از تربیت معلم تا جبهه؛ مستقیم تا بهشت

«از جبهه تا دانشگاه سنگر یکی‌ست»، شعار محوری اجلاسیه ۵۷ شهید دانشجو معلم چهارمحال و بختیاری است که امروز در محل فرهنگسرای شهرکرد برگزار می‌شود؛ دانشجو معلمانی که در دانشگاه‌ مشق شهادت کردند و به دیدار مولایشان حضرت اباعبدالله(ع) شتافتند تا نشان دهند آنها شاگردان مکتب عشق هستند.

به گزارش خبرگزاری ایمنا از چهارمحال وبختیاری، نتایج کنکور که آمد در پوست خودم نمی‌گنجیدم، از کنج خلوتم بیرون زدم تا بالاخره مُزد زحمات چند ساله‌ام را بگیرم، خودم می‌دانستم که رشته خوبی قبول شده‌ام اما باز هم می‌ترسیدم که کاخ آرزوهایم به یکباره فرو بریزد، ترافیک سایت سازمان سنجش بسیار زیاد بود، چند باری آدرس را در نوار ابزار تایپ کردم اما صفحه بالا نمی‌آمد.

بالاخره بعد از چند بار امتحان کردن و با بالا آمدن صفحه، شماره داوطلبی را وارد کردم، از استرس کف دست‌هایم عرق کرده بود، صفحه را تار می‌دیدم، پدر و مادرم و خواهرم بالای سرم ایستاده بودند، فقط خدا خدا می‌کردم شرمنده دستان زحمت‌کش پدرم نشوم که با کارگری سر ساختمان‌های مردم خرج خانواده را در این گرانی داده است.

صفحه اعلام نتایج باز شد، چیزی که می‌دیدم، انتهای آرزوی من بود، رشته آموزش ابتدایی دانشگاه فرهنگیان آن هم شهر خودم قبول شده بودم، دیگر چه چیزی از خدا می‌خواستم حالا شده بودم خانم معلم…

سرم را که چرخاندم، چشمان نمناک پدرم را دیدم و دستان مادرم را که پشت سر هم خدا را شکر می‌کرد.

تنها تصویری که از میان پرده اشک‌هایم دیدم، همان بود، بعد هم پدرم کیسه برنجی که حالا وسایل کارش را داخلش می‌گذاشت، به دوشش انداخت و به قول خودشان به میدان رفت تا شاید آن روز دست پُر برگردد با صدای خفه‌ای پایین پله‌ها گفت، برگشتنی شیرینی می‌گیرم...

از تربیت معلم تا جبهه؛ مستقیم تا بهشت
اعزام دانشجومعلمان مرکز تربیت معلم امام صادق (ع) بروجن به جبهه

صدای بلند تلویزیون من را به خود آورد، مجری اخبار شبکه جهان‌بین اعلام کرد که فردا اجلاسیه ۵۷ شهید دانشجومعلم چهارمحال‌وبختیاری در فرهنگسرای شهرکرد برگزار می‌شود، این خبر مدام در ذهنم تکرار می‌شد…

دانشجو معلم یعنی دانشجو بودند، آن هم شغل معلمی؟ چطور توانستند عطای دانشگاه رفتن را به لقایش ببخشند و به جنگ بروند! اصلاً نمی‌توانستم این موضوع را درک کنم.

به تراس خانه پناه بردم، بلکه نسیم خنک پاییزی عصرگاه موجب شود تا از این فکرها بیرون بیایم، چراغ همه خانه‌ها روشن بود از خانه‌های نزدیک بوی غذا به مشامم می‌خورد، صدای خنده‌ها و پچ‌پچ‌هایشان بلند بود، بچه‌ها هنوز تک‌وتوک داخل کوچه بازی می‌کردند، همه این‌ها یعنی امنیت، یعنی تمام آن جان‌هایی که رفتند تا ما بمانیم…

حالا می‌فهمم چطور توانستند بروند و تمام آرزوهایشان را در کوچه پس کوچه‌های شهر برای ما به یادگار بگذارند.

معلمی که مکتب شهادت را مشق کرد

شهید «غلامرضا طادی بنی» فرزند ابوالقاسم سال ۱۳۴۴ در خانواده مستضعف در شهر بن از توابع چهارمحال‌وبختیاری دیده به جهان گشود و ۲۱ سال بعد در یکی از روزهای سرد زمستان هنگامه طلوع آفتاب به دیدار ارباب خود حضرت اباعبدالله (ع) شتافت.

غلامرضا از همان کودکی باهوش بود، ارادت خاصی به امام حسین (ع) داشت و امکان نداشت در مجلسی نام اربابش باشد و غلامرضا در آنجا نباشد، پدر و مادرش نیز مذهبی بودند و همین کار را برای او راحت کرده بود، محرم و صفر که می‌شد، صبح زود از خانه بیرون می‌زد و آخر شب برمی‌گشت.

غلامرضا از همان کودکی در درس خواندن میان هم‌سن‌وسالانش سرآمد بود، همیشه نمره‌های بالایی می‌آورد، دوران ابتدایی و راهنمایی را در همان محل زندگی‌اش به پایان رساند اما چون بسیار به درس خواندن علاقه داشت، برای ادامه تحصیل در رشته علوم تجربی به شهرکرد رفت.

در سال اول ورود به دبیرستان سیدجمال‌الدین اسدآبادی شهرکرد با چند نفر از این گروهک‌چی‌ها که آن زمان همه جا رخنه کرده بودند، به خاطر اعتقادات راسخش درگیر شد، غلامرضا بدون هیچ ترسی از اسلام دفاع می‌کرد، همین بی‌پروا بودنش موجب شد که چند باری نیز کتک بخورد.

سال دوم دبیرستان بود که دیگر دلش طاقت نیاورد و به جبهه حق علیه باطل رفت و در عملیات رمضان و محرم شرکت کرد و نتوانست خود را به امتحانات خرداد برساند اما دل سرد نشد و همان جا شب‌ها در سنگرش زیر نور شمع و فانوس درس خواند و در شهریور مزد تلاشش را گرفت و همه امتحانات را با نمره خوب قبول شد.

غلامرضا سال تحصیلی بعد را نیز به جبهه رفت و شش ماهی بدون اینکه حتی یک روز به مرخصی بیاید، در خط مقدم بود و در عملیات والفجر مقدماتی و والفجر یک شرکت کرد.

دوباره سال سوم را در شهریور امتحان داد و قبول شد، برای غلامرضا جنگ از همه امور زندگی مهم‌تر بود، نمی‌توانست ببیند که کشورش در جنگ باشد اما او در کلاس درس بنشیند.

غلامرضا سه ماه سال چهارم دبیرستان را نیز در جبهه حق علیه باطل بود اما با تمام این دور بودن‌ها از کلاس درس توانست از دوره دبیرستان با موفقیت فارغ‌التحصیل شود و در امتحان تربیت معلم شرکت کند و قبول شود.

از تربیت معلم تا جبهه؛ مستقیم تا بهشت

کاری که برای خدا باشد، احتیاج به هیچ مزدی ندارد

غلامرضا همان‌جا هم دلش طاقت نمی‌آورد و در تعطیلات تابستان عازم جبهه می‌شد و دوباره مهر در تربیت معلم حاضر می‌شد در اواسط سال دوم تربیت معلم در عملیات والفجر ۸ نیز شرکت کرد تا اینکه بعد از پایان تربیت معلم در اواسط شهریور ۶۵ به جبهه رفت و بیش از چهار در جبهه حضور فعال داشت و زمانی که برای تقسیم فارغ‌التحصیلان مرکز تربیت معلم امتیازبندی می‌کردند، او حاضر نشد که جمع امتیازات حضور در جبهه در امتیازاتش دخیل شود.

غلامرضا می‌گفت اگر بخواهند جبهه رفتنم را در امتیازات تقسیم‌بندی حساب کنند از اجرم کاسته می‌شود و کاری که برای خدا باشد در این جهان احتیاج به مزدی ندارد، غلامرضا کم حرف می‌زد تا کسی سوالی نمی‌کرد، جوابی نمی‌داد، این را نزدیکانش می‌گویند، هیچ‌گاه نماز شبش ترک نمی‌شد، به نماز اول وقت توجه بیشتری داشت، همیشه خدا را ناظر و شاهد اعمال خود می‌دانست و هیچ‌گاه از امدادهای خداوندی غافل نمی‌شد.

می‌گفت: «هر موقع خدا بخواهد شهید می‌شوم و هرگاه گلوله‌ای به طرف من می‌آید اگر خدا بخواهد که به من نخورد، می‌تواند برگرداند» و هرگاه که از کارش در جبهه سوال می‌شد می‌گفت که کار من ساده است اما بعد از شهادتش مشخص شد که وی در اطلاعات عملیات لشکر قمر بنی‌هاشم (ع) مشغول بوده است.

هم‌رزمانش می‌گویند که غلامرضا به مجالس قرآن علاقه بیشتری نشان می‌داد و همه را به قرائت قرآن تشویق می‌کرد، او در در عملیات کربلای ۵ در یک روز سرد زمستانی بعد از خواندن نماز صبح و به هنگامه طلوع آفتاب در بیست‌ویکم دی سال ۱۳۶۵ به دیدار اربابش اباعبدالله الحسین (ع) شتافت.

غلامرضا در وصیت‌نامه‌ای که از خود بر جای گذاشته، به پدر و مادر خود گفته است که برای شهدای کربلا گریه کنید که شهادت من برای آن‌ها بوده است.

از تربیت معلم تا جبهه؛ مستقیم تا بهشت
شهید دانشجومعلم غلامرضا طادی

شهیدی که خادمی مسجد آرزویش بود

«حفیظ‌الله رفیعی» ششم مهر سال ۱۳۴۱ در خانواده‌ای زحمتکش و مذهبی در شهرکیان از توابع شهرستان شهرکرد در چهارمحال‌وبختیاری به دنیا آمد، پدرش نبی‌الله کارگر ذوب‌آهن بود و مادرش بی گم نام داشت.

حفیظ‌الله دوران دبستان و راهنمایی خود را در همان زادگاهش با موفقیت به پایان رساند، برخورد محبت‌آمیز و متواضعانه‌اش موجب می‌شد که تمام دوستان و اطرافیان، او را دوست داشته باشند و شیفته اخلاق او شوند، از همان کودکی به مسجد و نماز علاقه داشت و از نوجوانی همراه بزرگترها در برپایی نماز و روزه شرکت می‌کرد، در مراسم‌ها و مناسبت‌ها حضور پررنگی داشت، قبل از ماه مبارک رمضان تمام سجاده‌ها و دیوارپوش‌های مسجد محل را به خانه می‌برد و می‌شست.

با اوج‌گیری مبارزات انقلاب شروع به فعالیت کرد و هم‌زمان با تحصیل دل به موج انقلاب سپرد و شبانه‌روز خود را وقف آرمان‌های انقلاب کرد، پس از پیروزی ملت ایران در مقابل استکبار به صورت جدی به درس و تحصیل پرداخت و در کنار درس در انجمن‌های اسلامی مدارس شرکت می‌کرد با هجوم نیروهای عراقی به خاک جمهوری اسلامی از همان اوایل جنگ در سال ۱۳۵۹ به جبهه اعزام شد و در عملیات شکست حصر آبادان شرکت کرد.

در هشت سال دفاع مقدس بیش از ۲۰ ماه در مناطق جنگی حضور داشت و در عملیات‌های فتح‌المبین، رمضان، محرم و والفجر مقدماتی حضور داشت، او که عشق به جبهه و جنگ با وجودش عجین شده بود، اکثر وقت خود را در جبهه‌ها می‌گذراند.

حفیظ‌الله پس از عملیات والفجرمقدماتی در کنکور سراسری شرکت کرد و در مرکز تربیت معلم شهید رجایی پذیرفته شد، پس از آن دوباره به جبهه بازگشت و سه ماه در خط مقدم حضور داشت.

وی فردی خودساخته، شوخ‌طبع و مهمان‌نواز بود و به صله‌رحم اهمیت می‌داد، حقوقش را سه قسمت کرده بود، مقداری را انفاق مقداری را خرج مهمانی و مقدار دیگر را خرج جبهه می‌کرد، حفیظ‌الله در زندگی به انفاق بسیار اهمیت می‌داد و شب‌ها علی‌وار در کوچه‌های شهر با کوله‌ای بر دوش چشمان مستمندان منتظر را روشن می‌کرد.

او پنجم اردیبهشت ۱۳۶۵ در منطقه عملیاتی فاو در حالی که داشت، وضو می‌گرفت با اصابت خمپاره به شهادت رسید.

از تربیت معلم تا جبهه؛ مستقیم تا بهشت
شهید دانشجومعلم حفیظ‌الله رفیعی

قهرمان مسابقات دومیدانی کشور در میانه میدان جنگ

شهید بهزاد مهری یکم اردیبهشت ۱۳۳۹، در شهر فرخ‌شهر از توابع شهرستان شهرکرد به دنیا آمد، پدرش علی‌رضا، دامدار بود و مادرش زیور نام داشت.

وی شاگرد حوزه علمیه حاج‌شیخ عبدالعلی سرشار بود و در تظاهرات قبل از انقلاب شرکت فعال داشت، شهید مهری در مسابقات دومیدانی در سال ۱۳۵۹ رتبه چهارم کشور را کسب کرد، سرانجام بهزاد مهری در شانزدهم اسفند ۱۳۶۲ در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به سر شهید شد، مزار او در بهشت صالح زادگاهش قرار دارد.

در ادامه قسمت‌هایی از وصیت‌نامه شهید آمده است. «ای کسانی که در ادارات مشغول کار هستید سعی کنید در کارهایتان از کاغذ بازی دست بردارید و مردم را به این طرف و آن طرف ندوانید ای کسانی که بیت‌المال مسلمین در دست شماست سعی کنید و ببینید که آن را چگونه مصرف می‌کنید و در راه کی؟

ای کاسب‌ها اگر جنسی در دستتان است و آن در بازار کم است و اسم کوپن روی آن نهاده‌اند، احتکار نکنید و بعداً بگویید بازار آزاد است و چند برابر بفروشید، چون خدا اضافی آن را از شما به‌نحوی می‌گیرد که خودتان هم ندانید.

از پدر و مادر گرامی‌ام می‌خواهم در نمازهای جمعه و جماعات شرکت کنند و به همه مردم توصیه کنند خمس و زکات مالشان را بپردازند.»

از تربیت معلم تا جبهه؛ مستقیم تا بهشت
شهید دانشجومعلم بهزاد مهری

معلمی که برای بهشت تربیت شد

شهید علی‌اکبر بهشتی‌نژاد در سال ۱۳۴۸ در خانواده محترم و مذهبی در شلمزار دیده به جهان گشود، او با ذوق و اشتیاق پس از پشت سر گذراندن دوران کودکی مرحله جدیدی از زندگی خود را آغاز و در شلمزار پا به دبستان گذاشت و با موفقیت دوره ابتدایی و نیز راهنمایی را به پایان رساند و برای ادامه تحصیل وارد دانشسرای تربیت معلم فرخ‌شهر شد.

علی‌اکبر در عین حال که به تحصیل اشتغال داشت، همواره حضور خود را در بسیج حفظ و دو بار نیز به جبهه حق علیه باطل اعزام شد و پس از پایان تحصیلات خود در دانشسرا مجدداً برای سومین بار از طریق بسیج به جبهه جنوب کشور اعزام شد که در دهم دی ۱۳۶۶ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

در قسمت‌هایی از وصیت‌نامه این شهید بزرگوار آمده است: «پیام من به شما بسیجیان این است قدر خودتان را بدانید امام عزیز ما بر بازوی شما بوسه زده و بر این بوسه افتخار کرده است، پیام من به تمام مردم این است که مبادا امام امت این پیر نورانی را تنها بگذارند، از مادرم می‌خواهم که مانند حضرت زینب (س) صبر کند، از خواهرم می‌خواهم که مرا ببخشد و حجاب خود را حفظ کند و از برادرانم می‌خواهم که مرا ببخشند و راه من را ادامه دهند.»

از تربیت معلم تا جبهه؛ مستقیم تا بهشت
شهید دانشجومعلم علی‌اکبر بهشتی‌نژاد

کد خبر 800247

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.