به گزارش خبرگزاری ایمنا، جنگ ایران و عراق از سال ۱۳۵۹ آغاز و تا ۱۳۶۷ به طول انجامید؛ این جنگ در ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ با حمله هوایی عراق به ده فرودگاه و حمله نیروی زمینی عراق در تمام مرزها به یک جنگ تمام عیار تبدیل شد؛ در آن سالها شاهد حضور جوانانی بودیم که علیرغم تحصیلات بالا و زندگی خوب در خارج از کشور، با شروع جنگ برای دفاع از میهن از همه چیز دست کشیدند و خالصانه وارد عرصه دفاع مقدس شدند و اینجا بود که تعبیری که امام (ره) سالهای قبل بیان و تاکید کردند که «سربازان من در گهواره هستند» محقق شد.
در این مسیر کم نبودند سربازانی که زیر لب میخواندند «آن کس که تو را شناخت جان را چه کند / فرزند و عیال و خانمان را چه کند».
شهید دانشجو «احسانالله قاسمیه»
شهید احسانالله قاسمیه ۲۰ شهریور ۱۳۳۶ در کاشان به دنیا آمد؛ دوران کودکی را تحت تربیت خانوادهای مذهبی و معتقد به اصول و مبانی اسلام سپری و ایام نوجوانی و جوانی را به تحصیل توأم با تزکیه و تهذیب نفس گذراند به همین سبب حرکات و آداب اسلامی و انسانی او موجب جذب دوستان بسیار و حسن اخلاق و شیوه رفتار وی مورد توجه همگان واقع شد؛ در سال ۱۳۵۴ و در عصر حکومت خودکامگان و استبداد شاهنشاهی، بهعنوان یکی از پیشگامان مبارزه با سازماندهی دانشآموزان دبیرستان و حرکت آنان به سمت آموزش و پرورش در اعتراض به وضعیت بد کلاسها آهنگ خشم و نفرت خود را نسبت به رژیم طاغوت سر داد؛ این حرکت از چشم ساواک دور نماند.
با شکلگیری انقلاب اسلامی و قیام ملت ایران در برابر رژیم ستمشاهی دامنه فعالیت این جوان مسلمان وسیعتر و مبارزات مستمر او شدیدتر میگشت تا آنجا که در حین مبارزه از ناحیه صورت زخمی و با تحمل سختیها و صدمات فراوان همه اهتمام خویش را مصروف پیروزی نهضت مقدس ملت مسلمان ایران کرد.
وی پس از پیروزی انقلاب برای تحصیل در رشته مهندسی برق در دانشگاه کنیگزویل تگزاس به آمریکا مهاجرت کرد و به گواه مدارک تحصیلی و هم درسیهایش از دانشجویان ممتاز این دانشگاه محسوب میشد؛ او در کنار تحصیل همگام و همراه با حرکت اسلامی دانشجویان شاخه آمریکا و کانادا و شاخه تگزاس به فعالیت پرداخت تا احقاق حقوق حقه مسلمین را در گوش مدعیان حقوق بشر زمزمه کند.
در همین حین زمزمههایی به گوشش رسید که در ایران جنگ شده و دشمن در حال پیشروی است؛ اوضاع ابداً در ایران مساعد نبود و خیلیها هر چه داشتند میفروختند و سعی میکردند به خارج از کشور ببرند اما احسان کاری خلاف روال مردم عادی انجام داد و برای دفاع از مملکتش به کشورش آمد.
احسانالله به ایران بازگشت و در یگانهای حفاظتی امام خمینی (ره) و ریاست جمهوری حضور یافت؛ از بصیرت، شجاعت و ژرفنگری این جوان انقلابی که برگرفته از تربیت اسلامی و تقوای الهی بوده همین بس که در جریان کاندیداتوری و انتخاب بنیصدر، به روشنگری افراد و برملاکردن چهره منافقانه او میپرداخته و نقل است در یکی از ملاقاتهای بنیصدر با امام (ره) شهید قاسمیه او را در حین ورود مورد بازرسی بدنی قرار میدهد که این موضوع سابقه نداشته است.
احساناله بارها به جبهه رفت، مدتی فرماندهی گردان حضرت امیرالمؤمنین (ع)، گردان ۹ قدر پادگان ولیعصر (عج»)تهران، را بر عهده داشت؛ او در عملیاتی در منطقه کوهستانی بازی دراز شرکت کرد و پس از بازگشت از جبهه همراه با گردان ۹ سپاه مسئولیت حفاظت از بیت ریاست جمهوری وقت آیتالله خامنهای را به عهده گرفت و با آغاز عملیات بیتالمقدس همگام با گردان تحت فرماندهیاش جهت آزادسازی خرمشهر بالاترین مرتبه ایثار و جان فشانی را ارائه کرد و سرانجام در نوزدهم اردیبهشت ماه ۱۳۶۱ شهد شیرین شهادت را نوشید و در گلزار شهدای دارالسلام کاشان به خاک سپرده شد.
شهید دانشجو «هدایتالله طیب»
دانشجوی شهید هدایتالله طیب، ۱۴ مرداد ۱۳۳۳ در روستای موگر از توابع شهرستان لنده به دنیا آمد؛ وی پس از پایان تحصیلات ابتدایی و راهنمایی، برای مقطع دبیرستان راهی شهر بهبهان شد و در مدرسه ۲۵ شهریور این شهر مشغول تحصیل شد.
در سال ۱۳۵۳ دوره دبیرستان را تمام کرد و در همین مقطع دبیرستان شهید طیب در فعالیتهای انقلابی حضور مییابد و در خرداد سال ۵۳ توسط ساواک بازداشت میشود و چند شبی را در زندان ساواک گچساران میماند؛ با گرفتن تعهد آزاد میشود و به خاطر همین نمیتواند در همه امتحانات خرداد ماه شرکت کند در همین راستا بعد از آزادی به روستا باز میگردد و دیپلمش را در شهریور ماه اخذ میکند.
با پایان دوره دبیرستان، هدایتالله سال ۱۳۵۴ به سربازی رفت و بعد از دوره آموزشی به خاطر اینکه دیپلمه بود به عنوان درجهدار انتخاب شد و در رشته تانک دوره دید. دوران سربازی او در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۵۶ تمام شد و مشغول مهیا کردن مقدمات ادامه تحصیل در آمریکا شد تا زمانی که شرایط سفر برای او فراهم شود، در یک شرکت آبرسانی بین آبادان-ماهشهر به عنوان رئیس کارگزینی مشغول به کار شد.
در این شرکت نیز فعالیتهای سیاسیاش را ادامه داده و تشکل کوچکی در همان شرکت راه میاندازد اما پس از مدتی فعالیت این گروه کوچک در آن شرکت لو میرود و شهید طیب به بهبهان نقل مکان میکند.
شهید هدایتاله طیب ۱۵ شهریور سال ۱۳۵۶ برای ادامه تحصیل به آمریکا رفت و پس از چند ماه آموزش و یادگیری زبان انگلیسی، وارد دانشکده کشاورزی سنت پترزبورگ فلوریدا شد و در رشته مهندسی کشاورزی تحصیلات خود را آغاز کرد؛ در آمریکا فعالیتهای ضد رژیم پهلوی خود را گسترش داد و به فعالیتهای ضد استکباری تبدیل کرد.
با برپایی جلسات سخنرانی به هدایت جوانان مسلمان ساکن آمریکا اقدام کرد و با همکاری تعدادی از دانشجویان مسلمان به تأسیس انجمن اسلامی دانشجویان اروپا و آمریکا در ایالت فلوریدا اقدام کرد و در روز هشتم تیرماه سال ۱۳۵۸ طی یک انتخابات بهعنوان نماینده دانشجویان سنت پترزبورگ فلوریدا انتخاب شد.
وقتی در تظاهرات تسخیر لانه جاسوسی در ایران پرچم آمریکا به آتش کشیده میشود، دانشجویان آمریکایی به تلافی این به آتش کشیدن تصمیم میگیرند در صحن دانشگاه پرچم ایران را به آتش بکشند؛ کشمکشهایی صورت میگیرد و دانشجویان ایرانی میگویند ما چنین اجازهای به شما نمیدهیم، نهایتاً این موضوع با برگزاری جلسه مناظرهای در صحن دانشگاه ختم میشود و از آمریکاییها ۴ نفر و از ایرانیها نیز ۴ نفر در مناظره شرکت کردند که از میان دانشجویان ایرانی شهید طیب بهعنوان مسئول انجمن اسلامی شهر سنت پترزبورگ شرکت کرد.
هدایتالله با آغاز جنگ به وطن بازگشت تا در دفاع از کیان و ایمان خود جانانه تلاش کند و با توجه به اینکه او در دوران سربازی دوره سلاحهای سنگین را گذرانده بود، پس از ورود به ایران خود را به سپاه تهران معرفی و پس از طی دوره یک ماهه آموزش نظامی در شیراز، به مدت شش ماه در جبههی آبادان خدمت کرد؛ شهید طیب که به او لقب «چمران جنوب» دادهاند، آبان ماه سال ۱۳۶۰ برای بار دوم به جبهه اعزام شد و بهعنوان معاون گروهان رزمی حضرت مهدی (عج) فعالیت خود را آغاز کرد و همزمان با شروع عملیات فتحالمبین، فرماندهی تانکهای چیفتن را بر عهده گرفت.
سرانجام در پنجمین روز از فروردین سال ۶۱ در عملیات فتحالمبین و منطقه رقابیه به فیض شهادت نائل آمد و در روستای زادگاهش موگر تشییع شد و پس از شهادت ایشان، انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا طی نامهای شهادت ایشان را به خانواده وی تبریک و تسلیت گفتهاند.
شهید دانشجو «عبدالحسین ربیعیان»
شهید عبدالحسین ربیعیان در ۱۱ مرداد ماه ۱۳۳۵ در خانوادهای مذهبی و پر جمعیت متشکل از یازده فرزند در نجفآباد به دنیا آمد؛ عبدالحسین فرزند پنجم خانواده بود و چون در دهه اول محرم به دنیا آمد، پدرش نام او را عبدالحسین گذاشت.
او کودکی آرام، مؤقر و صبور بود و پس از گذراندن دوره ابتدایی در دبستان پهلوی، وارد دبیرستان دهقان (آموزش و پرورش فعلی) شد و در رشته ماشین نویسی دیپلم گرفت.
پدر از همان ابتدا به فرزندانشان قول داده بود به شرط قبولی در امتحانات تا هر مقطعی که بخواهند ادامه تحصیل دهند، هزینه تحصیلشان را میپردازد و عبدالحسین بعد از گرفتن دیپلم در کنکور سراسری شرکت کرد اما قبول نشد بنابراین به درخواست پدر به تهران رفت تا پس از گذراندن دوره زبان به آمریکا برود و پزشکی بخواند؛ در همین راستا با گذراندن دو سال دوره زبان و زندگی در کنار خواهر و شوهر خواهرش که در وزارت نیرو کار میکرد با شهید عباسپور (وزیر نیروی سابق ایران) آشنا شد.
شهید عباسپور به او پیشنهاد کرد به جای پزشکی در رشته انرژی اتمی ادامه تحصیل دهد و عبدالحسین پس از مشورت و گرفتن اجازه از پدر همین رشته را انتخاب کرد؛ برای مدتی نسبتاً طولانی، پدر هزینه تحصیلش را میپرداخت؛ اما پس از آن عبدالحسین دیگر آن هزینه را قبول نکرد و گفت نیازی نیست و خودش شب و روز کار میکرد تا مخارجش را تأمین کند.
او در مدت تحصیل دوبار به ایران آمد، اما هیچ گاه تحت تأثیر فرهنگ غرب قرار نگرفت و بسیار ساده لباس میپوشید و رفتاری شایسته داشت؛ اخذ مدرک لیسانس انرژی اتمی او از دانشگاه فلوریدای آمریکا، مصادف بود با آغاز جنگ در ایران و عبدالحسین بنا به خواست خویش برای اَدای دِین به کشورش بازگشت؛ او همراه با شوهر خواهرش در تهران جویای کار شد اما از او کارت پایان خدمت سربازی خواستند.
پس از آن عبدالحسین که قلباً مشتاق رفتن به جبهه بود، سریعاً اقدام کرد و بعد از اتمام دوره آموزشی در ارتش به جبهه فرستاده شد؛ در آنجا پس از اطلاع از تحصیلات وی سعی کردند او را به عقب بفرستند و از جبهه دور نگه دارند؛ زیرا اعتقاد داشتند کشور در آینده به حضور و تحصیلاتش نیاز خواهد داشت، اما او سر سختی کرده و حضورش در جبهه را در اولویت میدانست و آنجا مسئولیت معاون گروهان را به عهده گرفت و حتی بعد از مجروحیت کِتفش زیاد در مرخصی نماند و به جبهه بازگشت.
آخرین باری که عبدالحسین در طول یکسال حضورش در جبهه به مرخصی آمد، عروسی خواهرش بود؛ هر چه خانواده اصرار کردند که مرخصیاش را تمدید کند و بیشتر بماند قبول نکرد و دوباره راهی جبهه شد.
سرانجام یک روز قبل از آزادی خرمشهر در تاریخ دوم خرداد ماه ۱۳۶۱ در عملیات بیتالمقدس با اصابت ترکش به سر و صورت خالصانه به سوی معبود پر کشید و پیکر پاکش را در گلزار شهدای نجفآباد به خاک سپردند.
نظر شما