به گزارش خبرگزاری ایمنا، فرانسیس فوکویاما، استاد ارشد مرکز دموکراسی دانشگاه استنفورد در یادداشتی برای فایننشال تایمز نوشت: «وقتی دونالد ترامپ در سال ۲۰۱۶ انتخاب شد، به سادگی میشد باور کرد که این اتفاق یک استثنا به قاعده است. او علیه رقیب ضعیفی نامزد شده بود که او را جدی نمیگرفت و در هر صورت، ترامپ برنده رأی مردمی هم نشد. چهار سال بعد که بایدن راهی کاخ سفید شد، به نظر میرسید که پس از یک ریاستجمهوری فاجعهبار، اوضاع به روال عادی برگشته است.
پس از رأی سه شنبه، حالا به نظر میرسد ریاست جمهوری بایدن استثنا بود و ترامپ از آغاز عصر جدیدی در سیاست ایالات متحده و شاید کل جهان رونمایی میکند. آمریکاییها با علم کامل به اینکه ترامپ چه کسی است و نماینده چه چیزی است رأی دادند. او نه تنها اکثریت آرا را به دست آورد، بلکه تمام ایالتهای چرخشی را هم برد و جمهوریخواهان هم سنا را گرفتند و هم به نظر میرسد اکثریت مجلس نمایندگان را هم حفظ کنند. با توجه به سلطهشان بر دیوان عالی، حالا همه قوای اصلی دولت را در اختیار دارند.
اما ماهیت این فاز جدید تاریخ آمریکا چیست؟
لیبرالیسم کلاسیک آموزهای است که پیرامون احترام به کرامت برابر افراد از طریق حاکمیت قانونی شکل میگیرد که از حقوقشان محافظت میکند، و موانع قانونی را پیش روی توانایی دولت برای مداخله در حقوق آنان میکند. اما طی نیم قرن گذشته، این انگیزه بنیادین با دو تغییر بزرگ مواجه شد. نخست، ظهور «نئولیبرالیسم» بود، آموزهای اقتصادی که بازارها را مقدس میشمارد و توانایی حکومتها را برای محافظت از افراد آسیب دیده از تغییر اقتصادی کاهش میداد. در نتیجه، روی هم رفته جهان بسیار ثروتمندتر شد، در حالی که طبقه کارگر شغل و فرصتهایش را از دست داد. قدرت از کشورهای بستر انقلاب صنعتی دور شد و به آسیا و دیگر جاهای جهان در حال توسعه رفت.
تغییر دوم، ظهور سیاستهای هویتی یا چیزی است که «لیبرالیسم بیدار» نامیده میشود که در آن نگرانی مترقیها نسبت به طبقه کارگر جای خود را به محافظتهای هدفمند از مجموعه محدودتری از گروههای به حاشیه رانده داد: اقلیتهای نژادی، مهاجران، اقلیتهای جنسی و امثالهم. قدرت دولت باید نه در خدمت عدالت نسبی، بلکه در ترویج نتایج اجتماعی به خصوصی برای این گروهها باشد.
در همین زمان، بازارهای کار به یک اقتصاد اطلاعاتی تغییر کرد. در جهانی که در آن اکثر کارگران به جای اینکه اشیا سنگین را از کارخانهها بلند کنند، جلوی صفحه رایانه نشستهاند، زنان نتایج برابرتری به دست آوردهاند. این مسئله قدرت را درون خانوارها متحول کرد و باعث چیزی شده که ظاهراً گرامیداشت دائمی دستاوردهای زنانه است.
بیگانگی طبقه کارگر
ظهور این فهمهای مخدوش از لیبرالیسم باعث تغییری بزرگ در بنیان اجتماعی قدرت اقتصادی میشود. طبقه کارگر احساس کرد که احزاب سیاسی چپگرا دیگر مدافع منافعشان نیست و رأیدهی به احزاب راست را آغاز کردند. در نتیجه، دموکراتها ارتباطشان را با پایگاه طبقه کارگرشان از دست دادند و به حزب تحت سلطه متخصصان تحصیل کردۀ شهری تبدیل شدهاند. طبقه کارگر هم انتخاب کرد به جمهوریخواهان رأی دهد. در اروپا، رأی دهندگان حزب کمونیست در فرانسه و ایتالیا به ماری لو پن و جورجیو ملونی پناه بردند.
تمام این گروهها از نظامهای تجارت آزادی ناخرسند بودند که معیشتشان را از بین برده بود، حتی با اینکه ابرثروتمند طبقه جدیدی را به وجود آورد و از احزاب مترقی ناراضی بودند که ظاهراً بیشتر به فکر خارجیها و محیط زیست هستند تا شرایط خودشان.
این تغییرات بزرگ اجتماعی در روز سه شنبه در الگوهای رأیدهی نمایان شد. پیروزی جمهوریخواهان پیرامون رأی دهندگان طبقه کارگر سفید ساخته شده است اما ترامپ توانست نسبت به انتخابات ۲۰۲۰، بخش بسیار بیشتری از رأی دهندگان طبقه کارگر سیاه و اسپانیولی را جذب کند. این مسئله به ویژه درباره رأی دهندگان مرد این گروه صادق است. برای آنها، طبقه بیش از نژاد یا قومیت اهمیت داشت. هیچ دلیل به خصوصی وجود ندارد که چرا یکی از اعضای طبقه کارگر لاتین مثلاً جذب لیبرالیسم بیداری شود که به سود مهاجران بدون مدرک است و بر پیشبرد منافع زنان تمرکز میکند.
همچنین روشن است که اکثریت رأی دهندگان طبقه کارگر صرفاً اهمیتی به تهدیدهایی نمیدهند که دونالد ترامپ متوجه نظم لیبرال داخلی و بینالمللی میکند.
تهدید لیبرالیسم کلاسیک
دونالد ترامپ نه تنها خواهان عقب راندن نئولیبرالیسم و لیبرالیسم بیدار است، بلکه تهدیدی بزرگ نسبت به خود لیبرالیسم کلاسیک است. این تهدید در تمامی مسائل مربوط به سیاست هویداست؛ ریاستجمهوری جدید ترامپ به هیچ وجه شبیه دوره اولش نخواهد بود. در اینجا، پرسش واقعی بد بودن نیاتش نیست، بلکه تواناییاش برای اجرای تهدیدهایش است. بسیاری از رأی دهندگان ادبیاتش را اصلاً جدی نمیگیرند، در حالی که جمهوریخواهان جریان اصلی ادعا میکنند که توازن و نظارت متقابل نظام آمریکا به او اجازه نمیدهد بدترین کارهایش را انجام دهد. چنین چیزی اشتباه است: باید نیتهای مطرح شدهاش را جدی بگیریم. ترامپ به گفته خودش محافظتگرایی است که میگوید «تعرفه» زیباترین واژۀ زبان انگلیسی است. او پیشنهاد داده است تعرفههای ۱۰ یا ۲۰ درصدی بر همه کالاهای تولید خارج وضع شود، هم بر کالاهای ساخت دوستان و هم کالاهای ساخت دشمنان، و برای انجام این کار، نیازمند تأیید کنگره هم نیست.
همانطور که اقتصاددانها اشاره کردهاند، این سطح از محافظتگرایی آثار بسیار بدی بر تورم، تولید و اشتغال دارد. زنجیرههای تأمین را به شدت مختل میکند و باعث میشود تولید کنندگان داخلی خواهان معافیت از مالیاتهای سنگین شوند. این مسئله سپس فرصتی را برای سطوح بالاتری از فساد و پارتیبازی به وجود میآورد و شرکتها سعی میکنند کاری کنند که رئیسجمهور از آنها خوشش بیاید. تعرفههایی در این سطح باعث مقابله به مثل مشابهی از جانب دیگر کشورها میشود و وضعیتی را به وجود میآورد که در آن تجارت (و در نتیجه، درآمد) فرو میپاشد. شاید ترامپ در برابر این مسئله عقب بنشیند؛ همچنین ممکن است مانند رئیسجمهور سابق آرژانتین، کریستینا فرناندز د کیرشنر، عمل کند و آژانسهای آماری منتشر کننده اخبار بد را فاسد کند.
در زمینه مهاجرت، ترامپ دیگر صرفاً خواهان بستن مرز نیست؛ او میخواهد تا جایی که میتواند از ۱۱ میلیون مهاجر غیرقانونی حاضر در این کشور اخراج کند. از لحاظ اجرایی، این مسئله چنان مأموریت بزرگی است که نیازمند سالها سرمایهگذاری در زیرساختهای لازم برای انجام این کار است -مراکز بازداشت، مأموران کنترل مهاجر، دادگاه و غیره.
این مسئله تأثیراتی شدید بر صنایعی داشت که بر کار مهاجران تکیه دارند، به ویژه صنایع ساختمان و کشاورزی. این مسئله از لحاظ اخلاقی هم بسیار چالش برانگیز است، پدر و مادرها را از فرزندان جدا میکنند و صحنه را برای درگیری داخلی فراهم میکنند، چرا که بسیاری از افراد بدون مدرک در بخشهای آبی زندگی میکنند که هر چه از دستشان برمیآید انجام میدهند تا ترامپ نتواند خواستهاش را عملی کند.
در زمینه حکومت قانون، ترامپ طی کارزارش بر این مسئله متمرکز بوده است که انتقام بیعدالتیهایی را که فکر میکند منتقدانش در حقش کردهاند خواهد گرفت. او وعده داده است از نظام قضائی استفاده کند و دنبال همه بیفتد، از لیز چنی و جو بایدن تا منتقدان رسانهای و گرفتن مجوزهایشان یا مجازات کردنشان.
معلوم نیست که ترامپ قدرت انجام هیچکدام از این کارها را داشته باشد: طی دوره اولش، نظام دادگاه یکی از محکمترین موانع او بود. اما جمهوریخواهان پیوسته در تلاش بودهاند تا قضات همدل با خودشان را وارد این نظام کنند، از جمله قاضی آیلین کنون در فلوریدا که پرونده اسناد طبقهبندی شده ترامپ را بست.
تغییرات مهم
بعضی از مهمترین تغییرات در زمینه سیاست خارجی و ماهیت نظم بینالمللی خواهد بود. اوکراین با اختلاف بزرگترین بازنده است؛ نبرد نظامیاش علیه روسیه حتی پیش از انتخابات هم تضعیف شده بود و ترامپ میتواند با نفرستادن تسلیحات، همان کاری که در زمستان گذشته مجلس جمهوریخواه به مدت شش ماه آن را انجام داد، این کشور را مجبور به پذیرش شرایط روسیه کند. ترامپ به صورت خصوصی تهدید به خروج از ناتو کرده است اما حتی اگر هم چنین نکند، باز هم میتواند با عمل نکردن به بند ۵ تضمین کننده دفاع متقابل آن را شدیداً تضعیف کند. هیچ قهرمان آمریکایی وجود ندارد که بتواند جای آمریکا را به عنوان رهبر این اتحاد بگیرد، در نتیجه توانایی آیندهشان برای ایستادن در برابر روسیه و چین به شدت تضعیف میشود. برعکس، پیروزی ترامپ الهامبخش دیگر پوپولیستهای اروپایی مانند احزاب جایگزینی برای آلمان و جبهه ملی در فرانسه خواهد بود.
متحدان و دوستان ایالات متحده در آسیای شرقی هم در وضعیت بهتری نیستند. در حالی که ترامپ سختگیرانه درباره چین صحبت کرده است، شدیداً هم شیء جینپینگ را بابت ویژگیهای مستبدانهاش ستایش میکند و شاید بخواهد درباره تایوان با او توافق کند. ظاهراً ترامپ ذاتاً از قدرت نظامی متنفر است و به سادگی میتوان نظرش را تغییر داد اما در این زمینه ممکن است یک استثنا وجود داشته باشد و آن هم خاورمیانه است، جایی که در آن احتمالاً کاملاً حامی جنگهای بنیامین نتانیاهو علیه حماس، حزب الله و ایران باشد.
دلایل بسیاری وجود دارد که فکر کنیم ترامپ در دستیابی به این دستورالعمل بسیار موفقتر از دوره اولش باشد. او و جمهوریخواهان این مسئله را به رسمیت شناختهاند که اجرای سیاست کاملاً به کارکنان وابسته است. نخستین باری که در سال ۲۰۱۶ انتخاب شد، همراه با مجموعهای از دستیاران سیاسی وارد دولت نشد؛ در عوض باید به جمهوریخواهان مستقر تکیه میکرد.
در بسیاری از موارد، مانع دستوراتش شدند، آنها را تغییر دادند یا سرعت اجرای آنها را کاهش دادند. در پایان دورهاش، دستور اجرایی برای ایجاد یک «برنامه اف» جدید صادر کرد که محافظتهای کاری همه کارمندان فدرال را برمیداشت و به او اجازه میداد هر بوروکراتی را که میخواهد اخراج کند. احیای برنامه اف در رأس برنامههای دوره دوم ترامپ قرار دارد و محافظهکاران مشغول تهیه فهرستهایی از مسئولان بالقوهای بودهاند که ویژگی اصلیشان وفاداری شخصی به ترامپ است. برای همین است که احتمالاً این بار بیشتر بتواند برنامههایش را اجرا کند.
پیش از انتخابات، منتقدان از جمله کامالا هریس ترامپ را به فاشیست بودن متهم کردند. تا زمانی که نخواهد یک رژیم تمامیتخواه را در ایالات متحده پیاده کند، چنین چیزی اشتباه است. اما شاهد افول تدریجی نهادهای لیبرال خواهیم بود، چیزی شبیه به چیزی که پس از بازگشت ویکتور اوربان در سال ۲۰۱۰ در مجارستان اتفاق افتاد.
این مسئله همین حالا هم آغاز شده است و ترامپ آسیب قابل توجهی به آنها زده است. او قطبیسازی چشمگیر درون جامعه را تعمیق کرده است و ایالات متحده را از جامعهای با اعتماد بالا به جامعهای با اعتماد پایین تبدیل کرده است؛ او از حکومت شیطانسازی کرده است و این باور را که حکومت نماینده منافع جمعی است تضعیف کرده است؛ او ادبیات سیاسی را تند کرده و بیان صریح کوتهنظری و زنستیزی را مجاز کرده است؛ و اکثریت جمهوریخواهان را قانع کرده است که جانشینش رئیسجمهوری نامشروع بود که انتخابات ۲۰۲۰ را باخت.
وسعت پیروزی جمهوریخواهان از ریاستجمهوری به سنا و احتمالاً مجلس نمایندگان میرسد و به عنوان یک حکم سیاسی قدرتمند در تأیید این ایدهها تفسیر خواهد شد و به ترامپ اجازه میدهد هر کاری که میخواهد انجام دهد. فقط میتوانیم امیدوار باشیم که وقتی به قدرت رسید، بعضی از محافظتهای نهادی باقی مانده، باقی بمانند. اما شاید هم لازم است اوضاع ابتدا بسیار بدتر شود و بعد، بهتر شود.»
نظر شما