به گزارش خبرگزاری ایمنا، زادگاهم، یادگار آبا و اجدادم، پارهتنم، تمام تنم، وطنم، اصفهانم؛ شهر شعر، شهر آواز، شهر هنر، شهر نوای نی و تار، شهر پرنقشونگار، شهر مسجدهای دوستداشتنی، شهر پلهای جاودان، شهر سیوسهپل و پل خواجو، شهر میدان امام، شهر زایندهرود، شهر گلدستههای با اصالت، شهر چهلستون، شهر منارجنبان، شهر هنر، شهر ایستادن تا پایِ جان، شهر مردانِ پای کار، شهر مادران سروقامت، شهرِ پدران صبور، شهر قصههای کهن، شهر شاهدان خدا، شهر مردان عملیات محرم، شهر شهدای نامدار و بینام، شهر خدا...
سنگفرشهایت را دوست دارم، شکوهت را دوست دارم، قد و بالای دوست داشتنیات را دوست دارم، ایستادنهایت را دوست دارم، کوچههایت که به اسم شهیدان است را دوست دارم، شهیدانت را که نشان افتخارت است، دوست دارم، پاییزت را دوست دارم، بیستوپنجمین روز آبانت را دوست دارم، روزی که مردمان شهرم ۳۷۰ شهید را تشییع کردند، دوست دارم، روزی را که همه برای بدرقه پسران و مردان اصفهان آمدند، دوست دارم، روزی را که شهر برای تشییع شهدایش سراپا ایستاد، دوست دارم، روزی را که جمعیت آنقدر زیاد بود که شهدا دست به دست تا گلستان شهدا رفتند، دوست دارم، من تو را با همه وجودم دوست دارم، اصفهانِ پرافتخارِ من و ما...
میهمان داشتیم اما فضای پذیرایی نداشتیم
صدایش اصالت دارد، حرفهایش قداست دارد، کلامش نجابت دارد، واژههایش حکایتها دارد، روایتهایش طراوت دارد، او حاجاسدالله مکینژاد است، کسی که سالها دید و شنید روایتهای ناب بندههای خوب خدا را در گلستان شهدای اصفهان. حرفهایی که کتاب شد و خاطراتی که ثبت شد، حالا دو سالی میشود که کلید گلستان شهدا را به دست فرد دیگری سپرده اما قطعاً قلبش در گوشهای از گلستان شهدا جا مانده است.
تازه عملیات شده بود، هر بار که عملیات انجام میشد باید برای پذیرش شهدا و مجروحان عملیات آماده میشدیم، خبر رسید که آمار شهدا بالاست، طغیان رودخانه معادلات عملیات را بر هم زده و آمار شهدا بالا رفته بود، عملیات محرم بود و سال ۱۳۶۱.
دو روز مانده بود به بیستوپنجم آبان که به ما اطلاع دادند، اصفهان میهمان دارد، آمار میهمانان بالا بود، حدود ۳۷۰ شهید، بچههای عملیات محرم بودند، گلستان شهدا دیگر جایی برای دفن شهدای تازه نداشت، آن هم برای آن تعداد، جا نبود و باید به فکر چاره میافتادیم، زمان کم بود و باید زود تصمیم میگرفتیم، قرار به تشکیل جلسه شد و جلسهای با حضور مسئولان و هیئت امنای گلستان شهدا برگزار شد.
خیلی زود این کار انجام شد، تصمیم بر آن شد که با خانوادههایی که منازلشان در نزدیکی گلستان شهدا است، صحبت کنیم و از آنها بخواهیم که خانههایشان را تخلیه کنند تا مشکل کمبود جا را حل کنیم.
طبق بررسیها نزدیک ۱۶ خانه باید آزاد میشد تا مشکل حل شود، آبان سردی بود، آنقدر سرد که برای تشکیل جلسه مجبور شدیم، آتش روشن کنیم، همان شب همه به گلستان شهدا آمدند و جلسه برگزار شد، از مالکین خانهها هم خواستیم که در جلسه حاضر شوند، موضوع را با آنها هم در میان گذاشتیم، گفتیم جریان از چه قرار است و باید برای شهدای تازه شهرمان فضا را آماده کنیم، گفتیم که میهمانان تازه گلستان شهدا، ۳۷۰ شهید هستند و جایی هم برای دفن آن عزیزان نداریم، گفتیم که باید گلستان شهدا را توسعه دهیم و به منزلهای آنها برای توسعه گلستان نیاز داریم، مردمان باصفایی بودند، با ما همکاری کردند، گفتند جایی به ما بدهید تا ما خانههایمان را خالی کنیم، مشکل باید اساسی حل میشد، مسئولان حاضر در جلسه رو به اهالی خانهها کردند و گفتند به ما یک سال فرصت بدهید تا مشکل شما را حل کنیم، فعلاً مکان موقتی در اختیار شما قرار میدهیم تا مشکل اسکان شما حل شود، آن شب رئیس بنیاد مسکن هم در جلسه حاضر بود، آقایان از او پرسیدند چه کمکی میتوانید بکنید؟ گفت: ما در خیابان مدرس هشت آپارتمان داریم که میتوانیم در اختیار آنها بگذاریم. رئیس دادگاه انقلاب هم در جلسه بود او هم پیشنهاد داد که میتوانند هشت سوئیت از هتلی در دروازه شیراز را در اختیار صاحبان خانهها بگذارند.
مردم با بیل و کلنگ میآمدند برای حفاری مزار شهدا
خلاصه برای این کار سپاه به میدان آمده بود، بنیاد شهید بود، مردم هم بودند و همه همت کردند تا شبانه وسایل را جمعوجور کردند و تا صبح خانهها تخلیه شد، یک اتفاق نادر و عجیبی در حال انجام بود.
فردای آن روز هم جهاد به همراه سپاه و کمکهای مردمی لودر و کمپرس آوردند و تا آمد ظهر شود، خانهها همه تخریب شد و همه خانهها، همسطح شدند. مهندسان ذوبآهن هم آنجا حضور داشتند، برای طراحی قبور آمده بودند، زمانی نداشتیم فقط یک روز فرصت بود که این تعداد قبر آماده شود، باید تا پسفردا برای تشییع، همهچیز مرتب میشد و آماده، صبح روز بیستوچهارم بود.
صحنه بسیار دیدنی بود، هر ماشینی که جلوی گلستان شهدا توقف میکرد، چند نفر با بیل و کلنگ از ماشینها پیاده میشدند و از ما میپرسیدند که برای قبور کجا را میخواهید حفاری کنید؟! مردم اطلاع داشتند که اصفهان این تعداد شهید در عملیات محرم داشته است، اما از کاری که ما میخواستیم انجام دهیم خبر نداشتند و به صورت خودجوش برای کمک به ساخت مزار شهدا آمده بودند، کاش آن زمان تجهیزات فیلمبرداری و عکاسی مثل حالا بود و از آن لحظهها و حضور مردم میشد، عکس و فیلم گرفت.
تا آمد شب شود، قبور را آماده کردند، قرار بود برنامه تشییع شهدا در روز بیستوپنجم رأس ساعت ۱۰ صبح از میدان امام (ره) به سمت گلستان شهدا شروع شود.
یک سر تابوتها در گلستان شهدا بود و یک سر آن در میدان امام (ره)
شب قبل شهدا را به مساجد محل سکونتشان برای وداع سپرده و بعد هم به سردخانه کهندژ برده بودند، برنامه این بود که صبح شهدا را از سردخانه به میدان بیاورند، شهدا یکییکی و چند تا چند تا وارد میدان میشدند، همه چیز مرتب و طبق برنامه پیش میرفت، ساعت ۱۲ ظهر، یک سر تابوتها در گلستان شهدا و یک سر آن هنوز در میدان امام (ره) بود.
برای آن روز گلستان را نردهگذاری کرده بودیم تا از ورود انبوه جمعیت مشتاق جلوگیری کنیم تا روند خاکسپاری شهدا سریعتر انجام شود، هر شهیدی که میآمد یک عده تحویل میگرفتند و آن را سر قبر میرساندند، از هر خانواده شهیدی هم چهار و پنج نفر میآمدند که تشییع با سرعت انجام شود، هرچقدر که بگوییم مردم به چه میزان همدلی و همراهی داشتند و چقدر به ما و شهدا کمک کردند باز کم است، تشییع شهدا آن هم ۳۷۰ شهید در یک روز کار کمی نیست...
نماز شهدا در خود میدان امام (ره) خوانده شد، برای هر ۱۰ شهید یک نفر را گذاشته بودیم که تلقین شهدا را بخواند، متن تلقین را روی کاغذ چاپ کرده بودیم و دست آقایان داده بودیم که از روی کاغذ متن تلقین را بخوانند، در واقع طوری برنامهریزی کرده بودیم که یک عده مسئول خواندن تلقین بودند، یک عده مسئول دفن شهدا و به یک عده هم سپرده بودیم که با کاغذ و قلم بیایند و مشخصات شهدا را دقیق بنویسند تا بدانیم که هر شهید در کدام ردیف و قطعه به خاک سپرده میشود، چرا که روز تشییع آنقدر جمعیت زیاد بود که ممکن بود، خانوادهای متوجه نشود که شهیدش را کجا به خاک میسپارند، از ظهر روز بیستوپنجم که با صدای اذان، خاکسپاری شهدا را شروع کردیم تا اذان مغرب، دفن شهدا طول کشید.
پدری که خودش قبر فرزند شهیدش را حفر کرد
چیزی که برای من باعث تعجب شد، پدر شهیدی بود که فرزند دومش در عملیات محرم شهید و خودش برای کندن قبر برای پسر دومش آمده بود، زمانی که به من گفت که ببین آقای مکینژاد این قبر را برای پسرم حفاری کردم، آنجا بود که متوجه موضوع شدم و صبر این پدر برایم خیلی جالب بود.
همه اتفاقاتی که در آن روز برای برگزاری یک مراسم باشکوه رخ داد، زیبا و دیدنی بود، اما همکاری خانوادههایی که خانههایشان را در اختیار گلستان شهدا قرار دادند، دیدنیتر بود، زمانی که موضوع آزادسازی یک خیابان مطرح میشود، چقدر زمان میبرد تا آن کار انجام شود، اما وقتی پای شهدا در میان بود مردم در یک شب جانانه از خانههایشان گذشتند تا تخریب و تخلیه انجام شد، اقدامی که همهاش مردمی بود، بعدها، بعد از آزادسازی آن ۱۶ خانه در مسیر چند مغازه هم بود که آنها هم تخریب شد و به گلستان شهدا اضافه شد.
نظر شما