بهگزارش خبرگزاری ایمنا، طبق روال برنامه هر هفته با یک منطقه، این بار در منطقه ۳ شهرداری اصفهان به سراغ خانواده شهیدی میروم که در منطقه پایین دروازه ساکن هستند، اما تعداد شهدای این خانواده آنها را از سایر خانوادههای شهدا متمایز کرده است.
خانوادهای که تمام قد پای انقلاب و اسلام ایستاد و شش شهید تقدیم کرد، در واقع مادری که تمام دارایی خود را بی هیچ منت و مشتاقانه روانه مبارزه با رژیم شاهنشاهی و جبههای جنگ دفاع مقدس کرده است.
در حال حاضر از خانواده شهید جعفریان تنها یکی از پسران باقیمانده که او هم جانباز دفاع مقدس است.
وقتی از ماجرای شهادت برادران و خواهرش میپرسم، میگوید: «سه برادر و یک خواهر، شوهر خواهر و خانم برادرم شهید شدند.»
ابراهیم، برادر بزرگم در مبارزه با رژیم شاهنشاهی توسط ساواک به شهادت رسید.
پس از اینکه افکار سازمان منافقین مارکسیستی شد، تعدادی از اعضا از گروهک جدا شدند، سیدمهدی و سیدمحمد امیرشاهکرمی دو برادر جدا شده از گروهک منافقان بودند که پس از جدایی گروهی به نام مهدویون تشکیل دادند، ابراهیم با آنها همراه شد و مبارزات خود را آغاز کرد.
شوهر خواهرم که پسرخالهمان بود همراه خواهرم عضو گروه شد، بنابر صحبتهای برادرم هدف فعالیت گروه آگاهسازی مردم بود، آن زمان من حدود ۱۵ سال سن داشتم، معتقد بودند مبارزه صرف و اعدام شدن عدهای تأثیری ندارد، از این رو جلسات قرآن و نهجالبلاغه در محلات بهویژه پاییندروازه برگزار میکردند.
مهدی شاهکرمی در درگیری با ساواک در اصفهان به شهادت میرسد و برادرش در تهران دستگیر میشود؛ گروه بدون رهبر میماند که ابراهیم این مسئولیت را قبول میکند، طی جریاناتی یکی از اعضای گروه با ساواک همکاری میکند و بقیه را لو میدهد، در نتیجه برادر و خواهرم از سال ۵۴ مجبور شدند زندگی مخفیانه را در شهرهایی همچون تهران، مشهد و تبریز شروع کنند.
سال ۵۶ در تبریز یکی از گروهکها به یک بانک در تبریز دستبرد میزند و وضعیت تبریز امنیتی، قرمز و کنترل مأموران زیاد میشود، برادرم اطلاع نداشته است، مانند هر روز به سر کار میرود که دستگیر میشود و خانه لو میرود، شب برادرم به خانه برنمیگردد، همسرش طبق قرار قبلی با بچه دو ساله خود به ترمینال میرود تا همراه برادرش به اصفهان بیایند.
متوجه میشوند که تعدادی جزوه و کتاب را در خانه جا گذاشتهاند، به همین خاطر مجبور میشوند برگردند که همان موقع دستگیر میشود، حین درگیری چادرش را از سرش میکشند، فریاد میزند، من را بکشید، اما چادرم را نکشید، برادرش که برای نجات آنها وارد درگیری میشود، با تیراندازی مأموران ساواک به شهادت میرسد و همسر برادرم به زندان منتقل میشود.
چند روز پس از این ماجرا خانه خواهرم لو میرود و همراه همسرش همانجا به شهادت میرسد.
همراه جنازههای خواهرم فاطمه و شوهر خواهرم، مرتضی واعظی و برادرم ابراهیم و همسرش، طیبه واعظی را به کمیته ضد خرابکاری تهران که در حال حاضر به خانه عبرت معروف است، منتقل میکنند.
پس از تحمل حدود یک ماه شکنجههای ساواک در اردیبهشت ۵۶ برادرم و همسرش به شهادت میرسند، جنازههای هر چهار نفر را در بهشت زهرا به خاک میسپارند که تا سال ۵۸ و پس از پیروزی انقلاب هیچ اطلاعی از آنها نداشتیم.
همان روزی که این اتفاق افتاد، عکس خواهر و شوهر خواهرم در روزنامهها پخش شد، با این عنوان که «یک زن تروریست بر اثر پرتاب نارنجک کشته شد» اما از برادرم و همسر و فرزندش هیچ اطلاعی نداشتیم.
من را بکشید، اما حجابم را برندارید
از ایمان قوی همسر بردارش میگوید: «در زمانی که جانش در خطر بود، با این حال حجابش را حفظ میکند و میگوید: «حجاب من از همه چیز مهمتر است، من را بکشید، اما حجابم را برندارید.»
جعفریان در رابطه با فعالیت آنها ادامه میدهد: «بیشتر فعالیتشان پیرامون جلسات تدریس و تفسیر قرآن و نهجالبلاغه بود.»
ماجرای شهادت دو برادر دیگر را تعریف میکند: «برادر دیگرم، حسن، سال ۵۶ به سربازی اعزام شد، قبل از انقلاب نیز مبارز بود، پس از پیروزی انقلاب به عضویت سپاه پاسداران درآمد، شهریور سال ۵۸ از سمت دادستان انقلاب مأموریتی به آنها در گلپایگان برای شناسایی اشرار محول میشود، در راه بازگشت به اصفهان مینیبوسی منحرف و با ماشین آنها برخورد میکند و حسن به شهادت میرسد.
برادر کوچکم، محمد، در عملیات کربلای چهار مفقودالاثر شد و دو سال بعد جنازه او پیدا شد.»
مزار حسن و محمد در گلستان شهدا، ابراهیم و فاطمه و همسرانشان در بهشت زهرا است.
جریان شهادت خواهر و برادرانش تمام میشود، از اعزام خودش به جبهههای جنگ و درواقع تنها فرزند باقیمانده برای مادر میگوید: «حدود ۱۵ درصد جانبازی دارم، ترکشهایی دارم که پای چشمم جا خوش کردهاند، شهادت قسمت من نبود.»
هر کاری انجام میدهیم وظیفه ما است
از واکنش مادری میپرسم که شش شهید تقدیم انقلاب و اسلام کرده است، عباس جعفریان به یاد مادر میافتد که سال ۹۹ به فرزندانش پیوست، با گریه میگوید: «مادرم هیچ وقت هیچ مخالفتی نداشت، همیشه میگفت هر کاری انجام میدهیم وظیفه ما است.»
مادری که علاوه بر فرستادن فرزندانش برای مبارزه، خودش هم در محلات، روستاهای اطراف و جبههها و به آموزش قرآن و برگزاری جلسات قرآن میپرداخته است.
گاهی پدرم مانع ابراهیم میشد، که او هم در جواب میگفت: شما خودتان ما را با مسجد و خدا و پیغمبر آشنا کردید و این راه را به ما نشان دادید، دستور خدا و پیغمبر این است که ما با ظلم، رشوه، بیحجابی و فقر مبارزه کنیم.
نظر شما