به گزارش خبرگزاری ایمنا، داغ حاج قاسم چنان سخت بود که هنوز و پس از گذشت چهار سال لحظه شنیدن صحبتهای مجری شبکه خبر و گفتن «انالله و انا الیه راجعون؛ شهادت سرباز ولایت و امت اسلام سردار اسلام، انقلاب و ایران حاج قاسم سلیمانی در حمله بالگردهای آمریکایی» از یادمان نمیرود؛ اگر بگوییم در آن لحظات دنیا بر سرمان خراب شد دروغ نگفتهایم؛ علمدار رشیدمان رفته و اربا اربا برگشته است، مگر میشود سخت نباشد؟
با این داغ سخت تنها انتقام سخت میتواند دلهای داغدیده این ملت را مرحم ببخشد و انهدام عینالاسد توسط موشکهای ایرانی سیلی ابتدایی خوبی بود؛ در این میان و در لحظاتی که در عین بغض خنده به لب داشتیم، خبر سقوط پرواز شماره ۷۵۲ خطوط هوایی اوکراین از فرودگاه امام خمینی (ره) که بر اثر خطای انسانی و به صورت غیرعمد، مورد اصابت قرار گرفت موجب غمی دوباره شد.
داغ سختی پس از شهادت سردار قهرمانمان بود که برای خانوادههای آنان سختتر است؛ امیر اشرفی، فاطمه قاسمی، مهران ابطحی، منصور اثنیعشری، ساجده سراییان، محمود عطار، مهدی امامی، مهدی اسحاقیان، شکوفه چوپاننژاد، فرزانه نادری، نوژن صدر، زهرا حسنی سعدی ومحمد صالحه از شهدای این سانحه بودند؛ شهدایی که سیری کوتاه در زندگی آنها نیز نشان میدهد که نام شهید بحق پیشوند نام آنها شده است…
امیر اشرفی و فاطمه قاسمی زوج اصفهانی این حادثه بودند؛ امیر فارغالتحصیل دانشگاه صنعتی اصفهان بود و برای ادامه تحصیل در مقطع دکترا به سوئیس رفته بود و زمانی که به دستنوشتهها و خاطرات خودنوشت او نگاهی میاندازیم، متوجه میشویم که سردارمان بحق گفت «باید شهید بود تا شهید شد.»
برای مشکلاتم نه، میخواهم برای مصیبتهای مولایم اشک بریزم
امیر از دانشجویان درسخوان و در عین حال فعال فرهنگی دانشگاه بود که در بیشتر برنامهها نیز حضور داشت؛ در میان خاطرات او نیز، خاطرهای از مراسم شب قدر دانشگاه صنعتی به چشم میخورد:
«دیشب ۲۱ رمضان ۱۴۳۲ بود در دانشگاه اصفهان، در جمع بچههای مجمع و حاج علی رهبر صفای عجیبی داشت، آری صفای عجیبی داشت. حاج علی شاید از دور به نظر تکراری میآید اما مراسم دعای قرآن با همان شور و حرارت بلکه بیشتر از خیلی جاها برایم بود؛ خیلی توفیق گریه یافتم، خیلی توفیق تنبه یافتم.
شاید این جمله که حاج علی از قول ابوحمزه گفت خیلی برایم دردناک بود: «انا الذی عصیت جبار السماء»
آری به راستی چگونه به خود اجازه میدهم که از کسی که همه موجودات جز انسان خاضعانه او را اطاعت میکنند، اینچنین دوری و عصیان کنم؟ بهراستی نمیدانم گره کار من در کجاست که اینچنین در دعاها و شبها و تنهاییها متنبه میشوم، اشک میریزم، توبه میکنم، اما دیری نمیپاید که این چنین عصیان پروردگار و جبار آسمانها را میورزم.
نمیدانم در آن لحظه خدا را چگونه میبینم که جرئت چنین جسارتی را پیدا میکنم. آری و اکنون که در روز علی (ع) و مولای عزیزم هستم، میخواهم از ایشان کمک بگیرم و عهد کنم که بایستم پای راهنما و با امام زمان (عج) همراه باشم روزهایی نه برای مشکلات خودم، بلکه برای مصیبتهای وارد بر مولایم اشک بریزم. پس ای مولای من در این روز بیعتی مجدد میکنم.»
چمران و درد متعالی که در خود داشت
وقتی روحیه شخصی مانند شهید چمران الگوی امیر و امثال او باشد، جز این انتظار نمیرود که او نیز در سوئیس بهدنبال برپایی روضه و مراسم مذهبی باشد؛ امیر اشرفی در خاطراتش روحیه امثال شهید چمران را اینطور وصف میکند:
«امروز خاطرات آمریکایی دکتر چمران را خوندم.... چه زیبا بود… چه درد متعالی در خود داشت… بسیار گریستم… او نیز بسیار میگریست. عصر بود… از خواب که بیدار شدم، تلویزیون آژانس شیشهای را نشان میداد. چه دردناک بود… چه گریهآور بود… همه عوض شده بودند.
مصلحتاندیشی همه را عوض کرده بود، احساسها خشک شده بود. مجاهدین قدیمی دیگر جایی میان مردم نداشتند. عباس درد میکشید و حاج کاظم تنها کسی بود که دیگر از همه چیزش دست کشیده بود. مصلحتاندیشی برایش معنا نداشت و من در بسیاری از لحظات این فیلم گریه میکردم، گریه میکردم بر مظلومیت شهدا، بر مظلومیت جانبازان، بر سختی راهی که انتخاب کردهام بر کمحوصلگیام، بر کمهمتیام، بر تنهاییام و اینکه آیا میتوانم صبر کنم و همچنان میلرزم، میترسم و گریه میکنم…
خدایا بر کمهمتیام ترحم فرما، ضعف روحیم را درمان فرما، حقارتم در برابر نفس را چارهسازی فرما، درستی راه را در قلبم تثبیت فرما، توان طی مسیر را در روحم قرار ده و مرا همراه باش و من همچنان گریه میکنم گریهای از سر ترس از سر امید، ترس از نفسم، از شیطان از دنیا، شوق به مسیر به پایان راه به ملاقات امام حسین (ع) و امید به لطف پروردگار و همراهی دوستان.... و من همچنان گریه میکنم، دلم میخواست تنها بودم و میتوانستم ضجه بزنم، زار بزنم، به سجده بیفتم و از خدا طلب امداد و عفو و رحمت کنم. پروردگارا به حقیر گنهکار بینش و ایمانی عطا کن تا همواره خود را در جهاد الیالله ببینم و هیچگاه خون شهدای گرانقدر را از یاد نبرم.»
همسرم باید بتواند دوری شهرها و جبههها را تحمل کند!
امام امت گفت: «از دامن زن مرد به معراج میرود» و امیر و فاطمه چه زیبا تا آخرین قدم تا معراج همراه هم بودند؛ این همراهی حتی پیش از ازدواج نیز برای امیر مهم و شرط بود، تا حدی که در خاطرات خود نوشته است:
«امیر مراقب باش خدمت به مادرت را فراموش نکنی.
یادت باشه وقتی که ازدواج کردی، انشاءالله که عمر باشد به پدربزرگ و مادربزرگ مرتب سر بزنی.
در خواستگاری در مورد شرکت در اعتکاف و پایبندی خانمت برای شرکت در آن سوال کن و بگو من انشاءالله بعد از ازدواج هم میخواهم که اعتکاف رفتن را ادامه بدم.
مادرم همیشه میگفت من همیشه باید توی روضهها و برنامهها تنها باشم؛ بالاخره دلشون میخواد یه دختر خوب داشتند که باهاشون میرفت، انشاءالله خانم من این جای خالی را پرکنه.
انشاءالله باید تو تربیت بچه حواسمون جمع باشه از همون بچگی با صدای قرآن عادتش بدیم موقع شیر خوردن قرآن بذاریم.
من دلم میخواهد خانمم در کنار همسر بودنم، همراه من نیز باشد در تربیت بچهها سنگ تمام بگذارد در این حرکت جهادی همیشه همراه من باشد.
دوری شهرها و جبههها را تحمل کنه، در محبت کم نذاره و روحیه جهادی داشته باشه.
من دلم میخواهد توی خونه خودم یک اتاق شخصی هم داشته باشم و شبها بتونم نماز شب بخونم.»
شوق وصل به مجالس فرهنگیمذهبی
افرادی که خارج از کشور مشغول به تحصیل هستند، مسئولیت سنگینتری علاوه بر درس خوانده نیز بر عهده دارند؛ چراکه آنان نماینده یک ملت مسلمان هستند و در این راستا با تک تک رفتار و اعمال خود میتوانندی مایه جذب یا دفع افراد از ایران و ایرانی شوند، اما امیر اشرفی در این مسیر الگویی تمامعیار بود؛ الگویی که اکنون و پس از گذشت چهار سال از شهادتش همچنان زبانزد خاص و عام است:
او درباره ورودش به مباحث و مجالس فرهنگی-مذهبی در سوئیس اینطور نوشته است:
«خب، خدا را شکر بعد از سفارشهای مختلفی که از اصفهان دوستان لطف کردند و گفتند، مسئول جلسات دانشجویی اینجا من را هم به جمعشون دعوت کردند و قرار شد انشاءالله از هفته آینده در جلساتشون شرکت کنم… البته خب چون همه این جمع متأهل هستند، یک مقدار براشون افراد مجرد را سختتر قبول میکنند، که خب خدا را شکر حل شد… گفتند مجرد قبلیمون هم که همین افشین باشه، ازدواج کرد… انشاءالله که ارتباط با این جمع برکتی بشه برای من و کمککننده در حفظ و ارتقای ایمان.»
و در ادامه شوق وصلش به این جلسات را اینطور روایت میکند:
«امروز یک روز فوقالعاده بود… امروز عصر… اولین جلسهای بود که در جلسه خانوادگی دانشجوهای ایرانی اینجا که حول تفسیر قرآن و نهجالبلاغه هست شرکت کردم… از قبل تعریف جمع را شنیده بودم و البته به واسطه سفارشهایی که از اصفهان رسید، قبول کردند من هم وارد جمعشون بشم…
وارد خونه آقای اسدپور که شدم واقعاً حس کردم وارد ایران شدم… از دکوراسیون خونه بگیر تا مودت حاضر بین دو جمع… امین بود و آقای حسنپور و خانمش و البته آقای مشکیان هم بود با خانم و کوچولوش… آقای مشکیان فوقالعاده است… فوقالعاده تر از چیزی که فکر میکردم و با هم حسابی جوینت شدیم… اول یکی از دوستان تفسیر قرآن از آیاتی که خودش انتخاب میکنه میگه… وسطش نماز شد و نماز جماعت خوندیم. بعدش هم ادامه تفسیر. بعد هم یکی دیگه نهجالبلاغه میگه.... بعدش یک شام خیلی خوب داشتیم… لازانیا و لوبیا پلو… بعد هم تولد پسر آقا مهدی بود… این شب خیلی فوقالعاده بود… یک شب خاطرهانگیز با کلی انرژی مثبت که خدا را شکر اینجا هم دوستای مؤمن خیلی خوبی در کنارم هستند… به لطف و عنایت خدا…»
روایتی از جهاد تبیین در سوئیس
و در جایی دیگر از این خاطرات درباره نحوه ارتباط با همکلاسی و دوستانش نوشته است:
«امشب فرصتی پیش اومد و با همخونهایم سر صحبت مذهبی را باز کردم؛ اول عکس حرم امام رضا (ع) را توی گوشیم بهش نشون دادم و براش توضیح دادم، بعد عکس کربلا و بینالحرمین را که مملو از جمعیت بود...
براش سوال شد. که اینجا کجاست؟ گفتم حرم امام حسین (ع) است. گفت کیه؟ گفتم نوه پیامبر، پسر امام علی و حضرت زهرا. گفت این همه مردم چرا اینجا جمع شدهاند؟ گفتم ایام شهادتشون، ۱۰ روز اول محرمه گفت، شهادت؟ کی کشته ایشون را؟ گفتم…سخته گفتنش…گفتم اسم خلفا را میدونی؟ گفت ابوبکر و عمر و عثمان و علی… بعدش را دیگه نمیدونم گفتم یزید، پسر معاویه خلیفه بعد از امام علی ایشون را کشت…تازه سر خودشون و همه فرزندانشون را هم جدا کرد… گفت جدی میگی؟ تو این داستان را مطمئنی درسته؟ از کی شنیدی؟ گفتم این داستان را همه میدونند… میتونی بری تحقیق کنی ببینی درسته یا نه… هنوز باورش نمیشد که پسر حضرت زهرا را خلیفه مسلمین کشته باشه… خیلی دردناک بود برام اینکه میدیدم امامان ما اینقدر مظلومند… بر مظلومیت خود این دوستم هم دلم سوخت، که اینقدر بی خبره از حقیقت… خیلی سخته… خیلی سخت… نمیدونم چقدر باید از این صحبتها باهاش بکنم… شاید این ایام محرم و صفر زمینه خوبی باشه، نمیدونم… شاید… ولی نمیدونم چه جوری میشه به نتیجه بهتری رسید… یا امام حسین، خودتون توفیقش را بهمون بدید… خدایا خودت کمک کن…»
نظر شما