را به آسایشگاه شبانه روزی ببریم.
وی دو سه ماهی به اصفهان رفت و آمد می کند و برای فریدون و زهرا پرونده تشکیل می دهد و مقدمات آوردن بچه ها به آسایشگاه شبانه روزی فراهم می شود تا اینکه روز موعود فرا می رسد و آن ها به اصفهان می آیند ولی در مرحله آخر، خانم نظری دلش نمی آید و می زند زیر گریه و می گوید من راضی نیستم که بچه ها را اینجا بگذاریم.
اعضای خانواده هم که شوکه شده بودند به او می گویند: تو این همه به اصفهان رفت و آمد کردی و پرونده تشکیل دادی. ولی خانم نظری زیر بار نمی رود و در جواب آن ها می گوید: من فریب حرف های مردم را خوردم و حالا پشیمانم و خودم تا آخر عمر منت بچه ها را می کشم و از آن ها پرستاری می کنم. 

وقتی به آسایشگاه شبانه روزی رسیدیم، دلم هوری ریخت پایین
خانم نظری می گوید: وقتی با بچه ها به آسایشگاه شبانه روزی رسیدیم، دلم هوری ریخت پایین و با خودم گفتم، فریدون و زهرا تا حالا با آدم های سالم زندگی می کردند ولی اگر قرار باشد، از این به بعد با آدم های معلول زندگی کنند، خیلی در روحیه شان تأثیر می گذارد و حال شان بدتر می شود و از آن طرف هم من مدام باید دل توی دلم نباشد که بچه ها چه خوردند و چکار کردند و چه برخوردی با آن ها می شود. 
پدر بچه ها هم وقتی این وضعیت را می بیند، به خانم نظری می گوید: من بالأخره مرد هستم و بیشتر ساعات روز سرکار هستم و این تو هستی که باید شبانه روز با بچه ها باشی و از آن ها مراقبت کنی، تصمیم نهایی با خود تو است و اگر می بینی که اذیت نمی شوی، بچه ها را به خانه برمی گردانیم.
از آن روز به بعد، خانم نظری دیگر پی حرف دیگران نمی رود و با جان و دل از فریدون و زهرا مراقبت می کند و در جواب افرادی هم که به او می گفتند، بیخود جوانیت را پای این دو بچه معلول گذاشتی و دست و پای خود را بسته ای، می گفت: من این کار را برای رضای خدا انجام می دهم و تابحال هم هیچ کس غیر از خدا به من کمک نکرده است.
این مادر فداکار، باوجود همه سختی های نگهداری از دو فرزند معلول، در این سال ها، حتی یک ساعت هم پرستار نگرفته و یک تنه بچه ها را بزرگ کرده است. 
فکر کردن به جدایی برایم غیرقابل تحمل است
خانم نظری می گوید: حتی فکر کردن به یک ساعت جدایی از فریدون و زهرا برایم غیرقابل تحمل است و اگر ببینم فردی چه از فامیل و چه از اطرافیان، دوباره حرفی درمورد آسایشگاه می زند، به او برمی گردم تا از حرفی که زده پشیمان شود.
این مادر فداکار می گوید: به خاطر این دو فرزند معلول، هیچ وقت از خدا گله ای نکردم . همیشه با خودم می گویم، حتماً صلاح و مصلحتی بوده که این دو بچه، معلول شده اند. 
می گوید: در همه این سال ها به عشق بچه ها، همه سختی ها را به جان خریده ام و از خدا خواسته ام که تا زمانی که زنده هستم، قدرت و توانایی بدنی به من بدهد تا هیچ وقت از نگهداری کردن از بچه ها خسته نشوم.
این مادر فداکار می گوید: سختی نگهداری از بچه معلول، چندین برابر بزرگ کردن و تربیت بچه سالم است، چون بچه سالم زبان مادر و پدر را می فهمد و زود یک چیزی را یاد می گیرد، ولی یک مطلب ساده را باید چندین بار به یک بچه عقب افتاده بگویی تا بتواند انجام دهد. 
وقتی مسخره کردن ها، فریدون را از مدرسه فراری داد
می گوید: فریدون سواد خواندن و نوشتن ندارد و با اینکه از ۶ سالگی به مدرسه عادی رفت، ولی به خاطر مسخره کردن های همکلاسی هایش، سر کلاس بند نمی شد و مدام از مدرسه فرار می کرد.
زهرا هم باوجود عشق و علاقه ای که به درس و کتاب داشته، ۴ سال در مدرسه بهزیستی پیربکران و ۵ سال هم با هزینه شخصی، به مدرسه ای خصوصی در فلاورجان می رفته ولی چون ذهنش کشش نداشته، درس و مدرسه را رها کرده ولی بلد است، اسم و فامیل خودش را بنویسد.
خانم نظری می گوید: فریدون مدتی به کلاس گچ بری می رفت و تا حدودی هم یاد گرفته بود ولی ادامه نداد و زهرا هم دوخت کوبلن، عروسک سازی و منجوق دوزی را در بهزیستی یاد گرفت ولی پی آن را نگرفت. 

وقتی از خانم نظری می پرسم که برنامه روزانه بچه ها در خانه چیست؟ می گوید: صبح که بچه ها از خواب بیدار می شوند، لحاف و دشک شان را جمع می کنند، لباس ها را به چوب لباسی آویزان می کنند و بعد دست و صورتشان را می شویند که البته همه این ها را خود من به آن ها می گویم و نظارت هم می کنم. بعد زهرا در پهن کردن سفره و چیدن آن به من کمک می کند و مشغول خوردن صبحانه می شویم. 
مادر فریدون و زهرا می گوید: قرار من با زهرا این است که همیشه سفره را پهن می کند و بعد از خوردن هر وعده غذایی هم، یک دست از ظرف ها را زهرا می شوید. 
تلویزیون؛ اصلی ترین سرگرمی فریدون و زهرا
اصلی ترین سرگرمی فریدون و زهرا که اکثر ساعات شبانه روز را در خانه هستند، برنامه های تلویزیون است و به قول مادرشان، اگر تلویزیون خاموش باشد عصبی می شوند.
خانم نظری می گوید: خیلی ها به من می گفتند، چرا به خاطر این دو بچه، این قدر به خودت سختی می دهی و اقلاً شب ها به بچه ها دیازپام بده تا بخوابند و خودت هم راحت بخوابی. برای همین حدود دو سال قبل، بچه ها را پیش دکتر مغز و اعصاب بردم تا داروی آرامبخش برای آن ها بدهد.
با خنده می گوید: من هم فریب این حرف ها را خوردم و بچه ها را پیش دکتر اعصاب بردم و بعد هم یک عالمه قرص و دوا گرفتیم و آمدیم ولی داروها به بدن بچه ها نساخت و فریدون و زهرا، صبح و شب آرام و قرار نداشتند و می نالیدند، چاق هم شده بودند و بدن شان پف کرده بود.
می گوید: من هم، داروها را قطع کردم و همه داروها را در پلاستیک بزرگ ریختم و بردم کمیته امداد و گفتم این داروها دست نخورده است و به درد هر کس می خورد به او بدهید و از آن روز تاحالا هم یک قرص به بچه ها ندادم، نه آرامبخش نه خواب آور، حتی موقع سرماخوردگی هم داروی گیاهی به بچه ها می دهمم.
مادر 62 ساله و حمام کردن بچه های معلول
حمام کردن بچه ها هم با مادرشان است، این مادر فداکار باوجود ۶۲ سال سن،
 هفته ای دو سه بار فریدون ۴۴ ساله و زهرای ۲۶ ساله را به حمام می برد، کاری که هیچ یک از اعضای خانواده، زیر بار آن نمی رود و به قول خانم نظری، اگر من یک سال هم نتوانم فریدون را حمام ببرم، هیچ کس نه پدر و نه برادرش زیر بار نمی رود.
می گوید: بچه ها خودشان قادر به حمام رفتن نیستند و نمی توانند هیچ کاری انجام دهند، برای همین هفته ای دو سه بار آن ها را به حمام می برم و از شستن سر، لیف زدن و آب کشیدن گرفته تا خشک کردن و لباس پوشیدن را خودم به تنهایی انجام می دهم.
در این سال ها، رفتارها و نگاه های فامیل و اطرافیان و مردم جامعه خیلی برای خانم نظری دردناک بوده و او را عذاب داده است. می گوید: از بچگی تا حالا هر وقت با بچه ها به بیرون می رفتم، همه چشم ها به سمت ما خیره می شد یا اینکه بعضی ها فکر می کنند، آدم معلول، بیماری واگیردار دارد، برای همین، از فریدون و زهرا رو برمی گردانند یا می ترسند به بچه های من نزدیک شوند. 
مردم، فرهنگ برخورد با یک فرد معلول را ندارند
خانم نظری می گوید: ببخشید این را می گویم ولی برخی از مردم اصلاً درک ندارند و بی فرهنگ هستند و فرهنگ برخورد با یک فرد معلول را ندارند و به نظر من، این مدل افراد که برخورد این مدلی با آدم های معلول و عقب افتاده دارند، درواقع خودشان عقب افتاده هستند.
ادامه می دهد: بچه های عقب افتاده از لحاظ جسمی و خورد و خوراک و نیاز به محبت مثل بقیه آدم ها هستند و فقط از نظر ذهنی معلول هستند یعنی عقل و هوش بقیه را ندارند، برای همین باید همیشه مراقب آن ها بود، چون قدرت تشخیص بالایی ندارند. 
از این می گوید که افراد عقب افتاده، معصوم هستند و باید به آن ها، محبت کرد و ادامه می دهد: من خودم هرچه محبت دارم به پای بچه ها ریخته ام و برای همین هر روز که می گذرد مهر من بیشتر به دل آن ها می افتد و برای همین مدام من را می بوسند.
از او می خواهم که از یکی از شیرینی های فریدون و زهرا برای من بگوید، با خنده می گوید: زهرا علاقه زیادی به ازدواج و عروس شدن دارد، برای همین وقتی به عقد و عروسی فامیل و اطرافیان می رویم، خدا می داند که چه به سر من می آورد و مدام با فکر و خیال ازدواج کردن زندگی می کند.
از فریدون هم می گوید که: در سن ۲۰ تا حدود ۲۵ سالگی همین حال و هوای ازدواج را داشت و مدام می گفت من می خواهم ازدواج کنم و مثلاً می رفت در خانه فامیل و می گفت فلان روز عقد من است ولی بعد دیگر این حال و هوا از سرش افتاد.
می گوید: وقت هایی که تلویزیون آهنگ پخش می کند، بچه ها برای من می رقصند و می آیند من را می بوسند و من را شاد می کنند. 

ماهیانه بهزیستی که قطع شده است
خانم نظری از بهزیستی گلایه می کند و می گوید: هزینه نگهداری از فریدون و زهرا برعهده خودمان است و بهزیستی هیچ کمکی به ما نمی کند. البته حدود سه سال پیش، ماهیانه ۳۰ هزار تومان جداگانه به حساب فریدون و زهرا واریز می کردند که بعد از سه سال همین چندرغاز هم قطع شد.
می گوید: من به بهزیستی رفتم و گفتم حالا که من خودم دارم از فرزندان معلولم پرستاری می کنم، بالاخره باید یک ماهیانه ای به آن ها تعلق گیرد تا کمک خرج ما باشد، چون اگر در آسایشگاه بهزیستی بودند، خیلی باید برای آن ها هزینه می شد و ادامه می دهد: بچه های من که سالم نبودند و مدرسه و دانشگاه هم نرفتند که دولت برای آن ها هزینه کند، برای همین، حالا که از طرف دولت چیزی به آن ها تعلق نمی گیرد، حق و حقوق شان دارد پایمال می شود.
تنها حمایت دولتی از فریدون و زهرا، دفترچه بیمه تأمین اجتماعی است که با رفت و آمدهای خانم نظری صادر شده است.
خانم نظری می گوید: مادر بودن مسوولیت خیلی سختی است چون سرنوشت و آینده فرزند به مادر گره خورده و برای همین مادر باید بچه را طوری تربیت کند که برای خودش و جامعه مفید باشد و مایه سرشکستگی نباشد.
این مادر فداکار که همه سختی ها را به عشق فرزندانش و برای رضای خدا تحمل کرده است، می گوید: شاید باورتان نمی شود، ولی شب ها که سرم را روی بالش می گذارم مدام در فکر بچه ها هستم و هی بلند می شوم ببینیم رویشان پس نرفته باشد یا سرشان را بد نگذاشته باشند، وقت هایی هم که مریض باشند تا صبح بیدار هستم و از بچه ها مراقبت می کنم. 
بعضی ها به من حسودی می کنند
می گوید: حتی بعضی ها به من حسودی می کنند که این قدر برای این دو بچه مایه می گذارم و از آن ها مراقبت می کنم.
خانم نظری معتقد است: فریدون و زهرا برکت خانه هستند و ادامه می دهد: من همیشه حس می کنم که هرچه به این دو بچه، خوبی کنم خدا برکت آن را به من برمی گرداند و برای همین، من هیچ وقت درنمانده ام.
وقتی از آروزهای خانم نظری می پرسم، می گوید: بزرگ ترین آرزویم این است که خدا از من راضی باشد و تا زمانی که زنده هستم بتوانم به خوبی از فریدون و زهرا مراقبت کنم.
گفت و گوی من با خانم نظری به پایان می رسد، ولی داستان زندگی این مادر فداکار که با عشق و علاقه تمام، سال های جوانی خود را صرف نگهداری و پرستاری از فرزندان معلول اش کرده است، هنوز هم ادامه دارد...
/گزارش: فاطمه معینی/

کد خبر 143255

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • کمند GB ۱۳:۰۷ - ۱۳۹۳/۰۱/۳۱
    فداکاری، گذشت، ایثار و ... هیچ کدوم نمی تونن لایق این بانوی بزرگ باشن.....

    پاسخ سایت: 0

  • س.م ۲۱:۰۷ - ۱۳۹۳/۰۱/۳۱
    خدایا چقدر انسان های سالمت قدر نشناسند!!!! تو چقدر بزرگواری و ما چقدر....

    پاسخ سایت: 0