به گزارش خبرگزاری ایمنا، کتاب «آقای دکتر»، روایت اولین فرمانده بهداری لشکر امام حسین (ع) از نحوه شکلگیری بهداری رزمی در دوران جنگ تحمیلی به قلم «مرتضی مساح» است.
این کتاب که به سبک تاریخ شفاهی به نگارش در آمده است، در ۷۴۰ صفحه، عملیات به عملیات نشان میدهد که چگونه کادر جانبرکف امداد و درمان که اغلب آنان متخصص و داوطلبانه به جبهه اعزام شده بودند، توانستند جان صدها مجروح را نجات دهند.
آنطور که «حاجیوسف کشفیآزاد»، راوی این کتاب تعریف میکند هیچ تفاوتی نمیکرد مجروح در آبهای خلیج فارس یا بر فراز قلهها یا در دشت سوزان و جلوی دید دشمن باشد، امدادگران و رانندگان آمبولانس معجزهآسا رزمنده را به عقب منتقل و پزشکان و پرستاران وی را مداوا میکردند تا پس از طی دوران نقاهت باز به جمع همرزمان خود بپیوندد.
بیمارستان شهدای ایلام؛ جایی که بهداری کل جنگ در آنجا شکل گرفت
یوسف کشفی اصالتاً جنوبی است اما دست سرنوشت، تقدیر او را در جنگ هشتساله در لشکر امام حسین (ع) است؛ لشکری که متعلق به بچههای اصفهانی و سردمدارش حسین خرازی بوده است.
کشفی در کوران حوادث انقلاب از دارودستههای انقلابی هرمزگان است که مجسمه رضاشاه را پایین میکشند، مجسمهای که جلوی مقر یگان دریایی ارتش در بندرعباس نصب شده بود، طی درگیریهای کردستان هم حضور فعالی داشته است، اما نقش اصلی او با شروع جنگ آغاز میشود، آنجا که با همت او و دوستانش بنیاد بهداری در جنگ شکل میگیرد.
زمانی که ناقوس جنگ دمیده شد، رادیو بهطور رسمی از نیروهای جوان ایرانی خواست که برای دفاع آماده باشند، در آن زمان هر کسی یک گروه را به صورت خودجوش و داوطلبانه راهی نقاط جنگی میکرد و جوانان هرمزگانی هم تصمیم گرفتند که با راهاندازی یک گروه پزشکی یا گروهی از پزشکان و پرستاران و امدادگران راهی جبهه شوند.
کشفی نیز با این گروه پنجنفره همراه میشود و در حالی که به گفته خودش هیچ سر رشتهای از پزشکی نداشته است و قرار بود یکی از دوستانش نکات مورد نیاز را به او آموزش دهد خود را به کرمانشاه میرساند، اما شهید بروجردی به دلایلی اجازه حضور به آنها را در آنجا نمیدهد و و آنها راهی ایلام میشوند.
زمانی که ایلام میرسند، توسط استانداری یک ساختمان برای استقرار نیروهای پزشکی و تیم پرستاری و امدادگران در اختیار آنها قرار میگیرد، همانجایی که بعدها بیمارستان شهدای ایلام میشود و از همین نقطه است که بهداری کل جنگ انشعاب پیدا میکند به سراسر جنگ و یک شاخه به دارخوین، یک شاخه به کرمانشاه، یکی به کردستان و یکی به ارومیه.»
آدمهای کلیدی و کوک کرده جنگ!
حاجیوسف کشفی در این کتاب در کنار آنکه از نحوه فعالیت واحد بهداری سخن میگوید به تشریح حال و هوای جبهه و شور و نشاطی که میان رزمندگان جاری بود، میپردازد.
در بخشی از این کتاب آمده است: «جبهه که فقط فضای عزاداری و دمق بودن و نماز شب نبود، آن چیزی که به تصویر میکشند، این است که این مردان خدا، آنهایی بودهاند که همیشه به نماز شب میایستادند، صبحها هم میرفتند جلوی دشمن میجنگیدند، مانند آدمهای کلیدی و کوک کرده! در واقع برای ما که از اول جنگ در جبهه بودیم چنین تصویر نبود، وقتی که ما چنین چیزهایی را در فیلمها میبینیم، خودمان هم شک میکنیم، این جنگ ماست؟ یعنی من این طوری زندگی میکردم و خودم هم نمیدانستم، بعضی وقتها به نوع زندگی خود شک میکنیم، انگار خدا ما را آفریده برای تعبد خالص. اساساً آن فیلمها و سریال را از خودم غریبه میدانم، وقتی فکرش را میکنم که ما همه میگفتیم و میخندیم. دنبال هم میکردیم، گل یا پوچ بازی، پتو شیر و بیا برویم مازندران با رفیق نااهل، بازی میکردیم، اهواز میرفتیم و چلو کباب میخوردیم، حالا شبها یک مقدار وقت هم به عبادت میگذراندیم. جلوی دشمن هم خوب میایستادیم و جنگ هم میکردیم.
حین جنگ هم با خنده و شوخی میگفتیم: بزن به خیکش، تا لحظهای که بچهها زخمی و شهید نشده بودند، غمگین و گرفته نبودند، در بحبوحه جنگ، جوکهای خوشمزه تعریف میکردند و میخندیدند که خستگی را از تن خارج میکرد، سرگرمیهای بچهها گاهی اینقدر خستگی را از تن جنگ خارج میکرد که آدم فراموش میکرد، اینجا آمده برای جنگ و آمده در یک اردوی پیشاهنگی یا تفریحی، دانشجویی یا خانوادگی که حالا یک سومش هم جنگ است.»
نظر شما