گردان تک‌نفره انقلاب به روایت فرزند

شهید زرین از جمله رزمندگانی بود که دشمنان را از دست خود حیران کرده بود و طوری آن‌ها را در نگرانی و استرس گذاشته بود که موجب شد صدام برای سر او جایزه بگذارد، اما باز هم بی‌فایده بود.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، جمهوری اسلامی ایران مدیون جان‌فشانی خانواده‌ها و خون‌هایی که است که برای لحظه به لحظه حفاظت از خاک آن داده شده؛ مدیون خانواده‌هایی که عاشق بودند، دلبسته خانواده‌های خود بودند، اما از آن‌ها برای آبادی و استقلال کشور گذشتند.

شهیدانی همچون عبدالرسول زرین برای این ملت عزیز هستند، کسانی که در تمام عمر خود دغدغه‌مند راه خدا و کمک به مردم در حفظ و حراست جانشان بودند و به‌راستی می‌توانیم از شهید زرین به عنوان یک انسان کامل که خودش خدا را پیدا کرد، نام ببریم:

کاری از جنس مسجد!

برای مصاحبه با علی‌اصغر زرین فرزند شهید عبدالرسول زرین تماس گرفتم و او با صبر و محبت شروع به گفت‌وگو کرد؛ او با بیان خاطرات زندگی پدر اظهار می‌کند: پدرم زاده قلعه گل شهرستان کُهگیلویه و بویراحمد منطقه یاسوج بود و خانواده‌اش به خاطر درگیری خانوادگی خان‌ها کشته می‌شوند و در دو سالگی پدر و مادرش را از دست می‌دهد، به همین خاطر برای اینکه خان آن‌ها را بر سر قدرت اذیت می‌کرد تا ۱۳ سالگی با همین افراد یاغی که در منطقه حضور داشتند و به کمک دولت وقت به جنگ یاغی‌ها می‌رود و حدود ۷۰ نفر از آن‌ها را که از مردم راهزنی می‌کردند از بین می‌برد.

وی با بیان اینکه عبدالرسول پس از این اتفاقات از ۱۴ سالگی تا زمان شهادتش به اصفهان می‌آید و در کنار خانواده خیلی خوب یکی از دوستان پدرش زندگی می‌کند، ادامه می‌دهد: عبدالرسول در ۱۵ سالگی می‌گوید که می‌خواهم روی پای خودم بایستم و در اصفهان شروع به کار کردن از جمله دستفروشی لباس، کار در قهوه‌خانه و… می‌کند؛ تا اینکه خودش یک مغازه تریکوفروشی می‌زند و از اولین تریکوفروشی‌های اصفهان می‌شود.

جالبی این خاطرات اینجا بود که می‌گفت: شهید زرین از ۱۵ تا ۱۶ سالگی با مسجد آشنا می‌شود و امام جماعت مسجدشان او را با اسلام و مسجد آشنا می‌کند و اینجاست که دیگر ول کن نماز نمی‌شود. روی پای خود می‌ایستاد، کارهای مسجد از جمله آماده کردن مسجد و گفتن اذان را انجام می‌داد، برای نماز جماعت مسجد را آماده می‌کرد و هنگام نماز مغازه خود را نیز تعطیل می‌کرده است.

فرزند شهید زرین عنوان می‌کند: شهید زرین حتی مغازه خود را کنار مسجد انتخاب می‌کند و به دلیل فعالیت‌های مختلفش در مسجد در اصفهان معروف است که همیشه عبدالرسول را با دست‌ها و صورت خیسش در ذهنمان خاطر داریم و دائم‌الوضو بود؛ بابا فردی خندان بود، همیشه لبخند می‌زد و هیچ‌کسی از دستش ناراحت نیست؛ در همین راستا خدا به او توفیق داد تا در انقلاب از سردمدارهای جریانات انقلابی باشد و به قول خودش «امام (ره) را که شناختم، گمشده‌ام را پیدا کردم» و جهت‌گیری ایشان حضرت امام می‌شود.

گمشده پیدا شد!

وی می‌افزاید: اوایل انقلاب که خیلی‌ها از سرانجام کار می‌ترسیدند، ایشان نفر اولی بود که در تظاهرات و شلوغی‌ها روی پشت‌بام الله اکبر می‌گفت، اعلامیه و… حضرت امام را در مغازه خود پنهان و بین مردم پخش می‌کرد تا اینکه ساواک او را تهدید می‌کند! در همین حین بود که وی در میدان انقلاب که به میدان مجسمه معروف بوده است مجسمه شاه را پایین می‌کشد و اینجاست که ساواک با جدیت بیشتر به دنبال او می‌افتد و خانه را زیرورو کردند تا پیدایش کنند؛ در این زمان با موتور به یاسوج می‌رود و مدتی آنجا پنهان می‌شود، اما دوستانش می‌گویند در آن زمان نیز تبلیغات انقلاب را انجام می‌داده است و پس از ۲۰ روز که یکی دو ماه هم انقلاب اوج می‌گیرد بازمی‌گردد.

گردان تک نفره انقلاب به روایت فرزند

وی می‌گوید: شهید زرین خطاب به امام خمینی هنگامی که می‌گوید گمشده‌ام را پیدا کردم، در محله گروه‌هایی را تشکیل می‌دهد، تمام روزنامه‌ها، پوسترها و اعلامه‌های را در مغازه‌اش پناه و به هنگام شب آن‌ها را در خانه‌ها توزیع و پخش می‌کرد، حتی زمانی که هنوز انقلاب اوج نگرفته بود که بگوییم همه گیر شده باشد و همه از ساواک می‌ترسیدند، ایشان با ساواک‌ها درگیر می‌شده! یعنی در خانه یکی از ساواکی‌ها رفته و داد می‌زده که دیگر فاتحه همگی‌تان خوانده است، شما دیگر چیزی نماند و ما از شما دیگر نمی‌ترسیم؛ یعنی آنقدر شجاع بود. کمیته تشکیل دادند و مغازه‌اش را می‌بست و با شهید خرازی برای حفاظت محلی و شهری می‌رفتند و پس از آن نیز راهی جبهه شدند.

زرین با اشاره به اینکه نماز، روزه، جهت‌گیری سیاسی، انقلابی، عبادی و… در زندگی پدرم مشخص بود، می‌گوید: شهید زرین می‌گوید چون من در اصفهان کسی را نداشتم و می‌خواستم زندگی‌ام شلوغ شود ازدواج کرده و دارای هفت فرزند، چهار پسر و سه تا دختر می‌شود؛ شب‌های یلدا همه را دور هم جمع می‌کرد و برایمان نی می‌زد؛ و این کار آنقدر قشنگ بود و بچه‌ها دوست داشتند که همیشه می‌خواستند سال شود و بیایند و نی بشنوند.

وی ادامه می‌دهد: انقلاب شد، ایشان سردمدار جنگ شد و جزو اولین نفراتی بود که در کردستان با شهید خرازی و چند تن از سردارانی که الان شهید شدند باهم بودند؛ در اینجا بود که شهید خرازی می‌گوید زرین خیلی خوب خودش را نشان داد و توانست کومله را در جاهایی به تنهایی عقب بزند؛ ۶۰ نفر در آن زمان در گردنه گاران بودند که ۲۵ نفر ستون اول و مابقی عقب‌تر؛ زرین می‌گفت به خاطر جنگ‌هایی که در کودکی دیده بودم حس کردم که میدانم دشمن در کدام منطقه کمین‌ها را می‌گذارد اما به خاطر عدم حرف شنوی بچه‌ها که می‌گفتند ما هنوز با دشمن فاصله داریم، کومله تیراندازی کرد و از آن ۲۵ نفر سه نفر زنده ماندیم که باید مقابل کالیبر ۵۰ کومله که هرکس را رفته بود شهید کرد، می‌ایستادیم.

فرزند شهید زرین عنوان می‌کند: شهید زرین می‌گوید سرانجام با یک تاکتیک خاصی پشت آن پریدم و منطقه مقابل را شلیک گرفتم، به طوری که تعداد زیادی از کومله‌هایی که مردم را نابود کرده بودند از کوه پایین ریختند اما تعدادشان را نمی‌دانست و خلاصه که راه باز می‌شود و ستون‌های دیگر نیز می‌رسند. این درگیری از ۹ صبح شروع و تا چهار بعد از ظهر ادامه داشت و این همه جنگ در یک روز باعث شد کومله نتواند نفوذ کند و نیروها رسیدند و آنجا را پاکسازی کردند.

گردان تک نفره انقلاب به روایت فرزند

زرین با اشاره به صحبت‌هایی از آقای گردان شکن مسئول تک‌تیرانداز آن زمان اظهار می‌کند: با شروع جنگ تحمیلی شهید خرازی بچه‌ها را از کردستان به سمت جنوب برد؛ هنگامی که نیروها جایگزین می‌شدند مسابقه تیراندازی راه انداختیم که همه می‌گفتند اگر الان زرین بود همه را به خال میزد.

خدا زرین را برای جنگ آفرید

همچنین در ادامه از خاطرات باهم بودن سردار زاهدی و شهید زرین برایمان گفت: سردار زاهدی می‌گفت زمانی که در کردستان بودیم متوجه شدم زرین آدم عجیبی است! من ۱۸ ساله بودم و زرین ۴۰ ساله، برای همین در مأموریت نگهبانی بیمارستان که به ما محول کرده بودند فکر می‌کردم چون عبدالرسول سنش بیشتر است یک وقت خوابش ببرد و قرار شد من بخوابم و ایشان بیدار باشد و بعد موقعیت را باهم عوض کنیم.

فرزند شهید زرین خاطرنشان می‌کند: شهید زاهدی می‌گفت وقتی می‌خواستم بخوابم از ترس یک نگاه به زیرین می‌انداختم و دوباره می‌خوابیدم و هر بار که نگاهش می‌کردم می‌دیدم محکم ایستاده؛ خلاصه آن شب آنقدر تاریک بود که حتی ماه پیدا نبود و کسی کسی را نمی‌دید اما بعد از نیم ساعت ناگهان صدای شلیک بالا رفت و دویدم که ببینم چه شده؟ زرین می‌گفت زدمش! از او که پرسیدم چی زدی و گفت زدم تو سرش و صبح که رفتیم ببینیم چه بوده، دیدیم یک گربه سیاهی را در دل شب شلیک کرده، و اینجا بود که فهمیدم زرین فردی دقیق است، چشمان قوی‌ای دارد، آدم جنگی است و خدا او را برای جنگ آفریده است.

زرین ادامه می‌دهد: درنهایت شهید خرازی در جنوب ایشان را به خاطر توانمندی‌هایش برای حفاظت از خط شیر می‌گذارد. لازم به ذکر است کسانی که در خط شیر بودند می‌دانند این خط حدود ۶۰ نفر رزمنده جنگی داشت که جمعاً از لحاظ تشکیلات سرباز، گردان‌ها و تدارکات با هم ۲۴۰ نفر می‌شدند و نفرات جنگی ۶۰ الی ۷۰ نفر بیشتر نبودند، اما هرچه دشمن به این خط زد نمی‌توانست چیزی را بگیرد و اینجا بود که مشخص می‌شود زرین ۲۰۰ متر جلوتر از همه شناساگر و حفاظت کننده خط بوده است؛ سرداران شهید می‌گفتند تا دشمن می‌آمد تکان بخورد و تحرکی داشته باشد شهید زرین خبر داده بود و گشتی‌های دشمن را می‌زد.

لحن افتخارآمیزی را می‌توان در بیانات اصغر زرین شنید که اینگونه ادامه می‌دهد: در عملیات کل قوا چند ماهی بوده که رزمندگان به سمت دشمن کانال می‌زدند و شهید خرازی می‌گوید: (زرین به قدری با وسواس و ظرافت خاصی آنجا را استتار می‌کرد و آنها را زیر نظر داشت و به قدری زیبا کار می‌کرد که دشمن در این چند ماه اصلاً متوجه اینکه ما داریم کانال را می‌کنیم نشد؛ کانالی که در آن موقعیت با وجود پشه‌های وحشتناک با دست‌هایشان می‌کندند).

گردان تک نفره انقلاب به روایت فرزند

وی یادآوری می‌کند: همچنین زرین شب‌ها به رزمندگان کمک می‌کرده و هم برای گشت و شناسایی ۲۰۰ الی ۳۰۰ متر به تنهایی جلوتر از همه می‌رفته و مرتباً دشمن را زیر نظر داشت به طوری که وقتی جنگ تمام می‌شود بچه‌ها رفتند سنگر شهید را ببینند، می‌گفتند که دیدیم یک قرآن آنجا از شهید زرین باقی مانده و با خود آورده بودند، نهایتاً زمانی که بنی‌صدر عزل می‌شود، عملیات را در کانالی که چندین ماه درستش کردند انجام می‌دهند.

شهید زرین در جنگ نقش تعیین کننده، بسزا و پررنگ داشته است

او از صحبت‌های شهید خرازی برای شهید زرین می‌گوید: شهید خرازی می‌گفت در پیروزی عملیات کل قوا شهید زرین نقش تعیین کننده، بسزا و پررنگ داشته است؛ همچنین خود شهید زرین می‌گوید که ما ۷۰ الی ۸۰ نفر رزمنده جنگی در مقابل لشکر سه عراق که ۱۲ هزار نفری بودند قرار داشتیم و حالا مثل یک پشه‌ای بودیم که می‌خواستیم به یک کوه بگوییم برو کنار حوصله ندارم! در همین راستا است که شهید خرازی می‌گوید این عملیات به مانند عملیات بدر زمان پیغمبر که یک عده ناچیز در مقابل عده‌ای زیادی می‌خواستند عملیات کنند است.

زرین توضیح می‌دهد: به هر حال شهید زرین می‌گوید گروه خط وسط مهم‌ترین خطی است که باید به دپو می‌رسید و در همین راستا با کمک سرداران دو گروه چپ و راست هماهنگ شده و زیر تانک و خمپاره‌های دشمن خود را به منطقه دپو سوم می‌رسانند و آنجا را فتح می‌کنند و پیروز می‌شنود؛ و ایشان می‌گویند اگر ما در این چهار پنج ماه دشمن و سیستم تیراندازی آن را نمی‌شناختم قطعاً شکست می‌خوردیم.

فرزند شهید با مروری بر خاطرات جبهه اظهار می‌کند: شهید زرین در تمام عملیات‌ها از جمله ثامن الائمه، حصر آبادان، والفجر ۱ و ۴ و… شرکت داشته است و در عملیات ثامن‌الائمه بعد از عملیات فرماندهی کل قوا، فرماندهی جبهه را به عهده می‌گیرند که می‌گویند حدود ۲۰ روز فرماندهی آن را به عهده گرفتند و بعد از آن شهید زرین می‌گوید باید گروه‌های تک تیراندازی را تشکیل دهیم چراکه در قضیه تیراندازی می‌دانستند مؤثر خواهند بود اما شهید خرازی می‌گوید که نه، تو باید همان فرماندهی را بر عهده داشته باشی اما می‌فرمایند که بعد از مدتی متوجه می‌شوند که این قضیه خیلی مهم است و شهید فهمیده بود که قضیه تک تیرانداز باید گسترش پیدا کند و اگر این‌جوری شود می‌توانند نقاط حساس را در مقابل دشمن نابود کنند در همین راستا در عملیات ثامن‌الائمه با اصرار خودش و پیشنهاد شهید خرازی گروه تک تیرانداز را تشکیل می‌دهند و شهید زرین فرماندهی گردان تک تیراندازی را بر عهده می‌گیرد و نیروها را خیلی دقیق پرورش می‌دهد.

وی می‌گوید: لازم به ذکر است که عملیات طریق‌القدس ازجمله مؤثرترین عملیات‌های جنگی او است، به طوری که بچه‌ها می‌گویند در آنجا آنقدر رزمندگان کشته شده بودند و شهید داده بودیم که روی خط و روی زمین حالت خون بود و دشمن خیلی سفت و سخت جلو آمده بود و اگر ما آنجا پیروز نمی‌شدیم نمی‌توانستیم در عملیات بعدی در شکست حصر آبادان موفق شویم؛ نهایتاً شنیدیم که بچه‌ها می‌گویند در این عملیات آنقدر زرین منطقه را از عراقی پاکسازی کرده که توانستیم ۳۰۰ متر جا پیدا کنیم و حتی دشمن نتوانست در آن ۳۰۰ متر خاکریز ما را بزند و این برای ما و عملیات‌مان موفقیت بزرگی بود.

گردان تک نفره انقلاب به روایت فرزند

فرزند شهید زرین تصریح می‌کند: در همین عملیات فرماندهان زیادی از جمله فرمانده فروغی حضور داشته است که در همین حین شهید زرین با او دوئل می‌کنند، به طوری که عملیات تمام می‌شود اما اینها هنوز داشتند دوئل می‌کردند، و اینجاست که گروه فیلمبرداری می‌آید و شروع به فیلم گرفتن می‌کند و از شهید با وجود عدم رغبت به مصاحبه، مصاحبه می‌کنند، در همین زمان شهید زرین به پشت خط می‌آید که بشنید و شلیک کند، اما دشمن بخاطر سروصدا متوجه می‌شود و شروع به شلیک می‌کند و آنجا است که تیر به گوش شهید زرین اصابت می‌کند؛ شهید خرازی می‌گوید من کنار زرین ایستاده بودم و به من می‌گفت حسین ببین این‌ها چه ذلیل زمین می‌خورند که در همین موقع به گوش ایشان نشانه می‌خورد و خدا رحم کرد که شهید خرازی زنده ماند.

زرین می‌گوید: فرد عراقی با این رویکرد فکر می‌کند که شهید زرین را زده و شهید زرین وقتی که گوش خود را می‌بندد، می‌گوید باید آن عراقی را بزنم؛ از این رو دو شبانه روز نزدیک آن دپویی که عراقی بود، نزدیک تپه‌ای می‌رود و در گودالی با یک کاکائو و نصف آب قمقمه زندگی می‌کند. خلاصه بعد از تحمل سختی‌ها یک دفعه آن تک تیراندازِ قَدَر از سنگر برای اینکه به دستشویی برود بیرون آمده و آن وقت بوده که شهید زرین تیر را بر سر عراقی زده است؛ او از اینکه تا مدتی تک تیراندازی وجود ندارد که بخواهد رزمندگان ما را نابود کند خوشحال بوده است.

گردان تک‌نفره

او از عملیات‌ها و نقش پررنگ و تعیین کننده شهید زرین می‌گوید: شهید زرین علاوه بر اینکه در گروه ضربت کردستان حضور داشته، در عملیات فرماندهی کل قوا نقش تعیین کننده و در عملیات ثامن‌الائمه در زدن تانک‌ها مؤثر بوده است؛ همچنین در عملیات طریق‌القدس شهید همت می‌گوید اگر چهارتا مثل شهید زرین داشتیم خیلی زودتر از این‌ها می‌توانستیم جنگ را به پایان برسانیم. بعد از آن نیز عملیات‌های شکست حصر آبادان، و همه عملیات‌های جنوب همچون رمضان، والفجر ۱ و ۴، محرم و… را انجام می‌دهند؛ که در عملیات محرم شهید زرین سه تا تپه را به تنهایی تصرف می‌کند و آنجاست که شهید خرازی لقب گردان تک‌نفره را به زرین می‌دهند.

گردان تک نفره انقلاب به روایت فرزند

فرزند شهید از نحوه شهادت پدر برایمان روایت می‌کند: موفقیت‌های شهید زرین در عملیات‌ها از جمله نابودی ۵۰ الی ۶۰ نفر از کمله‌های عراق در عملیات والفجر۴ و عملیات ریل‌گذاری لشکر که موجب بهم خوردن معادلات نظامی و تضعیف روحیه نظامی دشمن گشت، همه اینها باعث شد دشمن او را شناسایی کند و مرتباً پشت بی‌سیم‌ها دنبالش بودند. او در عملیات خیبر خط را از عراقی پاک کرده بود طوری که دشمن نمی‌توانست تردد کند و نیروها و خودروهایش را بیاورد.

زرین خاطرنشان می‌کند: یکی از فرماندهان تعریف می‌کرد که دشمن نمی‌توانست جای زرین را پیدا کند و از اول تا آخر فقط در یکی دو جا بود که به گوش آن تیر خورد؛ همچنین شهید خرازی می‌گفت هرچه دشمن می‌گشت که ببیند زرین کجاست، به قدر ایشان کار کرده بود که دشمن را دچار دستپاچگی و نگرانی کرد؛ و نهایتاً این نگرانی باعث شد صدام برای سر او جایزه بگذارد اما باز هم بی‌فایده بود و پیدا نشد؛ تا اینکه در عملیات خیبر دشمن منطقه را زیر گلوله‌های خمپاره گرفت، طوری که نیم متر به نیم متر خمپاره می‌زدند و در همین حین است که یکی از ترکش‌ها به سر شهید زرین اصابت می‌کند و شهید می‌شود.

وی عنوان می‌کند: شهید زرین یک سال پیش از شهادتش منتظر فلان ساعت و فلان روز بود و می‌دانست که کجا شهید می‌شود، طوری که سردار نصرالله شکر آبادی گفت: (شهید زرین خودش به ما گفت که در طلاییه، در یک جایی بین آب و خاک شهید می‌شود)؛ همچنین سردار نادر قاسمی می‌گفت: (دو هفته پیش از آنکه شهید شود با زرین صحبت کردم و به من گفت نادر جان من یک چیزی می‌گویم که بعد به مردم بگو، من دو هفته دیگر در منطقه‌ی طلاییه که بین آب و خاک است شهید می‌شوم، یک دیداری با ۱۴ معصوم داشتم و شفای پایم را از امام حسین گرفتم، امام حسین گفتند تو یک سرباز ساده نیستی، یک سرباز واقعی هستی و ما شما را داریم، و اینجاست که دور تختش حلقه می‌زنند و پایش شفا پیدا می‌کند)؛ لازم به ذکر است که شهید زرین معنویت زیادی داشت طوری که به او گفته بودند کجا، چه زمانی و با چه کیفیتی به شهادت می‌رسد، سرانجام شهید زرین با ۶۰ درصد جانبازی در تاریخ ۱۳۶۲/۱۲/۱۱ در منطقه طلاییه به شهادت می‌رسد و یک هفته بعد در گلستان شهدا اصفهان تشیع می‌شوند.

شهید زرین به فرزندانش پیش از آنکه مدرسه بروند قرآن را یاد می‌داد

فرزند شهید از خاطرات کودکی و خانوادگی‌اش که هفت فرزند بودند و کوچک‌ترین آن‌ها دوسال داشت برایمان می‌گوید: رزمندگانی که در جنگ بودند می‌گفتند وقتی ازدواج می‌کردیم نصف توانمان می‌ریخت و وقتی بچه‌دار می‌شدیم نصف دیگرش می‌ریخت و آن شجاعت را دیگر نداشتیم اما شهید زرین چون با خدا عهد بسته بود و بخاطر اخلاص بالایش که امام حسین این‌جور از او تعریف می‌کردند، موجب شد بچه‌هایش را کنار بگذارد و به جبهه برود.

زرین یادآوری می‌کند: یادم است پدر وقتی می‌خواست به جبهه برود اول درس ما بچه‌ها را بررسی می‌کرد، به مدارسمان سر می‌زد و به معلمان‌مان سفارش می‌کرد که به بحث معنوی ما توجه داشته باشند. او حتی پیش از اینکه مدرسه برویم به ما قرآن را یاد داده بود، یعنی موقعی که سواد نداشتیم سواد قرآنی داشتیم.

وی تصریح می‌کند: آیت‌الکرسی را روی ستون وسط سالنمان زده بود و همیشه وقتی می‌خواست به جبهه برود می‌گفت که من بچه‌ها را به خدا سپردم و خیلی محکم و استوار، بدون هیچ تزلزلی می‌آمد، ما دور آن جمع می‌شدیم و آیت الکرسی می‌خواند و بعد از آن با خنده و خوش‌رویی همه را می‌بوسید و مادرم قرآن را می‌گرفت و پدر را راهی می‌کرد…

زرین هنگام بیان خاطرات گویا دوباره همه صحنه‌ها جلوی چشمانش اتفاق می‌افتد و ادامه می‌دهد: وقتی بچه‌ها به بابا می‌گفتند این بار نرو، بابا می‌گفت اگر من نروم بچه‌ها قتل عام می‌شوند، آیا دوست دارید بچه‌های مردم قتل عام شوند؟ و اینجا بود که قانع می‌شدیم و با لبخند ما را بوس می‌کرد و می‌رفت، و گاهاً زمانی که بر می‌گشت برایمان کاکائو هم می‌آورد و ما کیف می‌کردیم.

وی می‌گوید: همیشه برای رفتن به جبهه شور و حالی داشت و به خاطر دارم که یک بار دامادمان به بابا گفت بالای سر بچه‌ها باشید و به جبهه نروید، آنجا بود که پدر گفتند: (ازت انتظار نداشتم! تو امیدت به خدا نیست؟ تا الان رزق بچه‌ها را خدا داده) و برایمان زیاد دعا می‌کرد؛ نهایتاً وقتی می‌خواست به جبهه برود، محکم و استوار لباس رزمش را می‌پوشید، با لباس عادی نمی‌رفت و آیت‌الکرسی را می‌خواند و راهی می‌شد؛ یادم است آن موقع با اینکه از رفتن پدر ناراحت می‌شدیم اما حالت خوبی هم در وجودمان داشتیم.

فرزند شهید با خاطره‌ای از پدر ادامه می‌دهد: شهید زرین بخاطر اخلاص بالایش هیچ عراقی را بدون اذن الهی نمی‌زد و همیشه با آیه وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لَٰکِنَّ اللَّهَ رَمَیٰ شلیک می‌کرد؛ و بچه‌ها از او می‌پرسیدند چرا آنقدر این آیه را می‌خوانی؟ و ایشان می‌گفتند نمی‌خواهم کسی را بزنم و می‌خواهم مطمئن شوم با این آیه کسی که بهش تیر می‌خورد همانی‌ست که خداوند می‌خواهد. همچنین می‌گفت مدتی دنبال یکی عراقی بوده و یک روز می‌بیند که کیسه مرخصی را برداشته تا برگردد، دنبالش که می‌رود و می‌بیند پیش خانواده‌اش رفته و آنجا بود که می‌گوید بگذار زن و بچه‌اش را ببیند و من بعد هم می‌توانم آن را پیدایش کنم، و بخاطر خانواده‌اش او را نزده بود.

این روایت، نمادی از شجاعت رزمندگان اسلام را در تمام طول تاریخ جمهوری اسلامی ایران نشان می‌دهد که با زنده نگهداشتن آن می‌توانیم به خود ببالیم و هر لحظه بیشتر از قبل حافظ ارزش‌ها و خاک ایران زمین باشیم.

کد خبر 792761

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.