به گزارش خبرگزاری ایمنا، هنوز چندساعتی از خبر پر کشیدن یکی از یاران خرازی نگذشته بود که به سوی خانه پدری او روانه شدیم؛ خانهای ساده در انتهای یکی از بنبستها، حوالی حاشیه شهر؛ ماشینهای پشت درِ خانه گواه این است که مسیر را درست آمدهایم و حجلهای از تصویر شهید نیز، امضایی بر این فرض است.
وارد حیاط که میشویم، پرچم یاحسین (ع) به دیوارهای دورتادور حیاط پوشانده شده است؛ زیر لب زمزمه میکنم «إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع...»؛ وارد خانه که میشویم، وسایل در سادهترین شکل کنار هم چیده شده است و دقیق که به چهرهها مینگری، میبینی که چشمها روضه میخوانند از داغی که خبرش چندین ساعت است دهان به دهان پیچیده و حالاحالا آرام نمیگیرد، اینجا چشمها سخن میگوید از صبری مثالزدنی.
در ذهن خود دودوتا چهارتا و کلمات را بالا و پایین میکنم برای طرح بحث با پدر شهید؛ اما او همچون کوهی مقتدر بر عصای خود تکیه داده است و انگار که با چشمهای خود، حضار را به صبر فرامیخواند، میگویند داغ سه پسر دیده اما باز هم محکم ایستاده است و استوارتر از آنچه که فکرش را میکنم اینطور روایت میکند: قبل از این اتفاق با پسرم صحبت کردم و سراغ مادرش گرفت، اما سریع خداحافظی کرد و گفت اینجا جنگ شده است و باید بروم، دعایم کنید و پاسخ دادم من برای همه رزمندگان دعا میکنم؛ تا صبح پیگیر اخبار بودیم و شنیدیم که سیدحسن نصرالله زخمی شده است و در نهایت خبر شهادت را شنیدیم.
نهتنها در چهرهاش بلکه در سخنانش نیز تاکید دارد که «خدا صبر زیادی به من داده است و میدانم شهدا روز موعود دارند و بازمیگردند» و اینطور ادامه میدهد: پسرم در دفاع مقدس و در چند سال اخیر در لبنان حضور داشت؛ بعد از شهادت شهید زاهدی سید حسن نصرالله از رهبر انقلاب خواسته بود حاج عباس را به آنجا بفرستند و میگفت اگر رهبر انقلاب بگویند حتماً میروم.
خدا از خون شهدا نمیگذرد
سجاد پوستی، خواهرزاده شهید نیز گوشهای از خانه ایستاده است و به جمعیت خیره نگاه میکند؛ میگویم چطور از شهادت دایی مطلع شدید و پاسخ میدهد: از یکی از آشناها پیامی برایم ارسال شد که «از حاجی خبر داری؟»، ما میدانستیم که اسرائیل بیروت را زده است اما ذهنمان به سمت شهادت حاجی نبود، بعد از این خبر جستوجو کردیم و متوجه شدیم که شهید هنگام اصابت در آن مکان حضور داشته است.
وقتی درباره بارزترین ویژگی شهید از او میپرسم، پاسخ میدهد: ولایتمداری ایشان بود و توصیه به کسب علم که همیشه به ما میکردند و اعتقادات مستحکمی که از آن برخوردار بودند و بغضی که بر گلویش چنگ میزند، تنها اجازه میدهد این جمله را بگوید: خدا از خون شهدا نمیگذرد...
نگرانیهایی که بیراه نبود
محمد صادق پوستی، دیگر خواهرزاده شهید نیز ماجرای مطلع شدن از شهادت دایی را اینطور تعریف میکند: ساعت حدود ۱۰ شب بود که حالم دگرگون شد، با علی آقا پسر حاج عباس تماس گرفتم و جویای حالشان شدم، گفتند که هیچ اتفاقی نیفتاده است، شما هم نگران نباشید و سعی کنید آرامش خانواده را حفظ کنید، اصرار کردم که مطمئنید؟ چون من حالم اصلاً خوب نیست، این دگرگونی احوال دست خودم نبود، میدانستم که شهید نیلفروشان به شهید نصرالله بسیار نزدیک است.
وی ادامه میدهد: ما آن شب تا حوالی ساعت یک نیمهشب صبر کردیم و بعد با پسر دیگر ایشان تماس گرفتیم که گویا ایشان هم خبری نداشتند؛ من فضای مجازی را بهشدت دنبال میکردم و در فضای مجازی بیشتر توئیتها را مشاهده میکردم که دید خوشبینانه ای نداشتند، هرچه هم تماس میگرفتیم باز اخبار جدیدی نبود، این دلنگرانیها تا حوالی ساعت ۴ و ۵ صبح ادامه داشت که محمد آقا پسر ایشان تماس گرفتند و گفتند احتمال شهادت حاجی هست.
پوستی عنوان میکند: از ویژگیهای بارز شخصیت دایی من این بود که بسیار به اخلاقمداری و برخورداری از شخصیت متعالی اهمیت میدادند و علاقه قلبی من به ایشان بسیار زیاد بود؛ خدا را شکر میکنم که ایشان را لایق شهادت قرار داد و شهادت را نصیب ایشان کرد، به راستی باید به شهید نیلفروشان بابت این اتفاق مبارک و این نگاه و موهبت الهی تبریک گفت، شهد شیرین شهادت گوارای روان پاک تمام شهدا باشد.
او صحبتش را اینطور به پایان میرساند: من فکر میکنم که جهان بر مدار عدل گردش میکند و چه انسانها و چه نظامها هر آنچه که میکنند را باز پس خواهند گرفت، جمهوری اسلامی ایران همواره طرفدار صلح، راستی و دوستی بوده و هست و هرگز از ظلم و جنگ حمایت نکرده و نمیکند؛ آنچه در نهایت در دنیا رخ خواهد داد رسیدن حق به صاحبان حقیقی آن است و این وعده صادق در آیندهای نهچندان دور رخ خواهد داد، پیروزی از آن ماست؛ همان وعده صادقی که داییام داد.
چه بهتر که شهادت ما بهدست شما باشد
همانطور که گرم صحبت و مصاحبه هستیم، سید رضا نریمانی نیز برای تسلیت به خانواده شهید وارد میشود و رو به دوربین، خطاب به جنایتکاران اینطور میگوید: ما باید بدانیم عزیزانی که به شهادت رسیدند در واقعیت اجر مجاهدتهای خود را گرفتهاند؛ روی سخن من با اسرائیلیهاست، همه ما یک روز میمیریم، چه بهتر که به دست شما مرگ ما رقم بخورد، چرا که شما شقیترین افراد هستید و جهان آخرت از دنیا و هرچه در آن هست بهتر است، شما یقین بدانید که این جنایاتی که مرتکب میشوید بی جواب نخواهد ماند و اثر سو کشتار مردم بیگناه و کودکان معصوم بدون هیچ دلیلی عواقبت سخت و دردناکی برای شما به دنبال خواهد داشت.
وی ادامه میدهد: نکته دوم این است که شهادت آرزوی ماست و چه خوب میشود که شما آرزوی ما را محقق میکنید و شهید مصطفی صدرزاده چه زیبا میگوید که پایان مأموریت یک بسیجی شهادت است، این شهیدان عزیز مأموریت متعالی خود را به پایان رسانده بودند که به این مقام رفیع نائل آمدند، شهید جواد محمدی میگفت حیف پای من است که بخورد در صورت داعشیها، پای من باید در صورت صهیونیستها بخورد؛ انشاالله پا و مشت همه ما در صورت صهیونیستها و اسرائیلیهای غاصب بخورد و بهزودی خبر نابودی شما دل مردم تمام جهان، بالاخص خانوادههای شهدا را شاد کند.
پدری که در داغ فرزندش دیگران را دلداری میداد
محمدحامد نیلفروشان فرزند برادر شهید هم اینطور از عمو روایت میکند: بعدازظهر جمعه بود که از تلویزیون متوجه شدیم اسرائیل حمله سنگینی به منطقه ضاحیه لبنان کرده و تصاویر اصابت بمبها و ریزش ساختمانها مرتب در حال پخش بود؛ همان موقع با فرزندان شهید تماس گرفتیم تا از حالشان مطلع شویم که گفتند ان شاءالله اتفاقی نیفتاده است و ما هم فکر کردیم که ایشان در سلامتی به سر میبرند، وقتی گفتند احتمال شهادت سید حسن وجود دارد و ما میدانستیم که شهید نیلفروشان و شهید نصرالله با هم هستند به همین خاطر هم دوباره مضطرب شدیم و اخبار ضد و نقیضی به دستمان میرسید.
وی ادامه میدهد: تقریباً عصر بود که حزبالله بیانیهای مبنی بر قطعی بودن شهادت سید حسن داد و این امر بر ما مسجل شد که عمو به شهادت رسیده است و بعد از آن بود که شبکه خبر این حادثه را زیرنویس کرد و شبکههای مجازی اخبار را منتشر کردند؛ وقتی خبر بهطور رسمی منتشر شد اولین کاری که کردیم این بود که نزد پدر شهید رفتیم تا از حال ایشان مطلع شویم و دلداریشان دهیم، چرا که این سومین داغی است که این پدر شهید متحمل میشود، اما در کمال تعجب دیدیم که ایشان ما را دلداری دادند و به صبر و شکرگزاری خداوند دعوت کردند و گفتند خدایی نکرده در اثر ناراحتی حرفی نزنید که غضب الهی را به دنبال داشته باشد و ناشکری نسبت به این نعمت بزرگ باشد.
برادرزاده شهید توضیح میدهد: از بارزترین ویژگیهای اخلاقی ایشان احترام به پدر و مادر بود که بهشدت بر این موضوع تاکید داشتند و برایشان مهم بود، بهطوری که ما مطلع بودیم علیرغم شدت و سختی کارشان فرصت کمی در اختیار داشتند، با این حال در سختترین شرایط واجب میدانستند که به سختی خود را برساندند، حتی یک ساعت مادر و پدرشان را ببینند و اگر کاری دارند برایشان رفع و رجوع کنند، مادر شهید اکنون بسیار در فراق حاج عباس بیتابی میکند چرا که شهید آخرین فرزندشان بود؛ در کنار این بحث ولایتمداری بسیار برایش اهمیت داشت و صحبتهای مقام معظم رهبری را همیشه الگو قرار میداد؛ شهید نیلفروشان حواسش همیشه به همهچیز بود، وقتی کسی رده نظامیاش بالا میرود احتمال دارد که مسائل دیگری برایش پررنگ شود ولی شهید بهطور همزمان تمام مسائل کاری، خانوادگی، افرادی که به ایشان مراجعه داشتند و سایر مسئلهها را مدیریت میکرد و برایش حائز اهمیت بود و در برطرف کردن مشکلات میکوشید.
نیلفروشان میگوید: شهید نیلفروشان از دفاع مقدس که با وجود ۱۳ سال سن در جبههها وجود داشتند تا به اینجا در میدانهای مختلف حضور داشتند، دورههای مختلفی دیدند، در کشورهای مختلفی حضور داشتند، بسیار سید حسن را دوست داشتند و این محبت قلبی بینشان دوطرفه بود، به این خاطر الگوهای زیادی را برای شهید میتوان متصور شد از جمله خود سیدحسن و شهید احمد کاظمی که به گفته خودشان در مصاحبهای فرمانده و استاد ایشان بود.
وی تاکید میکند: پیامی که به این جنایتکاران میتوان داد، ۱۴۰۰ سال پیش در قرآن به روشنی و صراحت آمده است، وعده قرآن به اسرائیل وعده نابودی است، چرا که چیزی که این رژیم غاصب کودککش به دنبال آن است فتنه و ظلم و قدرتطلبی و استعمار است، مرگ و نابودی آنها قطعی است، بهزودی اتفاق میافتد، شک نداشته باشند و یقین داشته باشند همانطور که در اثر جنایات و ترورهای قبلی این مسیر متوقف نشد و این فریاد از خروش باز نایستاد پس از این هم رکود و انفعالی نخواهد بود و مقاومت پویاتر و زندهتر و مصممتر در این مسیر گام خواهد گذاشت؛ اصطلاحی که در ذهن من از افول این قدرت پوشالی نقش میبندد این است که اسرائیل به معنای واقعی دارد دست و پاهای آخر خود را میزند و انشاءالله بهزودی همه با هم نابودی این رژیم خونخوار را میبینیم.
ساعت از اذان ظهر گذشته است و اینجا ماندن بیش از این جایز نیست؛ در عجبم از میهماننوازی این خانواده، از اینکه در اوج غم و اندوه حواسشان به میهمانانی که حتی آنها را نمیشناختند بود و به بهترین نحو از آنها میزبانی میکردند و ای کاش که حاج عباس هم اینچنین در حق ما میهمانان ناخوانده، میزبانی کند.
نظر شما