به گزارش خبرنگار ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوبهایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمعهایی که خشنترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت، به راه افتادن حرکتهای بیثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمیآمد، از پیامدهای فراخوانهایی بود که در نهایت حماقت اعلام میشد.
در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قدم علم کردند و در برابر این ناآرامیها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند، این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوشغیرت زمانمان بیشتر از آنها خواهیم گفت.
امروز از شهید «نورالدین جنگجو» خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.
دعا برای شهادت که اجابت شد
آقا نورالدین از اهالی بیرم شهرستان لارستان استان فارس بود، حسابی هم مردمدار بود و مهربان، هوای همه را هم داشت، در ادای صلهرحم استاد بود، وقتی ازدواج کرد، پای سفره عقد به همسرش گفت: خانم برای من دعا میکنی که به شهادت برسم و همسرش دعا کرد و دعایش به اجابت رسید. همیشه با وضو لباس پاسداری میپوشید، روزی که شهادت نصیبش شد هم وضو داشت، آن روز یعنی روز شهادتش تا تولد پسر سومش دو ماه مانده بود، پسری که او را ندیده میهمان خدا شد.
بیستودوم مهرماه بود، چند روزی بود علی، پسرش تب داشت، علی را اول به خدا و بعد هم به مادر و همسرش سپرد و رفت، در روزهایی که فتنهگران آتش به پا کرده بودند و برای براندازی نظام و انقلاب دچار توهم شده بودند، بیشتر وقتها آمادهباش بود، آن شب هم همینطور، قرار بود تا ساعت دو به خانه برگردد اما نشد، نیامد.
نامی که ماندگار شد
نورالدین و رفیقش آن شب در تعقیب تعدادی از فتنهگران بودند که آنها با سلاحگرم به سمت نورالدین و رفیقش شلیک کردند. با اصابت تیر به ناحیه سرش، مجروح شد و بعد هم به شهادت رسید، دو ماه از شهادتش میگذشت که پسرش به دنیا آمد و شد نورالدین دیگر، خانواده تصمیم گرفتند نام پدر را روی پسر تازه متولد شده بگذارند تا این اسم مدام در خانه تکرار شود، اما آقانورالدین! دلتنگی برای ندیدنت در چشمهای مادر، موجسواری میکند، اشک چشم همسر هنوز خشک نشده است، رفیقت هنوز بغض دارد و دلش برای کاکا گفتنهایت تنگ شده است، راستش تو که جانت را برای ما و وطنت دادی و نور دیده را ندیده رفتی، اما اگر شد، اگر توانستی به خواب مادر بیا. بیا و یکبار دیگر بگو جان مادر، بگو تا دلش قرار بگیرد، خیالت از بابت بچهها هم راحت، همسرت چنان پرورششان میدهد که پسرهایت جانانه جا پای تو بگذارند، اما چشمشان به شفاعت توست، هوایشان را داشته باش.
نظر شما