شهید مهدی لطفی و زخم‌هایی که بر تن او نشست

شهید مهدی لطفی‌ اهل لرستان بود اما از مأموران چابک نیروی انتظامی یگان امداد تهران، با شروع اغتشاشات سال گذشته، او یکی از نیروهایی بود که برای آرام کردن شهر از دست آشوبگران مامور شده بود، اغتشاشگران او و دوستانش را غریب گیر آورده بودند، شدت زخم‌ها آن‌قدر زیاد بود که مهدی آسمانی شد.

به گزارش خبرنگار ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوب‌هایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمع‌هایی که خشن‌ترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت، به راه افتادن حرکت‌های بی‌ثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمی‌آمد، از پیامدهای فراخوان‌هایی بود که در نهایت حماقت اعلام می‌شد.

در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامی‌ها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند.

این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوش‌غیرت زمانمان بیشتر از آن‌ها خواهیم گفت، امروز از شهید مهدی لطفی خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.

اخلاقش همه را شیفته او کرده بود

هفت ماهی می‌شد که بابا شده بود، بابای یک دختر دوست‌داشتنی، بابایی که برای جگرگوشه‌اش آرزوها داشت‌، دوست داشت موهایش را ببافد، برایش چادر بخرد و با هم در صف نذری بروند و غذای امام حسین (ع) را بگیرند، بابای جوانی بود با کلی آرزو برای دخترش، یک بابای ۲۸ ساله، حافظ قرآن بود و بسیار بیشتر از سنش می‌دانست، اهل ورزش هم بود، بدمینتون بازی می‌کرد و فوتبال را هم مثل بیشتر آقایان دوست داشت، دستخطش هم خوب بود و خوب هم نقاشی می‌کشید.‌

آقا مهدی اهل لرستان بود اما از مأموران چابک نیروی انتظامی یگان امداد تهران، هر بار به مرخصی می‌آمد، خانواده را دور هم جمع می‌کرد، خوب بلد بود با بزرگ و کوچک چه‌طور رفتار کند، همین اخلاقش، همه را شیفته او می‌کرد.‌

شهید مهدی لطفی و زخم‌هایی که بر تن او نشست

مأموریتی برای برقراری آرامش در شهر و پاک‌سازی تهران از دست آشوبگران

با شروع اغتشاشات سال گذشته، او یکی از نیروهایی بود که برای آرام کردن شهر از دست آشوبگران مأمور شده بود، شبی که حادثه اوین پیش آمد، در خود اوین مستقر بود، خبر رسید چند نقطه از تهران که فراخوان داده بودند، شلوغ شده است، اوضاع اوین که آرام شد و نظم برقرار شد چون با کمبود نیرو مواجه بودند مهدی و چند نفر از رفقایش که از بچه‌های زبر و زرنگ یگان بودند، مأمور شدند که به آن نقاط اعزام شوند، آنها برای آرامش شهر و برای پاک‌سازی تهران از دست آشوبگران رفتند.

ساعت یک‌ونیم نیمه‌شب بود، بی‌خبر از اینکه یک گروه بیست‌نفره در مسیر آن‌ها روغن ریخته‌اند، اسیر دام آن‌ها شدند، این کار سبب شده بود که زمین حسابی لغزنده و مشکلات مهدی و رفقایش هم زیاد شود، مشکل مسیر از یک طرف و پرتاب کوکتل مولوتوف هم از طرف دیگر و مجروح شدن بچه‌ها، شرایط را برایشان سخت‌تر هم می‌کرد.

۲۴ روز از مهرماه می‌گذشت، اغتشاشگران، مهدی و رفقایش را غریب گیر آورده بودند، فرمانده مهدی زنگ زد به بابای مهدی و گفت: مهدی تصادف کرده و بهتر است به تهران بیایید، بابایش همان‌جا فهمید، فهمید که بلایی سر پسرش آمده است.

شدت زخم‌ها آن‌قدر زیاد بود که به شهادت رسید، مهدی رفت و داغش بر دل خانواده‌اش ماند، پیکرش رفت چالانچولان شهرستان دورود، روستای عربان، جایی که زادگاهش بود.

مهدی عاشق شهادت بود، وعده‌اش را هم به یکی دو نفر از اعضای خانواده‌اش هم داده بود و شهادت هم نصیبش شد.

کد خبر 693795

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.