به گزارش خبرگزاری ایمنا، در یکی از روزهای گرم و آفتابی بهار، خورشید همچون گوی سرخ و درخشان، زمین را روشن میکرد و نسیم ملایمی از سواحل کارون میوزید و عطر گلهای بهاری را با خود به همراه میآورد، در این دشت سرسبز و رودخانههای روان، به ظاهر همهچیز آرام به نظر میرسید، اما در پشت این آرامش، تدارکاتی عظیم برای نبردی سهمگین در عملیات بیتالمقدس در جریان بود؛ نبردی که قرار بود حسین خرازی بهعنوان یکی از بزرگترین عملیاتهای دفاع مقدس فرماندهی آن را برعهده داشته باشد، سرداری که نامش با ایثار و فداکاری عجین شده است.
این شهید والامقام در شهری کوچک و محلهای ساده در اصفهان به دنیا آمد، کودکیاش همچون سایر بچههای محله، پر از شیطنتها و بازیهای کودکانه بود، اما آنچه وی را از همسالانش متمایز میکرد، روحیه سرشار از مسئولیتپذیری و احساس عدالت او بود.
با آغاز جنگ تحمیلی، حسین خرازی که پا به جوانی گذاشته بود، نمیتوانست در مقابل ظلمی که به کشورش روا داشته میشد، سکوت کند. وی که از همان دوران نوجوانی به تمرینات ورزشی و شرکت در فعالیتهای اجتماعی علاقه داشت، تصمیم گرفت بهعنوان بسیجی، قدم در راه دفاع از کشورش گذارد.
در یکی از روزهایی که او در جبهههای حق علیه باطل حضور داشت، خورشید هنوز در افق شرقی طلوع نکرده بود که نیروهای لشکر امامحسین (ع) تحت فرماندهی حسین خرازی آماده انجام عملیاتی سرنوشتساز شدند. سکوت شب با صدای حرکت نیروها و تجهیزاتی که بهآرامی به سمت رودخانه کارون در حرکت بودند، شکسته شد. حسین خرازی در حالی که در خط مقدم ایستاده بود، نگاهش را به سوی نیروهایش دوخته بود؛ جوانانی که با چهرههای خسته اما مصمم، آماده عبور از رودخانه بودند.
فرمان حمله که صادر شد، نیروهای خرازی با تمام توان به سوی رودخانه حرکت کردند، آب سرد و تیره کارون، همچون هیولایی خفته، در برابر آنها گسترده بود، اما این هیولا هرگز نتوانست جلوی عزم و اراده سربازانی را بگیرد که برای دفاع از میهنشان جانفشانی میکردند. با عبور از رودخانه و رسیدن به جاده اهواز به خرمشهر نبردی خونین آغاز شد و خرمشهر که به خونینشهر تبدیل شده بود، پس از هفتهها درگیری، سرانجام آزاد شد.
پرچم ایران با غرور بر فراز شهر به اهتزاز درآمد و خرازی که از شدت خستگی در برابر نیروهایش ایستاده بود، با چشمان نمناک از اشک، به آسمان نگاه کرد و به شهدایی که در راه آزادی خرمشهر جانفشانی کردند، درود فرستاد. این پیروزی، برای ایران و خرازی، نهتنها یک افتخار ملی، بلکه معجزه الهی بود.
پس از پیروزی بزرگ بیتالمقدس، حمله دیگری در اسفند ۱۳۶۲ آغاز شد و طی عملیات خیبر صدای شلیک توپها و موشکها، آسمان را روشن کرده بود که عراقیها با استفاده از سلاحهای شیمیایی، منطقه را به جهنم تبدیل کرده بودند، اما حسین خرازی در میان دود و آتش، همچنان فرماندهی میکرد و با وجود از دست دادن یک دستش در جریان حمله، حاضر به عقبنشینی نشد، وی در حالی که دستانش از شدت خونریزی لرزان بود، با لبخندی دلگرمکننده به سربازانش گفت: ما اینجا ایستادهایم تا پیروز شویم؛ عقبنشینی معنایی ندارد.
پس از پشت سر گذاشتن روزها حسین خرازی به عنوان فرمانده لشکر امامحسین (ع) مأموریت پیدا کرد تا در عملیات که یکی از سختترین و پیچیدهترین عملیاتهای دفاع مقدس بود، منطقه فاو که بهعنوان یکی از مناطق استراتژیک جنگی شناخته میشد را آزاد کند.
شب حمله، نیروهای خرازی در تاریکی مطلق و در سکوتی سنگین، از رودخانه اروند عبور کردند و آب سرد رودخانه همچون زنجیری سنگین دست و پای سربازان را بسته بود، اما هیچیک از آنها حتی لحظهای شک نکرد که برای دستیابی به استقلال و آزادی باید ازخودگذشتگی کرد و با رسیدن به ساحل دشمن، خرازی فرمان حمله را صادر کرد و درگیری شدیدی آغاز شد؛ نیروهای ایرانی توانستند با تاکتیکهای نوآورانه، لشکر گارد ریاستجمهوری عراق را غافلگیر کنند.
حسین خرازی که حالا یکی از محبوبترین فرماندهان جبهههای جنگ بود، در عملیات کربلای ۵ نیز فرماندهی لشکر امامحسین را برعهده داشت، این عملیات که در منطقه شلمچه و در میان خاکریزهای هلالیشکل در جریان بود، به یکی از سختترین نبردهای جنگ تبدیل شد، در این بین نیروهای خرازی با عبور از نهر جاسم، موفق به تثبیت مواضع خود و شکستن خطوط دفاعی دشمن شدند و این پیروزی نویدبخش سقوط یکی از مهمترین دژهای عراق در شرق بصره بود.
هشتم اسفند ۱۳۶۵ در بحبوحه درگیریهای شلمچه، یک خمپاره به نزدیکی فرمانده حسین خرازی اصابت کرد و صدای مرگبار انفجار، آسمان را لرزاند، این مرد دلاور در آغوش شهادت جان فدای میهنش شد و پیکر پاکش در میان خون و خاک به زمین افتاد، اما چهرهاش همچنان آرام و پر از لبخندی شیرین بود و با همان لبخندی که همیشه به سربازانش روحیه میداد، به سوی شهادت پرواز کرد.
حسین خرازی تنها یک فرمانده نظامی در تاریخ دفاع مقدس ایران نبود، بلکه تجسمی از ایمان، شجاعت، و ازخودگذشتگی بود، وی نهتنها سربازی برای وطن، بلکه الگویی بود برای تمام کسانی بود که به دنبال عدالت، استقلال، و آزادگی بودند. خرازی به نسلی از جوانان ایرانی آموخت که هرچند ممکن است شرایط سخت و طاقتفرسا باشد، اما اگر ارادهای پولادین و هدفی والا در دل داشته باشند، میتوانند از سدهای بزرگ عبور کنند و پیروزی را به دست آورند.
برای نسلهای آینده، داستان زندگی و شهادت حسین خرازی همچنان یک درس آموزنده باقی خواهد ماند؛ داستانی که نهتنها از جنگ و نبردهای بزرگ سخن میگوید، بلکه از عشق به مردم، ایثار و فداکاری برای آنچه باور داریم، حکایت دارد.
حسین خرازی با گذشت سالها از زمان شهادتش، همچنان در قلب مردم ایران زنده است و داستان وی همچون شعلهای است که در دل شبهای تاریک روشنایی میبخشد و یادآور این است که هرگز نباید در برابر ظلم و ناعدالتی تسلیم شد، امروز نیز روحیه و ایمان وی الهامبخش بسیاری از جوانان است که به دنبال ساختن آیندهای روشن برای کشور هستند.
داستان زندگی شهید حسین خرازی نهتنها بخشی از تاریخ جنگ تحمیلی ایران و عراق است، بلکه بخشی از هویت و افتخار ملی ایران است؛ داستانی که همیشه بازگو خواهد شد و در دلها و ذهنها باقی خواهد ماند.
نظر شما