به گزارش خبرگزاری ایمنا، ثانیه به ثانیه زندگی حاج قاسم مملو از خاطرات منحصر به فرد است؛ خاطرات و روایتهایی که بخش کوچکی از آن در سالهای پس از شهادت وی بیان و بخش اعظمی از آن همچنان در سینهها ماندگار شده است؛ در این میان یکی از ماندگار و در عین حال پرخاطرهترین لحظاتی که از سردار در ذهن بسیاری از مردم ماندگار شده، سفر او به خوزستان در فروردین سال ۱۳۹۸ همزمان با سیل در این استان بود.
باید گفت اولین نشانههای حاکمیت حاج قاسم بر دلهای مردم خوزستان به روزهایی برمیگردد که خوزستان در برابر هجوم ناجوانمردانه دشمن بعثی در روزهای اول جنگ، خود را تنها و بیکس میدید و قاسم سلیمانی، آن جوان نحیف آن روزها که جوانی پرشور و انقلابی بود باغیرت دینی و جمع کردن تعدادی از جوانهای همفکر کرمانی، خود را به مرزهای خوزستان رساند و به دفاع از این استان پرداخت اما این شجعات و رشادت محدود به روزهای مبارزه علیه رژیم بعث نشد؛ او در سال ۹۸ در حالی که لباس فرماندهی جبهه مقاومت را بر تن داشت، وقتی شنید که مردم ایثارگر جنوب کشور با بحران مواجه شدند، مثل همیشه به دل آن زد و لحظات متفاوتی را در قاب اذهان و دوربینها ثبت کرد.
یکی از خاطرات و لحظات ماندگار این سفر توسط فاطمه بویرده خبرنگار شبکه العالم به این گونه روایت شده است:
«شب و روز دنبالش گشته بودیم تا مصاحبه بگیریم. نمیشد و کلی تلفن زده بودم و پیگیری کرده بودم. همه به در بسته خورد. هر جا میرفتیم میگفتند سردار الان اینجا بودند، اما رفتند. ناامید با گروه آمدیم سمت شادگان. مهمان خانه حاج عوفی شدیم. موکب زده بود و به سیلزدهها خدمت رسانی میکرد. خادمان موکب گفتند سردار را دعوت کردیم بیایند اینجا. حتماً میآیند. هیچوقت به نوکرهای امام حسین (ع) نه نمیگوید. سردار بالاخره آمد. وقتی درخواست مصاحبه کردم عذرخواهی کرد و گفت دلخور نشو دخترم. این را با مهربانی گفت و رفت. با ابومهدی مهندس گفتوگو گردم اما باز هم دست خالی بودم.
زدم زیر گریه و از موکب دور شدم. یکی از خادمها صدایم زد و گفت گریه نکن. سردار انگشترش را بهت هدیه داده. ذوق کردم اما طمع مصاحبه دست از سرم برنمیداشت. هدیه را نگرفتم و گفتم من به شبکه قول دادم مصاحبه بگیرم. گریهکنان به سمت ماشین گروه میرفتم که یک دفعه خودروی سردار کنارم توقف کرد. باورم نمیشد حاج قاسم بود. با لحن پدرانهای گفت دخترم میشه گریه نکنی؟! حالا بگو چی باید بگم؟ اشکهامو پاک کردم و گفتم هر چی در حق این مردم باید گفته بشه. فیلمبردار کادر را بست. میکروفن را گرفتم جلوی سردار و سردار گفت: انسان خجالت میکشه وقتی این مردم رو میبینه. دست و پای این مردم را باید ببوسیم. حتی اگر ببوسیم هم کار مهمی نکردیم....»
نظر شما