به گزارش خبرگزاری ایمنا، در دفاع مقدس علاوه بر حضور پرشور مردان، شاهد حضور بانوانی از جنس قدرت و محبت نیز بودیم که با صلابت در پشت جبهه و در سنگر عشق پشتیان همسر خود بودند تا آرمانهای انقلاب و امام استوار، محکم و پایدار بماند.
همچنین همیشه حضور زنان مومن و انقلابی در همه عرصهها مفید و سازنده واقع شده و نتایج خوبی را در همه اتفاقات با خود همراه داشته است و میتوان گفت دفاع مقدس نیز یکی از مهمترین عناصر اثرگذاری حضور آنان را نشان میدهد؛ در واقع در تاریخ پرافتخار ایران اسلامی، نام شهیدان همواره درخشیده و یاد آنان در دلها زنده است و یکی از این قهرمانان، شهید ابراهیم نصر آزادانی است که با فداکاری و ایثار خود در دوران جنگ تحمیلی، جانش را برای دفاع از میهن و آرمانهای انقلاب اسلامی نثار کرد.
زندگی او نه تنها نماد شجاعت و ایستادگی در برابر دشمنان بود، بلکه تجلی عشق و وفاداری به خانواده و سرزمین نیز به شمار میرود و همسر وی طلعت بختیاری، با روایت زندگی مشترک و خاطراتی از این شهید بزرگوار، تصویری عمیق و انسانی از ابراهیم نصر را به ما ارائه میدهد؛ گفتوگوی صمیمی با او، نه تنها به ما اجازه میدهد تا با زندگی روزمره یک رزمنده آشنا شویم، بلکه نشاندهنده چالشها و دلتنگیهایی است که یک زن در کنار یک رزمنده متعهد تجربه کرده است.
هر شهید، داستانی دارد که باید شنیده شود؛ داستانی از عشق، ایثار و فداکاری که نسلهای آینده را به ادامه راه آنان ترغیب میکند و زندگی شهید نصر آزادانی، نه تنها درسهایی از شجاعت و ایستادگی را به ما میآموزد، بلکه به ما یادآوری میکند که عشق و وفاداری در سختترین شرایط چگونه میتواند چراغ راهی برای نسلهای آینده باشد؛ این روایت، گواهی بر این حقیقت است که شهدای ما فراتر از قهرمانان میدان نبرد، الگوهایی برای زندگی انسانی و معنوی هستند.
دوست ندارم شهید شوم!
برای گرفتن مصاحبه با همسر شهید ابراهیم نصر آزادانی تماس گرفتم و او با محبت مادرانه خود شروع به گفتوگو کرد؛ طلعت بختیاری با بیان اینکه ما ۱۷ ماه زندگی کردیم اما جمعاً هفت ماه کنار هم بودیم و مابقی یا به مسابقات طی شد یا به ماموریت اظهار میکند: به واسطه یکی از همسایگان شهید نصر به یکدیگر معرفی شدیم و ایشان حدوداً در سن ۲۱ سالگی به خواستگاری من آمدند.
وی ادامه میدهد: شهید نصر بیشتر برای انجام مأموریت به لبنان، فلسطین، کردستان و... میرفت تا به جبهه؛ همچنین از آنجایی که وی در ورزشهای تکواندو و جودو فعالیت میکرد، در پادگان غدیر نیز مشغول تعلیم به بچهها بود.
همسر شهید نصر تصریح میکند: هنگامی که دشمن خرمشهر را اشغال کرد گفت من دوست دارم برای فتح خرمشهر حضور داشته باشم، در همین راستا یک روز که منزل مادر شوهرم بودیم بدون خداحافظی رفت؛ خیلی ناراحت شدم و احساس خوبی نداشتم تا اینکه صبح فردای آن روز یک دفعه دیدم برگشت و گفت برای بعدازظهر خواهیم رفت.
وی با اشاره به اینکه در آن زمان پسرم سه ماهه بود و همه به همسرم میگفتند نرو چون ما اینجا بیشتر به شما نیاز داریم، میافزاید: هیچ وقت دوست نداشت کسی را ناراحت کند، حتی موقعی که من میگفتم به جبهه نروید و به شوخی میپرسیدم آیا دوست داری شهید شوی که عکسهایت را به در و دیوار بزنند؟ میگفتند اتفاقاً دوست ندارم شهید شوم و میخواهم ببینم انقلاب و جنگ به کجا میرسد…
اشهدت را بگو برادر
بختیاری میگوید: هشت روز بعد که در خانه پدر خودم بودم، آب و هوا خیلی بد بود، پسرم گریه میکرد به طوری که پدرم پرسید چه شده و من ناگهان گفتم حمزه امشب بیپدر میشود و پدرم میگفت اینطور نگو؛ اما به دلم الهام شده بود و خواب دیده بودم که در سردخانه پیِشان بودم.
وی اظهار میکند: در همین حین تلویزیون گفت: «توجه توجه یکی از فرماندهان به شهادت رسید» اما از آنجایی که صفحه تلویزیونهای آن زمان سیاه و سفید بود و دست افراد دورِ فرمانده شهید روی پیشانی وی قرار داشت دقیق مشخص نبود که آن فرد چه کسی است اما به شهید میگفتند: «اشهدت را بگو برادر، اشهدت را بگو.»
همسر شهید با بیان اینکه هنگامی که به سردخانه رفتم دقیقاً همان خوابی را که دیده بودم همان شد، ادامه میدهد: صبح فردای آن روز همان فردی که معرف ما بود بدون هیچ مقدمه مادرم را صدا زد، بچه را از من گرفت و آنجا بود که دیگر حال خود را نفهمیدم و تا چشمانم را باز کردم دیدم در خانه مادر شوهرم هستم و جمعیت زیادی به آنجا آمده بودند.
روحانیِ سه انگشته!
وی با حالی سرشار از عشق با اشاره به اینکه شهید ابراهیم نصر فردی متدین بود و خیلیها بخاطر اینکه در لباس سپاه رفته بود با آن مخالف بودند اما من با همین لباس دوستش داشتم، تصریح میکند: در دوران مجردی همیشه دوست داشتم همسر آیندهام روحانی باشد و زمانی که شهید نصر به خواستگاری آمدند از آنجایی که برادرم در باشگاه با وی دوست بود به من گفت این همانی است که میخواهی فقط عمامه ندارد!
بختیاری با اشاره به اینکه ابراهیم نصر قبل از خواستگاری نجار بود اما بعد وارد سپاه شد و به فعالیت و آموزش در باشگاهها از جمله پادگان غدیر مشغول شد، میافزاید: شبی که ابراهیم میخواست برای خواستگاری بیاید، در پادگان غدیر شهید نصر آموزش نارنجک میداد که در دستشان نارنجک منفجر میشود و دوتا از انگشتهای وسط دست راست میرود؛ بخاطر همین که انگشت نداشت و میخواست خواستگاری را کنسل کند اما بعد با واسطهگری معرفمان شوهرم آمد و دستش را روی زانو گذاشت تا ببینم و بعد از خودش و زندگیاش صحبت کرد.
وی با بیان اینکه شهید نصر در همه ابعاد درجه یک بود، میگوید: شهید ابراهیم نصر خیلی قناعت کار بود به طوری که حتی یک وقتهایی ما چیزی در خانه نداشتیم و میگفتند بلند شو یک آب جوش بگذار و یک اشکنه یا کاله جوش درست کن؛ همچنین به حجاب توجه داشتو از نظر اخلاقی درجه یک بودند به طوری که من بعداز او دیگر رنگ خوشی را ندیدم…!
همسر شهید با بغضی در سینه و گلو که آن را از پشت تلفن میشد حس کرد و شنید با اشاره به نحوه شهادت همسر خود اظهار میکند: در عملیات بیتالمقدس با دستور فرمانده برای فتح خرمشهر، شهید نصر همراه با برادر و رزمندگان دیگر راهی میشوند؛ زمانی که روی خاکریز رفتند ناگهان ابراهیم نصر در یک گودی میافتد و بعد میبینند که وی از پشت سر تیر خورده و آن تیر از فک بیرون آمده، یعنی این اتفاق از روبهرو نبوده است؛ در همین راستا سرانجام شهید نصر در تاریخ ۱۳۶۱/۳/۲ به درجه رفیع شهادت نائل میگردد.
این روایت نمادی از جمله، کربلا در کربلا میماند اگر زینب نبود را به خوبی برایمان بازگو میکند.... و چه زنانی که تا آخرین لحظه ماندند و نگذاشتند تاریخ و روایت این رخداد مهم جمهوری اسلامی ایران به فراموشی سپرده شود.
نظر شما