فرصت به خانه آمدن و استراحت کردن هم نداشت

شهید نورالدین جهانجویی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی پیام‌ها وسخنرانی‌های امام(ره) را تکثیر، پخش و در تظاهرات شرکت می‌کرد و همسرش نیز می‌گوید: «نورالدین چنان درگیر مبارزات و فعالیت‌های انقلابی بود که فرصتی برای خانه آمدن و استراحت نداشت.»

به گزارش خبرگزاری ایمنا، انقلاب اسلامی در این سال‌ها با اتفاقات و پستی و بلندی‌های فراوانی مواجه بوده که با وجود روح پاک شهیدان انقلاب اسلامی آن‌ها را پشت سر گذاشته و هر روز همچون خون فدا شده شهیدان در خروش و سرفرازی به سر می‌برد؛ به خاطر وجود و نگاه شهدای انقلاب اسلامی است که این مسیر در طول چهار دهه استمرار یافته و امروز جشن چهل‌وپنجمین سال پیروزی‌مان را برگزار کنیم.

در این مسیر جوانان زیادی جان خود را کف دست گذاشته و فدای این مرز و بوم شدند که در ادامه مروری بر زندگینامه یکی از آن‌ها خواهیم داشت:

شهید نورالدین جهانجویی در سال ۱۳۳۵ در یک خانواده کارگری در روستای شیخ احمد از توابع اردبیل به دنیا آمد و پس از اخذ دیپلم برای ادامه تحصیل وارد دانش‌سرای تربیت معلم شد و بیشتر اوقات خود را به مطالعه کتب مذهبی می‌پرداخت.

در آغاز شکوفایی انقلاب اسلامی پیام‌ها وسخنرانی‌های امام (ره) را تکثیر و در تظاهرات شرکت می‌کرد؛ خانواده‌اش خاطرات مبارزات او را این‌طور تعریف می‌کنند: «زمانی که او در جریان مبارزات انقلابی در اردبیل مشارکت داشت، چیزی در این مورد به ما نمی‌گفت و اطلاع نمی‌داد، تا مبادا نگران و مانع از رفتن او به اردبیل شویم؛ وقتی به روستا می‌آمد، اغلب به بالای پشت‌بامِ خانه می‌رفت و یک رادیو هم با خودش به آنجا می‌برد؛ از او می‌پرسیدم چرا این کار را می‌کنی؟ چرا در خانه به رادیو گوش نمی‌کنی؟ که می‌گفت: دارم به اخبار گوش می‌کنم و رادیو در داخل خانه، خوب نمی‌گیرد. به این ترتیب، نورالدّین که در آن زمان، اخبار انقلاب را به دقت دنبال می‌کرد، با این بهانه، نمی‌خواست ما در جریان مسائل قرار گرفته و نگران بشویم»

همسر نورالدین نیز در این باره می‌گوید: «او در اردبیل مشغول مبارزه و فعالیت‌های انقلابی بود، اما ما اطلاعی از این موضوع نداشتیم و نمی‌دانستیم که او در شهر چه کاری دارد: حتی بعداً خانواده‌اش برای راحتی ما، خانه‌ای در اردبیل ساختند تا آنجا زندگی کنیم اما نورالدین چنان درگیر مبارزات و فعالیت‌های انقلابی بود که فرصتی برای خانه آمدن و استراحت نداشت.»

نورالدین سرانجام در نهم دی ماه ۵۷ در تظاهرات خونین میدان قیام اردبیل مورد هدف گلوله مزدوران شاهی قرار گرفت و به شهادت رسید و مادرش روایت شهادت او را این‌طور تعریف کرده است:

«آن روز، کارِ «جاجیمی» را که مدت‌ها بود، می‌بافتیم را تمام کردیم. من شروع به خانه تکانی کردم. ناگهان احساس سرمای شدیدی به من دست داد. برای گرم کردن خودم به زیر کرسی رفتم. امّا هیچ فایده‌ای نداشت. هر کاری کردم، گرم نشدم. جاری من پیش من آمد و پرسید: «چرا ناراحت هستی؟» گفتم: «نمی‌دانم چرا این قدر احساس سرما می‌کنم و گرم نمی‌شوم.»

تا شب، بدون اینکه دلیلش را بدانم؛ احساس بی‌قراری و سردی می‌کردم. آن شب تا صبح بیدار بودم. مدام به پشت بام می‌رفتم و به جاده روستا خیره می‌شدم تا بلکه نور ماشینی ببینم و چشمم به راه بود. نزدیکی‌های صبح بود که من هنوز خوابم نبرده بود، برادر شوهرم آمد؛ ناخودآگاه از او پرسیدم: «برای نورالدّین اتّفاقی افتاده است؟» به بیرون از خانه اشاره کرد و گفت: «نورالدّین دارد می‌آید.» با دیدن ازدحام مردم که پیکر بی‌جان نورالدّین را می‌آوردند، بیهوش افتادم. وقتی به هوش آمدم، دیدم که خانه پر از مردم است. رفتم تا روی او را باز کنم، امّا نگذاشتند. به من گفتند که برای چه می‌خواهی او را ببینی؟ خواستند او را دفن کنند، امّا من نمی‌گذاشتم و می‌گفتم: «پدر و برادرش در تهران هستند، بگذارید تا آن‌ها هم بیایند.» به حرف من گوش نکردند و پیکر او را برداشتند تا دفن کنند.»

کد خبر 726839

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.