به گزارش خبرگزاری ایمنا، همواره در طول تاریخ و فراز و نشیبهای آن، مردم جامعه برای پیشبرد مسائل و الگوگیری نیازمند حضور پیشتازانی همعصر با خود بودند که این وظیفه و در دورانهای مختلف بهدوش علما بوده است.
اگر قصد داشته باشیم صرفاً به دوران معاصر نگاهی گذرا داشته باشیم، شاهدیم که در وقایع مهم تاریخی علما بودهاند که در رشد و پیشرفت جامعه نقش ایفا کردهاند و نوجوانانی که در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی، پای ثابت منبر و مساجد و سخنرانی علما بودند، در دوران دفاع مقدس تبدیل به جوانانی برومند شده و جان خود را در راه استقلال این کشور بر کف دست گذاشتند، هرچند این نقشآفرینی محدود به تاریخ معاصر نمیشود و پیش از آن و از صدر اسلام نیز قابل توجه و بحث است.
ملامحسن فیض کاشانی
ملامحمد محسن فیض کاشانی شاعر قرن یازدهم، در سال ۱۰۰۷ هجری قمری در کاشان به دنیا آمد؛ او حکیم، محدث و عارف دوره صفوی و از بزرگترین دانشمندان شیعه است که نام او محمدمحسن مشهور به ملأ محسن و تخلصش فیض بودهاست.
فیض، تحصیلاتش را در کاشان آغاز کرد و در ۲۰ سالگی برای ادامه تحصیلات به اصفهان رفت؛ پس از آن دو سال در شیراز نزد سید ماجد بحرانی شاگردی کرد و بار دیگر به اصفهان بازگشت و در حلقه درس شیخ بهایی حاضر شد و پس از آن نیز در قم نزد ملاصدرا شاگردی کرد و در همراه با ملاصدرا به شیراز رفت و نزدیک به دو سال آنجا ماند.
فیض سرانجام به کاشان بازگشت و به تدریس، تعلیم و تألیف پرداخت و اندیشمندان بسیاری همچون افندی، حر عاملی، محدث نوری، شیخ عباس قمی، علامه امینی و… او را با کلماتی همچون فیلسوف، حکیم، متلکم، محدث، فقیه، شاعر، ادیب، عالم، فاضل ستودهاند.
به باور شهید مطهری فیض کاشانی یک مرد ذوحیاتین است؛ یعنی هم مرد محدّث و فقیه است و گاهی در آن کار محدّثی و فقاهتش خیلی هم قشری (توجه داشتن فقط به ظواهر قرآن و حدیث) میشود و هم ضمناً مرد حکیم و فیلسوفی است و یک مرد ذوجَنبتین است.
الحقائق، قرة العیون، الکلمات المکنونة، الکلمات المخزونة، اللائی، جلاء العیون و حدود صدها کتاب دیگر از جمله آثار این اندیشمند بزرگ است؛ او همچنین علاوه بر بر دیوان شعر مستقل مجموعهای نیز با عنوان «شوق مهدی» دربردارنده اشعاری درباره امام زمان (ع) به نگارش درآورده است.
ملأ محسن فیض در ۸۴ سالگی در کاشان بدرود حیات گفت و در قبرستانی که در زمان حیاتش زمین آن را خریداری و وقف کرده بود، به خاک سپرده شد و بر طبق وصیتش، بر روی قبر وی سقف و سایبان ساخته نشده است.
سید محمد مجاهد
سید محمد مجاهد با نام کامل سید محمد بن سید علی طباطبایی از فقها و مراجع تقلید شیعیان در قرن دوازده و سیزدهم هجری قمری بود؛ او در کربلا نزد پدرش صاحب ریاض و پدر زنش علامه بحرالعلوم علوم دینی را فراگرفته و به مقامات علمی دست یافت، سپس به اصفهان هجرت کرده و ۱۳ سال به تدریس و تحقیق اشتغال داشت.
بعد از درگذشت پدرش به کربلا برگشته و مرجعیت دینی شیعیان را برعهده گرفت؛ دوره مرجعیت او با جنگهای روس و ایران همزمان بود، بنابراین وی مانند بقیه علما به مقابله با روسها پرداخت، ابتدا فرمان جهاد داد سپس با گروهی از علما عازم تهران و بعد تبریز شد تا شخصاً مردم را تشویق و شاه را به جهاد با روسها وادار کند که این حرکت در ابتدا پیروزیهایی به همراه داشت ولی بر علت عقبنشینی شاه منجر به جدایی بخشهایی از ایران طبق قرارداد ترکمنچای شد
از او تالیفات بسیاری برجای مانده، کتاب مفاتیح الأصول و المناهل فی فقه آل الرسول دو تألیف عمده وی در موضوع فقه و اصول است؛ سید محمد در بازگشت از تبریز در قزوین بر اثر بیماری درگذشت و پیکرش را به کربلا انتقال داده و دفن کردند. وی به علت همین مجاهدت به سید محمد مجاهد لقب گرفت.
سید محمدباقر میرداماد
میر محمدباقر بن محمد حسینی استرآبادی، مشهور به میرداماد، فیلسوف شیعه معاصر شیخ بهایی در دوره صفویه و استاد ملاصدرا مؤسس حکمت متعالیه بود.
میرداماد به معلم ثالث شهرت دارد؛ او را از فیلسوفان مسلمان میدانند که بر شکلگیری حکمت متعالیهٔ ملاصدرا، تأثیرگذار بوده است؛ وی را عالمی جامع وصف کرده و گفتهاند در بسیاری از علوم از جمله فلسفه، کلام، طبیعیات، ریاضیات، فقه و اصول تخصص داشته است.
میرداماد بسیار پیچیدهنویس بوده و به همین دلیل فهم آثار او را سخت دانستهاند؛ بهگفته هانری کُربَن، شیوه نگارش میرداماد به دلیل ناتوانیاش در استفاده از ادبیات ساده نبوده بلکه به خاطر در امان ماندن از گزند مخالفان فلسفه چنین مینوشته است.
آثار مکتوب میرداماد را بیش از صد نوشته برمیشمارند و کتاب قبسات را مهمترین اثر فلسفی او میدانند؛ در فلسفه وی، روش عقلی با عرفان پیوند خورده است، همچنین او به زبان عربی و فارسی شعر میسرود و به نام اِشراق تخلص داشت.
شیخبهایی و میرداماد بهعنوان دو دوست صمیمی شناخته میشدند و در این باره داستانی به شرح زیر نیز نقل شده است:
«روزی شاه عباس صفوی برای رفتن به منطقهای خوش آب و هوا سوار بر اسب میرفت مرحوم شیخ بهایی و مرحوم میرداماد نیز همراه اردوی شاه بودند - بسیار اتّفاق میافتاد که آنان در سفرها همراه شاه بودند؛ میرداماد درشت اندام و تنومند بود به خلاف او شیخ بهایی جثهای لاغر و نحیف داشت. شاهعباس تصمیم گرفت که دوستی و صمیمیت آن دو را آزمایش کند. به همین خاطر نزد میر آمد؛ اسب میرداماد در عقب همراهان شاه حرکت میکرد و از وجنات آن رنج و زحمتی که به خاطر سنگینی سوار میکشید آشکار بود، حال آنکه مرکب شیخ بهایی به راحتی و چالاکی حرکت میکرد گویی که میرقصید.
شاه به میر گفت: «به این شیخ نگاه نمیکنید که چگونه در حرکت با اسبش بازی میکند و در بین مردم مانند جناب شما مؤدب و متین و با وقار حرکت نمیکند؟»
میرداماد در جواب شاه گفت: «ای شاه! اسب شیخ ما به خاطر خوشحالی و شعف از اینکه چنین کسی بر او سوار است نمیتواند در رفتن تأنّی داشته باشد. آیا نمیدانی که چه کسی بر آن سوار است؟»
شاه این گفتگو را پنهان داشت و پس از مدّتی به شیخ بهایی نزدیک شد و به او گفت: «ای شیخ ما! آیا به آنکه پشت سرماست نگاه نمیکنی که چگونه بدن او مرکب را به زحمت انداخته و آن را به خاطر چاقی بینهایت، خسته و رنجور کرده است؟ عالم باید مانند تو مرتاض و نحیف باشد.»
شیخ بهایی گفت: «ای شاه! اینطور نیست بلکه خستگیای که بر صورت اسب ظاهر شده به خاطر ناتوانی آن از حمل کردن کسی است که کوههای پابرجا، با وجود صلابتشان از حمل او عاجز و ناتوانند.»
میرداماد در اواخر عمر به همراه شاه صفی به زیارت عتبات به عراق عرب مسافرت کرد؛ در آن زمان عراق عرب در محدوده حکومت صفویان بود که میرداماد در بین راه دچار بیماری شد بهطوری که جمعی او را در جایگاهی بر روی دوش میبردند؛ شاه صفی خود سریعتر حرکت کرد و در نجف منتظر ورود میر شد ولی او در منزل ذیالکفل در نزدیکی نجف اشرف در سن هشتاد سالگی دیده از دنیا فرو بست؛ در نهایت پیکر او به نجف اشرف آوردند و شاه صفی به همراه سپاه به استقبال جنازه وی از نجف بیرون آمد و پیکر مطهّر او را با کمال احترام به نجف اشرف رساند و در آستانه روضه حضرت علی (ع) دفن شد.
نظر شما