همراه با یک جست‌وجوگر نور؛ شرط اول تفحص، عاشقی است

«علی علیجانی» از بچه‌های تفحص است، از جنس آدم‌هایی که بعد از جنگ راهی مناطق عملیاتی جنوب و غرب شدند تا پاره‌های تن این وطن را بیاورند و مرهمی بر زخم دل مادران و پدران چشم‌به‌راه شوند،؛ او که معتقد است، عاشقی شرط اول حضور در گروه‌های تفحص است، در این‌ گفت‌وگو برگ‌هایی از کتاب خاطراتش را ورق می‌زند.

به گزارش خبرگزاری ایمنا، نامت را نمی‌دانم، نشانی‌ات را ندارم، یک چفیه و چند تکه استخوان… این است تمام آنچه از قد و بالای رعنایت جا مانده است، پسر.

گفتی نامت چه بود؟! نَه، نگفتی...

تو، سال‌هاست سکوت کرده‌ای و نشان‌دار شده‌ای در بی‌نشانی، دم غیرتت گرم که به حضرت مادر توسل پیدا کردی، اما راستش می‌دانی، سال‌هاست رفقایت می‌آیند پیِ یک نشانی، دست به دامان خاک می‌شوند، خاک را نوازش می‌کنند تا یک خبر از تو، یک نشان از تو، تحویلشان دهد، خاک را زیر و رو می‌کنند تا شاید شکوفه کنی، تا همان‌جا روضه مادر برای تو بخوانند، تا همان‌جا یک زیارت عاشورای دلچسب با تو زمزمه کنند از همان عاشوراهای قبل از عملیات، چه رفقایی داری، بچه‌های تفحص را می‌گویم، پیر این راه شده‌اند، پیر فکه، شلمچه، حلبچه، دهلران و...

نقشه‌ها را حفظ هستند، راه‌های عملیاتی را چشم بسته می‌آیند، نگاه کن به سر و رویشان، پیر شده‌اند اما کوتاه بیا نیستند، به امید یک خبر می‌آیند، یک خبر از تو، مَرد...

یک ساعتی مانده تا از مرز خارج شود با رفقایش راهی عراق است، بسم‌الله گفته‌اند و با اینکه چند نوبت است دست خالی برگشته‌اند، اما دلش روشن است، مسئول گروه تفحص فکه است، مردی ۵۵ ساله از دیار درچه اصفهان، عاشق است، اصلاً تفحص یعنی تکرار عاشقی، تکراری که هر بار عاشق‌تر، می‌شوی، رزمنده هم بوده است، اما پس از شهادت دو برادرش دیگر اجازه ندادند که در جبهه بماند؛ با «رضا علیجانی» گفت‌وگو می‌کنیم.

کار تفحص از خود عملیات شروع می‌شد

او حرف‌هایش را با عشق به کار تفحص آغاز می‌کند و می‌گوید: تفحص شهدا عاشق می‌خواهد، می‌دیدیم خانواده‌هایی که بچه‌هایشان مفقود بودند چه انتظارهایی برای رسیدن یک خبر می‌کشند، وجدانم از این بابت ناراحت بود، باید کاری می‌کردم، تصمیمم را گرفتم و سال ۷۵ وارد گروه تفحص شدم‌، این را هم اشاره کنم که در حال حاضر ۱۲ گروه، مشغول کار تفحص هستند.

کار تفحص از خود عملیات شروع می‌شد، بچه‌هایی که زخمی می‌شدند یا به شهادت می‌رسیدند توسط افرادی که آسیب جدی ندیده بودند، برای شناسایی به عقب برگردانده می‌شدند، اما آتش دشمن که زیاد می‌شد برگرداندن پیکرهای شهدا سخت‌تر می‌شد، مسیرها مین‌گذاری شده بود و خطر هم بسیار نزدیکِ بچه‌ها بود.

همراه با یک جستجوگر نور؛ شرط اول تفحص، عاشقی است

مسیر تفحص مطابق با نقشه‌های عملیاتی

از او در خصوص روند کار بچه‌های تفحص می‌پرسم که در پاسخ می‌گوید: زمانی که در منطقه شناسایی حاضر می‌شویم، بچه‌ها بعد از نماز صبح و دعای عهد و زیارت عاشورا سر کار می‌رفتند و مشغول جست‌وجو می‌شوند، مسیرهایی که ممکن است، شهدا آنجا باشند، مشخص است، مکان‌هایی که در عملیات محل تردد بوده است و احتمال حضور شهدا وجود دارد، به‌خوبی رصد می‌شود، در واقع مسیرها طبق نقشه‌های عملیاتی است، به‌طورمعمول فرماندهان زمان جنگ به منطقه می‌آیند و مسیرهایی را که از آنجا، نیروها را جابه‌جا کرده‌اند برای ما ترسیم می‌کنند و ما هم در آن مسیرها کار را آغاز می‌کنیم، گاهی هم طبق نقشه‌هایی که زمان جنگ بوده است، کار را پیش می‌بریم.

اینکه می‌گوئیم ما می‌رویم تا شهدا را پیدا کنیم به نظرم اشتباه است، چراکه شهدایی که قرار است به اذن خدا پیدا شوند، ما را به طرف خودشان هدایت می‌کنند، بارها اتفاق افتاده است که منطقه‌ای با بیل کار شده بود آن هم دو مرتبه، سه مرتبه و حتی بیشتر، اما طی مراجعه چهارم می‌دیدیم که شهید یا شهدایی درست در همان مکان پیدا می‌شوند.

اگر شهدا بخواهند، جست‌وجوی ما نتیجه می‌دهد

مسئول گروه تفحص فکه ادامه می‌دهد: گاهی در یک مسیر مشغول کار می‌شویم، اما یک مرتبه مسیر بیل تغییر می‌کند و می‌بینیم که بله؛ قرار بوده است شهیدی پیدا شود، به راننده که می‌گوئیم چرا این کار را کردی؟! می‌گوید: نمی‌دانم چه شد، شهدا هر موقع که قرار باشد رخی به ما نشان دهند، ما را سمت خودشان می‌کشانند اما آن‌هایی که واقعاً از خدا و مادرشان حضرت زهرا (س) خواسته‌اند گمنام بمانند، ممکن است هرگز پیدا نشوند.

از جایی به بعد هر خبری می‌رسید بی‌شک خبر شهادت بود و این خبر شعفی وصف‌ناپذیر در دل خانواده‌ها راه می‌انداخت، بی‌خبری، خبر خوبی نیست و چشم‌به‌راهی، انتظاری کشنده است.

رضا علیجانی با اشاره به نشانه‌های شناسایی شهدا می‌گوید: معمولاً با پلاک و کارت شناسایی هویت شهید مشخص می‌شد، تعدادی از شهدا را هم با پوتین و کفش و وسایلی که همراهشان بود ، متوجه هویتشان می‌شدیم ، اما بودند شهدایی که فقط پیکر داشتند بدون لباس و پوتین، تشخیص آن‌ها سخت بود که برای آزمایش DNA می‌فرستادیم.

این فرایند حدود چهار ماه طول می‌کشید، بهترین جایی که می‌شد از آن DNA گرفت، دندان، جمجمه و استخوان ساق پا بود، البته از همه استخوان‌ها می‌شود، اما از این سه استخوان نتیجه بهتری گرفته می‌شود.

کار تفحص مخاطرات خود را دارد، هر آن ممکن است حادثه‌ای پیش آید و شهادت را نصیب بچه‌های تفحص کند، اما آن‌ها بیم و ترسی ندارند، یک روز رودرروی نیروهای عراقی قید جانشان را برای وطن زدند و پس از جنگ هم برای پیدا کردن پیکر رفقای شهید بی‌نام و نشانشان ایثار می‌کنند.

همراه با یک جستجوگر نور؛ شرط اول تفحص، عاشقی است

سختی‌های تفحص شهدا

او از روزهای سخت تفحص در همان ابتدای جنگ هم برایمان می‌گوید، روزهایی که قرار بود در زمان حکومت صدام داخل خاک عراق کار کنند: «شرایط سخت بود. ماشین‌هایمان را بازرسی می‌کردند که مبادا عکس امام (ره) را به همراه داشته باشیم. اجازه نداشتیم زیارت عاشورا و دعا همراه خودمان ببریم، اگر شهیدی را پیدا می‌کردیم اجازه عزاداری نداشتیم، اما پس از صدام، شرایط فرق کرد، در حال حاضر هم از طریق وزارت امور خارجه و صلیب‌سرخ و با همکاری بسیج حشدالشعبی و نیروهای عراقی هماهنگی‌های لازم انجام شده و ما مشکل چندانی نداریم.

مسئول گروه تفحص فکه با اشاره به اعضای تیم تفحصی که با او کار می‌کنند، می‌گوید: تیم تفحص معمولاً از یک راننده بیل مکانیکی با گواهینامه پایه یک، یک نفر کمک‌راننده، امدادگر و تخریب‌چی تشکیل می‌شود.

تفحص یعنی ترکیب دلتنگی و عاشقی

ترکیب دلتنگی و عاشقی راهی برای پیدا کردن رفیق می‌شود؛ کاری که بچه‌های تفحص خوب بلدند از عهده آن بربیایند.

رضا علیجانی صحبت‌هایش را با بیان یک خاطره تمام می‌کند: از روز اول که کار تفحص را شروع می‌کنیم، معمولاً بعد از چهار، پنج روز اگر شهیدی را پیدا نکنیم همه ناراحت هستیم و به خدا و ائمه اطهار (ع) متوسل می‌شویم، زمانی که پیکر یک شهید پیدا می‌شود، خستگی از تن بچه‌ها خارج می‌شود.

در یکی از تفحص‌ها چند وقتی بود کار می‌کردیم، اما شهید پیدا نکرده بودیم، هر کسی به یکی از امامان و خود شهدا متوسل می‌شد، از توسل به پیامبر (ص) شروع کردیم تا به روزی رسیدیم که متوسل به امام حسین (ع) شدیم، شب قبل در منطقه باران باریده بود و مسیر گل بود و زمین شرایط خوبی نداشت، به راننده گفتم: بچه‌ها را سوار کن و بیا من پیاده می‌آیم، به من که رسیدید، سوار می‌شوم، همین‌که راه می‌رفتم یک مرتبه اسم امام حسین (ع) را آوردم، بی‌اختیار اشک از چشم‌هایم جاری شد، گفتم یا حسین (ع) من به شما متوسل شدم، چند نوبت هم است که شهید پیدا نکرده‌ایم و دست ما به شهید نرسیده است، شما اگر سالار شهیدان هستید خودتان کاری کنید، همین‌طور که این حرف‌ها به زبانم می‌آمد، اشکم جاری بود.

در همین حال بودم که یک مرتبه ماشین رسید و سوار شدیم و دنبال کار رفتیم، ساعت از ۱۰ که گذشت دیگر حسابی ناامید شده بودم. گفتم: من با خدا و امام حسین (ع) شرط کرده بودم… در این فکرها بودم که ساعت ۱۲ ظهر شد، ساعتی که برای نماز و نهار می‌رفتیم، به راننده‌های بیل‌ها گفتم پارک کنند، همان موقع یک مرتبه بیل ماشین یکی از راننده‌ها حین پارک کردن وسط جاده به یک شهید خورد و بالا آمد، شهید را جمع‌آوری کردیم، گفتم: دور بزن تا اگر استخوانی یا چیزی از او مانده است، جمع می‌کنیم، همین‌که زد دومین شهید بالا آمد، شروع کردم به قربان صدقه امام حسین (ع) رفتن؛ گفتم: «قربونتون برم آقا. نوکرتون هستم. فداتون بشم و…»

با آب باران در چاله‌ها که از دیشب مانده بود، وضو گرفتیم و نماز خواندیم و برای کار شروع کردیم، به راننده گفتم: همین مسیر را بگیر و برو جلو، ۵۰ متری می‌شد که رفت جلو و شهید سوم هم پیدا شد، توسل ما آن روز جواب داد.

کد خبر 708767

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.