به گزارش خبرنگار ایمنا، کارشان کشتار دستهجمعی بود و قتلعام همه، هدفشان هم افراد غیر مسلح بود، اگر بخواهیم بهتر بگوییم شهروندان بیدفاع، مردم عادی، زنان، کودکان و سرنشینان بیپناه و بیگناه نشسته در وسایل نقلیه عمومی و...
ادعای روشنفکریشان گوش فلک را کر کرده بود، همه حرفشان هم این بود: ملت و دولت قربانی فرقه منافقین....
کودککشی در مرامشان بود و کارنامه سیاسیشان هم سند معتبری بر این رویکرد کثیفشان بود، از منفجر کردن و به آتش کشیدن اتوبوسی که کودکان در آن قرار داشتند تا به آتش کشیدن بیمارستانی که کودکان معصوم در بخش نوزادان آن بستری بودند، درست روی تختهایی که قرار بود پلی برای سلامتیشان شود اما راهی میشد تا رسیدن به تابوتشان، بله، اینها گوشهای از هزاران هزار جنایت گروهک منافقین است.
و برای ما شنیدن و دیدن این کودککشیها عجیب سخت است، برای ماهایی که هنوز داغدار دردانه اباعبدالله (ع) هستیم، داغدار کودکی که با قد و قواره کوچکش در اوج عزت، شهادت را به جان خرید. خرابه، آتش، دختر شیرین زبان، حرمله، داغ کودککشی و حضرت رقیه (س)...
دختر سهسالهای که منافقین به او رحم نکردند
فاطمه سه سال داشت، امان از این سه سالهها، یعنی اگر الان فاطمه بود خانمی ۴۵ ساله بود اما منافقین امان ندادند، نهم تیرماه سال ۱۳۶۰ بود، آنها به فاطمه سه ساله رحم نکردند، فاطمه با همه قشنگیهای روزهای کودکیاش در آتش سوخت، با همان جثه کوچکش و چه کسی میداند شاید آن روز و آن لحظه که آتش او را دوره کرده بود با دستهای کوچکش همه تلاشش را کرد تا راهی پیدا کند، شاید بارها و بارها با همان اندک واژههایی که میدانست مادر را صدا زده بود اما، فاطمه سوخت و خاکِ سرد آخرین پناهگاه فاطمه شد؛ «فاطمهسادات طالقانی»، دختر سهسالهای که حالا خاک گلستان شهدای اصفهان بیش از ۴۰ سال است که او را در آغوش گرفته، فاطمه سوخت آن هم جلوی چشمهای مادرش و مگر داریم از این داغ سنگینتر؟! چه آتشی به پا کرده بود شعلههای آتش در دل مادر، آتشی که به واسطه خشم منافقین افتاده بود به جان زندگی خانواده طالقانی، آتشی که سرد نشد و آرام هم نگرفت.
بیمارستانی که کوره آتش شد
جنایتهای منافقین تمامی نداشت، سال ۱۳۶۷ بود که آتش به جان بیمارستان امام خمینی (ره) در اسلامآباد افتاد، بیمارستان کوره آتش شده بود، اصلاً دیگر بیمارستان نبود تا چشم کار میکرد، آوار بود و خرابی، قاتلانِ جان، این بار مثل همیشه مردم عادی و بیشتر هم زنان و کودکان بیگناه را هدف قرار داده بودند، بی صفتان روزگار، آتش به جان بیمارستان انداخته بودند تا مادرها در کنار تختهای بچههایشان ذوب شوند از غم، از آتش و وای از آتش. همه سوختند، همه شهید شدند.
بگوییم کودککشی و بخوانیم نسلکشی
تاریخ در حال تکرار شدن است، مشابه جنایاتهای منافقین در غزه رقم میخورد، رژیم صهیونیستی خانههای مرد، بیمارستان و کلیسا را که پناهگاه مردم بیپناه شده بود، میزند.
خبرها میگویند در طول این چند روز، بیش از هزاران کودک شهید و مجروح شدهاند و این آمار آنقدر تکاندهنده است که آدم یکمرتبه یخ میزند، آنطور که آمار نشان میدهد یعنی بلاتکلیفی تعداد زیادی کودک که زیر آوارها ماندهاند، زیر خروارها خرابی جان دادهاند، زیر خشم رژیم ملعون صهیونیستی پیکر بیجانشان کنار آجر و سنگ و در دیوار افتاده است که البته همه این وقایع، حقیقت این رژیم کودککش را بیشتر نشان میدهد، کودکانی که پیکرشان توی خون پیچیده و چشمهایشان برای همیشه بسته شده است، داد از پیکر کودکان، فریاد از نعشهایی که قدشان به یک متر هم نمیرسد، امان از زلفهای پریشان خاک خورده، آی از چهرههای خاکستری و وای از غنچههایی که روی صورت سر، باز کرده است، میشود جان داد برای رنجهایی که چشمهای کودکان معصوم را مات کرده و بهتی که حرفهایشان را بلعیده و بغضی که قورت داده شده است و تماشای اشهد خواندن برادر برای برادر دیگر و لباس سفیدی که پهن شده توی قامت بچهها. کار به اینجا که میرسد دل، تکهتکه میشود و نفسها بند میآید.
مگر میشود دیگر در این نوار باریک خانهای پیدا کرد که قتلگاه نشده باشد؟! مگر میشود حنجرهای را پیدا کرد که لا اله الا الله نگفته باشد؟! مگر میشود صدایی را شنید که آه توی واژههایش غرق نشده باشد؟! مگر میشود ندید که تا رسیدن به مرگ نَه، تا شهادت دیگر راهی نیست؟! مگر میشود صدای خفته کودکان را نشنید؟! مگر میشود غبار و دود و خاک را ندید؟! مگر میشود حال زار خانههایی که دیگر در دیوار و سقف ندارد را ندید؟! مگر میشود اشکهای یخزده کودکان غزه را ندید؟! مگر میشود این همه، ندید.
برای مقاومت؛ قشنگترین واژه این روزهای غزه
تاریخ میگوید، گروهک منافقین و رژیم صهیونیستی تفاوتی با هم ندارند، آنهایی که در ضیافتهای شبانه در خماری و مستیشان قول و قرار جنگ و آتش و بمب و بمباران میگذارند، کثیفترین و پلیدترین رفاقتها را با اختلاف از آنِ خودشان کردهاند، اما کنار هم ایستادنهایشان هم برای رژیم کودککش راه به جایی نخواهد برد، اسرائیل دست و پاهای آخر را میزند، چرا که بین این همه زدنها «مقاومت»، قشنگترین واژههای این روزها شده است.
نظر شما