به گزارش خبرگزاری ایمنا، مهدی اخوان ثالث، شاعر پرآوازه ایران معاصر و موسیقیپژوه، متخلص به «امید»، با لحنی حماسی و با صلابت شعر میسرود و شعر خود را با ویژگیهای فرهنگ ایران کهن، دردهای اجتماعی و تصویر زندگی مردم میآمیخت، سپس آن را با ترکیبات نو و خلاقانه میآراست.
اخوان ثالث در دوره اول زندگی خود، شعر را به شیوه شاعران مقدم ایران و به سبک کلاسیک میسرود؛ اما در اثر آشنایی با شعر نیما یوشیج، به شعر نو گرایید تا طبع خود را در این زمینه نیز بیازماید؛ او در سرودن شعر نیمایی به اوج رسید و صاحب سبکی جدید در شعر نوی فارسی شد.
مهدی اخوان ثالث شاعر بزرگ معاصر، مردی وطندوست بود که زندگی خود را وقف شعر اجتماعی و به تصویر کشیدن جامعه روز ایران با زبانی نمادین کرد. شعر او آینه حوادث سیاسی-اجتماعی ایران در دوره زندگی شاعری است که دلبسته آئینهای ملی ایران بود و ردپای آن در اشعار وی به وضوح دیده میشود. اخوان ثالث را بهعلت کاربرد نمادهای ملی و میهنی و دلبستگی به فرهنگ باستانی ایران و لحن حماسی شعر، «فردوسی ثانی» نیز لقب دادند.
اخوان ثالث ابتدا شاعری کهنگرا بود؛ اما بعدها در طی ارتباط با نیما یوشیج و مطالعه شعر او، وارد فضایی جدید شد و به شعر نیمایی روی آورد؛ او در مرحله جدید، گوی سبقت را از نیما ربود و صاحب سبکی جدید در ادب فارسی شد که شعر «زمستان» سرآغاز این تحول بود.
اخوان ثالث در سال ۱۳۶۹ هجری شمسی از سوی خانه فرهنگ آلمان برای برگزاری شب شعر به این کشور دعوت شد و با بسیاری از دوستان و همعصران خود ملاقات کرد. چند ماه بعد از بازگشت از سفر، در چهارم شهریور همان سال، زندگی را بدرود گفت و طبق وصیت خودش، در توس و در جوار آرامگاه فردوسی به خاک سپرده شد.
خانه اخوان ثالث در تهران که امروزه به خانه موزه تبدیل شده است، نشانی از زندگی ساده و بیتکلف این شاعر بزرگ دارد که فردوسی زمانه خود بود؛ خانه موزه اخوان ثالث در خیابان زرتشت غربی قرار گرفته است؛ این خانه با ظاهری ساده و آجری، ویژگیهای معماری دوره پهلوی را در خود نهفته دارد.
شعر «زمستان» و «قاصدک» را میتوان معروفترین اشعار او نامید؛ در اینجا شعر زمستان را میآوریم که شاهکار شاعری و آغاز حیاتی نو در شعر اخوان محسوب میشود.
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کس یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
نفس، کز گرمگاه سینه میآید برون، ابری شود تاریک
چو دیوار ایستد در پیش چشمانت
نفس کاین است، پس دیگر چه داری چشم؟
ز چشم دوستان دور یا نزدیک
مسیحای جوانمرد من! ای ترسای پیر پیرهن چرکین
هوا بس ناجوانمردانه سرد است … آی...
دمت گرم و سرت خوش باد
سلامم را تو پاسخ گوی، در بگشای
منم من، میهمان هر شبت، لولیوش مغموم
منم من، سنگ تیپا خورده رنجور
منم، دشنام پست آفرینش، نغمه ناجور
نه از رومم، نه از زنگم، همان بیرنگ بیرنگم
بیا بگشای در، بگشای، دلتنگم
حریفا! میزبانا! میهمان سال و ماهت پشت در چون موج میلرزد
تگرگی نیست، مرگی نیست
صدایی گر شنیدی، صحبت سرما و دندان است
من امشب آمدستم وام بگزارم
حسابت را کنار جام بگذارم
چه میگویی که بیگه شد، سحر شد، بامداد آمد!
فریبت میدهد، بر آسمان این سرخی بعد از سحرگه نیست
حریفا! گوش سرما برده است این، یادگار سیلی سرد زمستان است
و قندیل سپهر تنگ میدان، مرده یا زنده
به تابوت ستبر ظلمت نه توی مرگ اندوه، پنهان است
حریفا! رو چراغ باده را بفروز، شب با روز یکسان است
سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت
هوا دلگیر، درها بسته، سرها در گریبان، دستها پنهان
نفسها ابر، دلها خسته و غمگین
درختان اسکلتهای بلور آجین
زمین دلمرده، سقف آسمان کوتاه
غبارآلوده مهر و ماه
زمستان است…
نظر شما