ما از دنیا یک فلسطین آزاد طلبکاریم

یک کاربر فضای مجازی در جنگ روایت‌ها، با تجلیل از مقاومت مردمان غزه نوشت: «خشم مقدس تو و هم‌وطن‌هایت از لابه‌لای فیبرهای الکن نوری به سلول‌های ما تزریق شد؛ کشور تو پاره تن اسلام است و من هیچ‌وقت تا این اندازه مطمئن نبودم که اسرائیل باید از صحنه‌ روزگار محو شود، ما از دنیا یک فلسطین آزاد طلبکاریم.»

به گزارش خبرنگار ایمنا، این روزها که رژیم اشغالگر صهیونیستی به‌طور وحشیانه نوار غزه مورد هدف قرار داده است و هر روز بر تعداد شهدای فلسطینی افزوده می‌شود، کمپین‌های مختلف مردمی در حمایت از شهدایی که جرمشان مقاومت است و به‌خاطر پس گرفتن سرزمینی که سال‌ها پیش غاصبانه اشغال شد، در مقابل سربازان اسرائیلی ایستادند، به راه افتاده است.

کمپین روایت‌های مردمی از آغاز طوفان بچه‌های فلسطینی که آرامش را از رژیم جعلی صهیونیستی گرفته است و نمایش ایستادگی و مقاومت مردمان سرزمین زیتون از جمله این کمپین‌ها است که تلاش می‌کند در جنگ روایت‌ها دست برنده را آنِ خود کند.

زهراسادات حیدری در یکی از این روایت‌های مردمی که در فضای مجازی به اشتراک گذاشته شده است، با تجلیل از مقاومت مردمان غزه نوشته است که ما از دنیا یک فلسطین آزاد طلبکاریم.

در این روایت آمده است: «هرکس توی هرنقطه‌ای که ایستاده، مرکز دنیا همان‌جاست. این جمله را وقتی معلم بودم نوشتم صفحه‌ی اول سررسیدم، یک کلاس سه در چهار داشتم که باید آبادش می‌کردم. آن‌موقع هرچی بلد بودم را گذاشتم روی میز کلاس دوم، بین بیست و پنج تا دختر هشت‌ساله. خودم همیشه استادهای خوبی داشتم. مدل حوزه این‌طوری بود که اگر سر کلاس دیر می‌رسیدیم، باید پشت در بسته می‌نشستیم. اگر در می‌زدیم و وارد کلاس می‌شدیم، هیچ‌کس بیرونمان نمی‌کرد ولی حواس بقیه پرت می‌شد و حق‌الناس بود، لذا در نمی‌زدیم و مبحث را از لای درز پنجره می‌شنیدیم. یک‌بار سر درس لمعه دیر رسیدم، بعد کلاس استاد _خانم مقتدایی_ جلوم را گرفت و ازم عذرخواهی کرد که طبق قانون نتوانسته سر درس راهم بدهد. استاد می‌گفت همین‌که توی سرما و گرما از راه دور و نزدیک با بچه می‌کوبیم می‌آییم سر درس، یعنی ما محصل کوشایی هستیم، حالا به هر دلیلی دیر رسیده‌ایم نباید جوری جریمه بشویم که از درس جا بمانیم.

مرکز دنیای استاد همان کلاسی بود که با رفتارش آباد می‌کرد، اینکه کنار نظرات شهید اول و ثانی، بزرگواری هم یادمان می‌داد. چند سال بعد وقتی خانم آخرتی کارمند شیرخوارگاه دنبال جفت و جور کردن کارهای ما بود دیدم که مرکز دنیای کارمندها هم همان میز خدمت‌شان باید باشد، اینکه تا گیر و گورهای خلق‌الله را باز نکنند دل‌شان آرام نگیرد. مرکز دنیای محصل‌ها، درس‌خواندن‌شان باشد، برای باباها محل کارشان و مادرها همان طفلی که توی بغل دارند.

خانم‌جان که اسمت را نمی‌دانم

این متن را زنی در همسایگی امام رضا برای شما نوشته، شنیده‌ام اکثر شما شافعی هستید، مسجد امام حسین دارید، مسجد امیرالمومنین دارید، امام رضا را می‌شناسید. من توی کردستان خودمان هم با شافعی‌ها نشست و برخواست داشته‌ام، محبند.

چندبار هم مردمی را توی حرم دیده‌ام که با دست بسته نماز می‌خوانند.

هفتاد سال است توی اخبار دیده‌ایم مرکز دنیای شما همان نوار باریکی هست که دزدها از چنگ‌تان درآورده‌اند. جای آن‌ها توی خلای خانه‌هاتان هم نبوده ولی حالا آمده‌اند نشسته‌اند وسط زندگی شما و قلندری می‌کنند.

خواهر عزیزم، می‌دانی من سال‌ها دنبال بهترین پزشک‌ها بودم، دکتر خوب و کاربلد را می‌شناسم.

شما خوب طبیب‌هایی هستید؛ یک غده سرطانی چسبیده بیخ گلوی انسانیت، یک وصله‌ی ناجور نشسته روی نقشه‌ی جهان و شما از سر صبر دارید می‌شکافید و می‌دوزید و این خوب است، خیلی خوب است.

من با هر عکس و فیلمی که از شما دیدم، گریه کردم دعا کردم که خسته نشوید.

عزیز دلم، حرف‌های قبلی خودم را اصلاح می‌کنم! به قول طلبه‌ها از نظرم عدول می‌کنم؛ اصلاً مرکز دنیای شما مقاومت است. شما رویین‌تنید، اهل مبارزه‌اید، سیم‌تان وصل است، ایمانتان کوه را از جا می‌کند، می‌گوئید پیروز می‌شوید و این یعنی حتماً پیروز می‌شوید.

شب‌ها توی گوش بچه‌ها قصه مقاومت می‌خوانید، بچه‌ها توی کتاب درسی‌شان راه و رسم مقاومت یاد می‌گیرند.»

ما از دنیا یک فلسطین آزاد طلبکاریم

در بخش دیگری از این روایت آمده است: «برای آرامش، برای امنیت، برای خانه‌ای که مال خودتان هست می‌جنگید، می‌جنگید و زندگی می‌کنید، می‌جنگید و دخترها بله می‌گویند، می‌جنگید و بچه‌ها به دنیا می‌آیند، می‌جنگید و شما به دنیای بعد از اسرائیل چقدر امیدوارید.

یک‌جا دیدم پسری توی چشم دوربین برای دشمن رجز می‌خواند، پسر ماسک داشت، مادرش ماسک پسر را برداشت و گفت از چی می‌ترسی؟! رو در رو حرف بزن با دشمن، این همه دلیری از کجا آمده؟

مادری دیدم به پیکر جوان شهیدش اشاره می‌کرد و روضه می‌خواند که مگر جان تو از جان حسن و حسین عزیزتر است؟ وه که چه شورانگیز، مثل مادر وهب که هرچه در راه حسین هدیه کرده بود پس نگرفت، حتی سر پسرش را!

یک‌جا دیدم پدری بچه کوچکش را سر شانه گرفته بود، بچه پر زده بود و رسیده بود به بهشت، همبازی گنجشک‌ها شده بود و پدرش می‌خواند که همه‌ی ما فدای مقاومت، چه صحنه‌ی آشنایی، شما روضه‌ها را زندگی می‌کنید.

بازی بچه‌هاتان شده شهیدبازی، اسمشان را روی دست‌شان می‌نویسند، آیه استرجاع را چشم‌بسته بلدند و توی یک فیلم کوتاه دیدم که تو نه تاب نشستن داشتی، نه نای ایستادن، غنچه‌ی کوچکی روی دستت پرپر شده بود و...

من هزار بار شکستم، ناله زدم ولی تو ایستادی، غنچه را به باباش سپردی که بگذاردش توی خاک، غنچه یک روز گل می‌شود دیگر، دنیا قشنگ می‌شود پس!

مظلوم مقتدر

خشم مقدس تو و هم‌وطن‌هایت از لابلای فیبرهای الکن نوری به سلول‌های ما تزریق شد؛ کشور تو پاره تن اسلام است و من هیچ‌وقت تا این اندازه مطمئن نبودم که اسرائیل باید از صحنه روزگار محو بشود، باید! و ما از دنیا یک فلسطین آزاد طلبکاریم، طلبکار!»

کد خبر 700145

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.