روایتی از داغ بم که بیست ساله شد: اشهدمان را هم خواندیم

از زمان وقوع زلزله بم بیست سال می‌گذرد و اکنون بازماندگان آن حادثه از داغی می‌گویند که روی قلبشان سنگینی می‌کند و کلمات یارای بازگوکردنش را ندارند.

به گزارش خبرگزاری ایمنا از کرمان، درست بیست سال قبل ساعت ۵:۲۶ صبح زلزله‌ای به بزرگی ۶.۶ ریشتر به مدت ۱۲ ثانیه شهر بم و مناطق اطراف آن در شرق استان کرمان را لرزاند؛ این زمین لرزه بیش از ۲۶ هزار کشته، ۳۰ هزار مجروح و بیش از ده هزار بی‌خانمان برجای گذاشت.

بر اثر این زمین‌لرزه که از آن به عنوان سومین زمین لرزه پر تلفات ایران یاد می‌کنند، ۹۵ درصد از سازه‌های شهر و ارگ باستانی بم تخریب شد و صدها روستا تا شعاع ۳۰ کیلومتری ویران شدند.

خاطرات این زلزله قوی و بسیار ویرانگر در یاد مردمان این سرزمین باقی‌ست و با رسیدن دی‌ماه زخم کهنه بم سرباز می‌کند و سوگواری‌های ناتمام اهالی این شهر بغض مردم را در سینه حبس و با هر تلنگری، فرو می‌ریزد.

این روزها پای صحبت هرکدام از مردم بم که بنشینید، از ۲۰ سال قبل روایتی نقل می‌شود که گویی با گذشت تمام این سال‌ها، این داغ عمیق‌تر از قبل شده است چراکه آن کودکان جان به‌در برده از زلزله هم‌اکنون بزرگ شده‌اند و اندوه بزرگ‌تری را با خود به دوش می‌کشند.

روایتی از داغ بم که بیست ساله شد: اشهدمان را هم خواندیم

سید وفاعلی مظفر نژاد ۱۳ ساله بود و به اتفاق مادر، برادر و خواهرش برای حضور در مراسم ختم اقوام به شهر بم رفته بود که تصمیم می‌گیرند شب را همانجا بمانند؛ پیش از خواب متوجه لرزش‌های گاه و بیگاه و کوتاه زمین می‌شوند و ساکنین خانه علت را عبور ماشین‌های لودر در نزدیکی خانه عنوان می‌کنند که شب‌های گذشته نیز سر و صدایشان به گوش رسیده است.

او ادامه می‌دهد: در خانه ۱۱ نفر بودیم که در دو ردیف پنج و شش‌تایی خوابیدیم؛ من و برادرم پیش مادرم بودیم و خواهرم کنار دخترعمه‌هایم بود؛ صبح روز بعد فقط سه نفرمان بیدار شدیم و شش‌تای دیگر به خواب ابدی رفتند.

شاهد عینی این حادثه می‌گوید: مادرم قصد داشت مرا بغل کند تا شاید بتواند راه نجاتی پیدا کند اما به محض اینکه دستانش را زیر سر و بدن من برد، قدری از آوار فرو ریخت و در همان حالت خمیده باقی ماند و دیگر نتوانست دستانش را تکان دهد.

روایتی از داغ بم که بیست ساله شد: اشهدمان را هم خواندیم

مظفرنژاد که تنها خواهرش را در آن واقعه از دست داده است، بیان می‌کند: در آن لحظات گرفتاری مادرم نفس نمی‌کشید تا ما نفس کم نیاوریم؛ فریاد می‌زدیم تا شاید کسی صدایمان را بشنود اما بعید بود که از زیر آن همه آواری که روی ما ریخته است کسی متوجه حضورمان شود.

او که آن زمان در مقطع سوم راهنمایی درس می‌خواند، می‌گوید: حدود سه ساعت طول کشید تا نجات پیدا کنیم؛ سه ساعتی که شاید برای ما روزها به طول انجامید و بیش از هر فردی به مرگ نزدیک بودیم؛ نفس‌های آخرمان را می‌کشیدیم و فکر نمی‌کردیم زنده از زیر آوار بیرون بیاییم؛ حتی به توصیه مادر اشهدمان را هم خواندیم.

این بازمانده زلزله بم می‌گوید: به طور معجزه آسایی توسط یکی از بستگان دور که برای کمک به ساکنان خانه آمده بود و اطلاعی از حضور ما در خانه نداشت، صدایمان شنیده شد و به سختی از میان خرابه‌های زلزله بیرون کشیده شدیم و با آبمیوه‌هایی که از مغازه‌های اطراف آورده بودند، راه دهان و بینی مرا باز کردند.

مظفرنژاد دیگر چیزی به خاطر نمی‌آورد، می‌گوید: وقتی چشم باز کردم در بیمارستان بودم و سرم در دستم بود؛ بعدها متوجه شدم که مادر و برادرم را با مشقت فراوان از زیر آوار بیرون کشیده‌اند و پاهایشان آسیب دیده است؛ به طوری که تا مدت‌ها توان راه رفتن نداشتند.

او که در بیست سال گذشته داغ خواهرش را تحمل کرده و در باورش نمی‌گنجد که دیگر او را در جمعشان ندارند، هنوز هم هنگام صحبت کردن بغض راه گلویش را می‌بندد و در نیمه‌های گفت‌وگو صحبتش را قطع می‌کند و دوباره ادامه می‌دهد: خواهرم متولد ۵۹ بود و آن زمان ۲۳ ساله بود؛ ما بعد از آن حادثه به دلیل فشار روانی و روحی که وارد شده بود، حتی متوجه نشدیم چه بر سر جنازه‌ها آمده است؛ اما بعدها برای انتقال جنازه خواهرم از بم به کرمان اقدام کردیم.

روایتی از داغ بم که بیست ساله شد: اشهدمان را هم خواندیم

کلمات در برابر مصیبت بم ناتوان شدند

یکی دیگر از شاهدان که از لحظه وقوع زمین‌لرزه بم به همراه تیم اطلاع‌رسانی در منطقه حضور داشت، در گفت‌وگو با خبرگزاری ایمنا از کرمان، از بیم و استرسی که در تن و بدن مردمان شهر بم رخنه کرده بود می‌گوید: شهر با خاک یکسان شده بود و زمانی که برای تصویربرداری از ارگ باستانی رفتیم، پاهایمان در تل‌های خاک فرو می‌رفت.

او یادآور مشاهداتش بعد از حادثه می‌شود و ادامه می‌دهد: تا جایی که چشم کار می‌کرد، جنازه بود و خانواده‌هایی که گاهی یک یا دو تن از فرزندانشان را از دست داده بودند و پناهی نداشتند و سر به بیابان می‌گذاشتند.

این تصویربردار که در مدت زمان شش ماه به صورت پیوسته در شهر بم حضور داشت، تصریح می‌کند: عجز و ناتوانی مسئولان و مدیران در چهره‌شأن هویدا بود؛ از یک طرف داغدار خانواده و عزیزانشان بودند و از سویی باید برای بحران رخ داده چاره اندیشی می‌کردند چنین حادثه‌ای برای هیچ‌کداممان باور کردنی نبود.

روایتی از داغ بم که بیست ساله شد: اشهدمان را هم خواندیم

لو با اشاره به اینکه در اوضاع وخیم زلزله بم روز و شب معنی نداشت، می‌افزاید: برای برگزاری جلسات و برنامه‌ریزی‌ها در محل چادر زده بودیم؛ یک شب با صدای فریاد از خواب بیدار شدیم و متوجه شدیم که بخاری دچار مشکل شده و اگر دیرتر به دادمان رسیده بودند، در دود خفه می‌شدیم.

این عکاس و تصویربردار یادآور می‌شود: هیچ کلمه‌ای توان توصیف آن روزها و شب‌ها را ندارد؛ هوای سرد دی در فصل زمستان و نداشتن سرپناه برای خانواده‌ها که داغ دیده و خواب به چشمانشان نمی‌آمد، طاقت‌فرسا بود.

او که نگرانی‌های مدیران وقت برای کمک از مقامات کشوری و حضور رهبر فرزانه انقلاب برای حضور در میان آوارگان زلزله بم را به خاطر دارد، می‌گوید: مردم هیچ علاجی نداشتند و همه زندگی‌شأن را از دست داده بودند و حضور هرچند کوتاه هر مقام مسئولی می‌توانست گوشه‌ای از درد آن‌ها را التیام ببخشد.

روایتی از داغ بم که بیست ساله شد: اشهدمان را هم خواندیم

امروز بم سر از آوارها برداشته و با قامتی استوار ایستاده است

بیست سال از طلوع غم‌انگیز بامداد بم سپری می‌شود و امروز این کهن دیار بم اکنون با قامتی استوار برای افقی که برایش ترسیم شده، ایستاده است و به همت مردمان شریف آن، روزهای خوبی را تجربه می‌کند.
امروز بم سر از آوارها برداشته و شهری مقاوم با مجموعه شبکه معابر مطلوب است؛ حوادث تلخ و ناگواری همچون زمین‌لرزه بم که آثار آن تا مدت‌ها از ذهن مردم شهر بم، استان کرمان و کشور ایران بیرون نمی‌رود، می‌تواند فرصتی برای بازخوانی تجربیات گذشته باشد تا شاید قصه پرغصه بم بر سر دیار دیگری آوار نشود.

گزارش از: بهناز شریفی، خبرنگار خبرگزاری ایمنا

کد خبر 714763

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.