به گزارش خبرگزاری ایمنا، سبزی کاشتن یک جوان در غزه در اوج گرسنگی مردم، شاورما خوردن در دمشق در بحبوحه حمله تروریستها، بازی شاد کودکان لابهلای چادرهای آوارگان غزه و آجر چیدن برای ساختن دوباره خانهای ویرانشده در جنوب لبنان، همه و همه میتواند به نوعی مبارزه تبدیل شود، وقتی باور کنیم جنگ خیلی وقت است که آغاز شده است.
پرده اول: مجاهد راه گرسنگی!
یک صبح سرد و سخت با طلوع کمفروغ خورشید از پس ابرها آغاز میشود. مثل روزهای دیگری که سخت شروع شدند. امروز بناست کشاورزی کنند و بتوانند برخی گیاهان را روی خاکهای خونآلود شمال غزه بکارند. کار دشواری است، اما موفقیتهایی را هم کسب کرده است. بالاخره در هر شرایطی بشر حق دارد به غذا دسترسی داشته باشد. کشت و کار بعد از مدتی باعث میشود مواد غذایی اندکی به مردم برسد. از گرسنگی نمردن که امتیاز بزرگی است. همین سبزی و بادمجان خودش روحیه زیادی به انسان میدهد. طرح «هنزرعها» از آن یک جوان فلسطینی بود تا بتواند در هر مکانی گیاه بکارد و امید مردم را زنده نگه دارد. آن هم در روزهایی که کسی جز خودشان به داد خودشان نمیرسیدند. پدرش به او کمک کرد تا راهی را آغاز کند تا شاید نخستین شهید کشاورزی در جهان باشد.
تا به حال کسی را برای سبزی کاشتن کشتهاند؟ دیدهاید کسی جرمش کشاورزی و تأمین غذای نیازمندان و گرسنگان باشد؟ میتوان استفاده از زمین برای کاشتن سبزی و صیفیجات را جرمانگاری کرد؟ مجاهد راه گرسنگی که اتفاقاً دانشجوی کشاورزی هم بود، بذر تهیه کرد و نهال کاشت و شروع کرد به آموزش دادن آن به مردم. یک نفر در برابر یک ارتش پرقدرت با گیاه ایستاد و مانع گرسنگی مردمش شد. با خبرگزاری الجزیره مصاحبه کرد و از شهادت دو دوست خود خبر داد.
ارتش زمینهای او را خراب کرد. منابعش را از بین برد و خودش را هم کشت. پیشتر گفته بود که: «من دوباره به همان چیزی که ما را از آن باز میدارند برمیگردم. آنها ما را میکشند و به هر طریق ممکن خفه میکنند تا قیام نکنیم، اما ما ادامه میدهیم. ما مردمی هستیم که به دنبال راههایی برای زندگی، ماندن و مقاومت با وجود همه چالشها هستیم.» «یوسف ابوربیع» مهندس کشاورزی فلسطینی که سعی داشت تأمین غذای مردمش را به گردن بگیرد بعد از سوءقصدهای متعدد در بیستودوم اکتبر ۲۰۲۴ به شهادت رسید. در وصیتنامهاش آرزو کرد که بیت لاهیا به حالت قبلی خود بازگردد و مردم با وجود مشکلات، به زندگی ادامه دهند. او بر اهمیت مقاومت و امید تأکید کرد و خواستار حمایت جهانیان از مردم غزه شد. صفحه شخصی او در فیسبوک مملو از پیامهای تسلیت و تمجید از تلاشهایش در دوران قحطی بود.
پرده دوم: به صرف یک لقمه مقاومت در دمشق!
اوضاع در سوریه بههم ریخته است. شهرها و روستاهای سوریه یکی پس از دیگری در حال سقوط هستند و تحریرالشام در کنار گروههای مسلح دیگر که با حمایت دستهای خارجی پروار شدهاند، به پیشروی ادامه میدهد. چشمهای نگران بسیاری به صفحه اخبار دوخته شده است تا ببیند سرانجام شام به کجا خواهد رسید؟ در همین احوال خبر میرسد که وزیر امور خارجه ایران وارد سوریه شده است، اما این سفر چیزی فراتر از سفرهای دیپلماتیک مرسوم در خود دارد. سوریه سرزمین عجیبی است و حالا همه بهخوبی میدانند سرنوشت آینده پرتلاطم منطقه غرب آسیا به تحولات این کشور گره خورده است. هنوز از یاد نبردهایم چه انسانهای بسیاری در دمشق «مقاومت» کردهاند تا «جنگ» به کوچه و خیابانهای «تهران» نرسد. اینبار مقاومت در دمشق رنگ و بوی دیگری به خود گرفته است، رنگ و بوی یک لقمه ساندویچ شاورما در یکی از رستورانهای دمشق!
ضیافت شاورمای سوری به احترام قدرت ایران
تصاویر شاورما خوردن «سید عباس عراقچی» در میان مردم عادی در یکی از رستورانهای دمشق بسیار سریع در فضای مجازی فراگیر میشود، وزیر خارجه ایران در کنار مردمی که او را شناختهاند، عکس یادگیری میگیرد، درست در بحبوحه پیشروی گروهکهای تکفیری و مسلح که اعلام کردهاند قرار است خیلی زود به پایتخت برسند. برای همین این لقمه چیزی فراتر از یک شاورمای اصیل عربی است. وقتی وزیر امور خارجه ایران در میان تهاجم تروریستها در دمشق به آن گاز میزند؛ حالا حتی همین یک لقمه هم معنای دیگری دارد، حتی شاورما خوردن در دمشق هم میتواند نمادی از «مقاومت» باشد.
پرده سوم: تو کجا ایستادهای؟
سبزی کاشتن یک جوان در غزه در اوج گرسنگی مردم، شاورما خوردن در دمشق در بحبوحه حمله تروریستها، بازی شاد کودکان لابهلای چادرهای آوارگان غزه و آجر چیدن برای ساختن دوباره خانهای ویرانشده در جنوب لبنان، همه و همه میتواند به نوعی مبارزه تبدیل شود، وقتی باور کنیم جنگ خیلی وقت است که آغاز شده است. جنگی که از هفتم اکتبر به بعد پایش را به تکتک عرصههای زندگی انسانها کشانده و اگرچه در ظاهر محدود به منطقه غرب آسیا است، اما راهش را به خانه همه انسانهای کره زمین باز کرده است. این جنگ خیلی وقت است که دیگر درگیری اسرائیل و فلسطین نیست، از همان اول هم نبوده است! این را اگر بفهمیم، آنوقت یک رزمنده حماس در جنگ مستقیم با متجاوزان اسرائیلی، یک دانشجوی آمریکایی در دانشگاه کلمبیا و یک زن خانهدار در قلب تهران باهم برابر میشوند. این را اگر بدانیم، درک میکنیم «مقاومت» کجای زندگی تکتک ما است.
پیش از همهچیز وقتش رسیده است باور کنیم این یک جنگ تمامعیار است، جنگی که صدای توپ و تانک آن را در کوچه و خیابانهای خودمان نمیشنویم، اما در جریان است، دشمن با تمام قوا پا به میدان گذاشته و خیلی واضح گفته است که «این جنگ برای ما یک جنگ تمدنی و تاریخی است» یعنی میداند یا باید بجنگد و کار مقاومت را یکسره کند یا شکست نهایی را به جان بخرد. برای همین از هفتم اکتبر به بعد از هیچ جنایتی فروگذار نکرده است. چه کسی فکرش را میکرد اسرائیل جرئت کند «اسماعیل هنیه» را در قلب تهران ترور کند؟ یا با ۸۵ تن بمب «سید حسن نصرالله» را از ما بگیرد؟ چه کسی فکر میکرد اسرائیل به خاک ما حمله کند؟ همه اینها یعنی مقاومت از تکتک ما آغاز شده است و باید با تاروپود زندگیهایمان گره بخورد، چارهای جز این نیست، امروز «مقاومت زندگی است.»
ما کجای این معادله ایستادهایم؟ چقدر به وعدههای الهی ایمان داریم؟ آیا به حکمت و درایت رهبرمان اطمینان داریم؟ یا اینکه اعتماد ما به فلان تحلیلگر ایتایی و تلگرامی بیشتر است؟ و دهها آمادگی مهم دیگر که تکتک آنها را میتوان در کلام و بیان رهبر انقلاب پیدا کرد. مبارزه آداب خودش را دارد زندگی ما بعد از طوفانالاقصی با بعد از آن تفاوتی کرده است؟ کمترین کار دعا کردن برای جبهه مقاومت است، چند بار ادعیه و سورهای که رهبر انقلاب برای نصرت جبهه حق توصیه کردند، خواندیم؟ چه مقدار هزینهای اضافی و غیرضروری زندگیمان را کم کردیم تا بتوانیم کمک مالی بیشتری به جبهه مقاومت برسانیم؟ حاضریم کالاهای اسرائیلی تهیه نکنیم؟ ولو اینکه کیفیت مطلوبی داشته باشند؟ به خودمان زحمت دادهایم تحقیق کنیم بالاخره سود این کالاها به جیب صهیونیستها میرسد یا خیر؟ یک سوال جدی! آیا حاضریم در حد گذشتن از لذت خوردن یک جرعه نوشابه کوکا مقاومت کنیم…؟
نظر شما