به گزارش خبرنگار ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوبهایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمعهایی که خشنترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت، به راه افتادن حرکتهای بیثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمیآمد، از پیامدهای فراخوانهایی بود که در نهایت حماقت اعلام میشد، در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامیها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند، این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوشغیرت زمانمان بیشتر از آنها خواهیم گفت، امروز از شهید «سلمان امیراحمدی» خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.
شهادت برادر جلوی چشمان سلمان
روحالله برادرش بود و از شهدای امر به معروف، سال ۸۵ بود که یک تذکر زبانی از طرف او انجام شد و بعد چند نفری روی سرش ریختند و روحالله را با ضربات چاقو به شهادت رساندند، درست در برابر چشمهای سلمان.
سلمان، ورزشکار بود و کلی هم مدرک مربوط به فعالیتهای ورزشی داشت مثل غواصی، پاراگلایدر، پرش از ارتفاع و کوهنوردی. حسابی هوای پدر و مادرش را داشت، بوسیدن دست آنها کار همیشگیاش بود، بگووبخندهایش با همه سبب میشد که خیلیها را مجذوب خودش کند، هر کسی با او معاشرت میکرد، هرچند کوتاه، انگار سالها بود که او را میشناخت.
خیلی دوست داشت به سوریه برود، ثبتنام هم کرده بود، سه چهار هفتهای هم باید آموزش میدید، حین دوره آموزش به او گفته بودند که نمیتواند برود، چراکه خانواده آنها یک شهید داشت، خیلی تلاش کرد برای رفتن، خواب و خوراک نداشت، اما مجوزش صادر نشد که نشد.
شهید شد آن هم با یک تیر و ۵۲ ساچمه
سال گذشته با آغاز اغتشاشاتی که در بیشتر خیابانهای کشور ریشه دوانده بود، سلمان بازهم برای حفظ مال و جان مردم به میدان آمد، درست شبیه کاری که سال ۸۸ و در برابر فتنه آن سالها انجام داد، سه مرتبه رفت برای تأمین امنیت جان مردم، برای حفظ مملکت، برای ناموس و برای رهبری که دوستش داشت.
شانزدهم مهرماه بود. سلمان با محمدعلی یکی دیگر از برادرهایش رفته بود به امامزاده حسن در منطقه ۱۷ تهران برای آرام کردن اوضاع از دست فتنهگرانی که با آشوب و اغتشاش بیخ گلوی مردم را گرفته بودند.
یک گروه ۱۵ نفره بودند آن هم با موتور، خبری در محل نبود اما موقع برگشت خبر دادند همان حوالی در خیابانی منتهی به بازار مبل درگیری شده و آتشسوزی هم راه افتاده است، وارد آن خیابان شدند، راه کامل بسته بود، با نزدیک شدن موتورسوارها به صحنه آشوب، اغتشاشگران شروع کردند به پرتاب سنگ به سمت آنها، چند نفر از بچهها با موتور رفتند تا راه باز شود، اما بیشتر بچهها ماندند تا پاکسازی کامل انجام شود.
سلمان و محمدعلی هم ایستادند که یک مرتبه یک نفر از نقطهای از بالا به سلمان که در یک متری محمدعلی ایستاده بود، شلیک کرد. سلمان پرت زمین شد و غرق خون. صورتش پر از ساچمه، یک تیر و ۵۲ ساچمه در تمام سر و صورتش جا خوش کردند.
سلمان زمانی که به شهادت رسید، ۳۵ سال داشت و دانشجوی ترم آخر کارشناسیارشد بود. پدر دو پسر بود؛ محمدصالح هفت ساله که خیلی هم با هم رفیق بودند و همبازی و عباس که هنوز دو سالش هم نشده بود.
سلمان به همسرش گفته بود آخرش من شهید میشوم، همان هم شد، پیکر مطهرش بعد از تشییع در قطعه ۵۰ بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.
نظر شما