به گزارش خبرگزاری ایمنا، عصر پنجشنبه است و قطرات باران خودشان را به زمین میرسانند. شب میشود و باران همچنان ادامه دارد، قرار بود برف ببارد؛ اصفهان چشم انتظار برف بود، برفی که سالها این شهر را دلتنگ کرده بود؛ هواشناسی خبر کولاک و برف شدید داده بود؛ ولی هنوز خبری نبود.
آخر شب در کنار باران برف هم اضافه شد، برف و باران؛ باران زیباست اما برف دوستداشتنی تر است. برف و باران خوب است و همهاش نعمت الهی؛ جای ناشکری برای این شهر تشنه و هوای خستهاش نیست؛ اما مردم دلشان برفی میخواهد که بر زمین بنشیند و شهر را سفیدپوش کند؛ برفی که بر دل زاینده رود خشک قدم بگذارد و بستر خشک زاینده رود را چهره دیگری ببخشد؛ برفی که کوه صفه را سفید برفی کند؛ کوه صفهای که در همین چند روز پیش حتی چهره سنگینش هم از لابه لای دودها به سختی قابل رؤیت بود.

دیر وقت است، هر چند دقیقه یک بار سر را از پنجره بیرون میبرم تا ببینم هنوز هم میبارد یا نه؛ میبارد، برف و باران؛ اما برفش بیشتر است. با خودم میگویم اگر تا صبح برف ببارد و هوا سردتر شود، مینشیند؛ ته دلم امید دارم که صبح شهر را سفیدپوش میبینم.
صبح زود بیدار میشوم، نور پنجره خبر از هوایی ابری دارد، دوباره به سراغ پنجره میروم؛ امیدم واهی نبوده و برف بر زمین نشسته است؛ کوچه پر از برف است، درختان پر از برف شدهاند، شمشادها پر از برف است و شهر، شهر برفی شده؛ مردم شهر در پوست خود نمیگنجند، بالاخره یک برف حسابی بر شهر نشست، برفی که بشود یک دل سیر برفبازی کرد.

این بار رگ حیاتی شهر به جای آبی، سفید شده است؛ در نزدیکی شب چله، زاینده رود میزبان دانههای الماسی برف شده؛ گویی از وسط شهر یک سفره سفید پهن شده است؛ چه مهمانیای بهتر از مهمانی برفی؛ مردم اصفهان خودشان را به بستر زاینده رود میرسانند تا بعد از سالها، یک دل سیر برف بازی کنند و آدم برفی بسازند.

از طرف دیگر کوه صفه همانطور که انتظارش را میکشیدم، کله قندی یک سره سفید شده است. همه کوه برف است؛ اینجا که همیشه پاتوق اهل دل بوده، حالا به یک مکان مناسب برای برف بازی و سرسره بازی تبدیل شده است؛ عدهای هم فرصت را غنیمت شمرده و با تلهکابین خودشان را به قله میرسانند.

چهارباغ اصفهان هم شاید در پاییز با باران عاشقانه تر باشد؛ اما برفی آن نمکی تر است. چهارباغی که همیشه میعادگاه عاشقان و هنرمندان است، این بار میزبان مردم شهر برای یک قرار شادمانه شده است. این پیاده راه با درختان بلند و خمیدهاش حالا با سفیدی برف جلوه دیگری پیدا کرده است؛ مثل یک پیرمردِ عاشقِ ناقلا.

یادم نمیآید آخرین باری که چنین برفی در شهر بارید، چه زمانی بود؛ اما خوب یادم هست که در بچگیهایم، آن زمان که دبستانی بودم، برفهای خوبی میآمد؛ برفهایی که هوش از سرمان میپراند و به هیچ چیز جز برفبازی فکر نمیکردیم. این چند سال با خودم فکر میکردم که نکند فرزندانم تجربه اصفهان برفی را نداشته باشند، نه از آن برفهایی که به زور بتوان یک آدم برفی ساخت، برفی که بشود به اصفهان گفت، اصفهانِ برفی.




نظر شما