مهدی زاهدلویی؛ شهیدی که راه کربلایی‌ها را رفت

شهید مهدی زاهدلویی دلش کربلا بود و خودش اینجا، به دایی‌اش گفته بود وقتی به کربلا رسیدی دعا کن که شهید شوم و دایی گفته بود امروز جنگی نیست که شهید شوی، مهدی راه کربلا را کوتاه کرد، پسر مذهبی و غیرتی ما کربلا را ندید و راه کربلایی‌ها را رفت.

به گزارش خبرنگار ایمنا، کمی بیشتر از یک سال پیش به دنبال مرگ دختری سروصدای آشوب‌هایی در گوشه و کنار میهن بلند شد و تجمع‌هایی که خشن‌ترین حالت اعتراض مثل ویرانی و تخریب و از بین بردن اموال عمومی را به دنبال داشت، شکل گرفت. به راه افتادن حرکت‌های بی‌ثبات به سرکردگی جاهلان دور گودنشین که چون طبل توخالی، جز حرف زدن کاری دیگر از دستشان برنمی‌آمد، از پیامدهای فراخوان‌هایی بود که در نهایت حماقت اعلام می‌شد.

در مقابل این اقدامات اغتشاشگران که با هدف ایجاد ناامنی و ایجاد شکاف قومیتی انجام شد، مردانی قد علم کردند و در برابر این ناآرامی‌ها با تمام وجود ایستادند و برای امنیت مردم از جان شیرین نیز گذشتند. این روزها در آستانه اولین سالگرد شهادت مردان خوش‌غیرت زمانمان بیشتر از آن‌ها خواهیم گفت، امروز از شهید «مهدی زاهدلویی» خواهیم گفت؛ با ما همراه باشید.

روزهای کرونایی، پسر پایِ کار خانواده زاهدلویی آرام و قرار نداشت

سی‌ام دی‌ماه سال ۱۳۸۱ در ماه‌نشان زنجان خدا به خانواده زاهدلویی پسری داد که نامش را مهدی گذاشتند، هنوز یک‌سالش تمام نشده بود که خانواده‌اش به قم مهاجرت کردند و همسایه امام‌زاده سیدمعصوم شدند، این همسایگی و عشق مهدی به موضوعات دینی دلیل خوبی بود تا خادم امام‌زاده شود، اما این کار به تنهایی او را راضی نکرد، علاقه‌اش به مباحث دینی و مذهبی مهدی را به سمت حوزه علمیه کشاند.

توانایی‌هایش باعث شد که در آزمون‌های ورودی پذیرفته شود و تیرماه سال ۱۴۰۱ به عنوان طلبه در مدرسه علمیه امام محمد باقر (ع) قم ثبت‌نام کند، احوال خوب ظاهری و باطنی‌اش توجه طلاب را به خود جلب می‌کرد و این رفتار نشان از رد پای دین و تدین در خانواده مهدی داشت.

روزهایی که ایران ما درگیر کرونا شد، پسر پایِ کار خانواده زاهدلویی آرام و قرار نداشت، از ضدعفونی معابر تا توزیع بسته‌های معیشتی برای کمک به نیازمندان و خلاصه هر کاری که از دستش برمی‌آمد، انجام داد.

مهدی زاهدلویی؛ شهیدی که راه کربلایی‌ها را رفت

دعا کنید شهید شوم

اغتشاشات شهریورماه ۱۴۰۱ و مجروح شدن مهدی روزهای آخر شهریورماه بود. روزهایی که بازار خرابکاری اغتشاشگران داغ بود، همان روزها مهدی پیش دایی‌اش در کارگاه تیرچه و بلوک کار می‌کرد، تماس ناگهانی پسرعموی پدر مهدی بعد از مدت‌ها و سر زدن ناگهانی دایی در آن ساعت روز به خانه نگرانی پدر را مضاعف کرد، بله دلش درست خبر داده بود. دایی گفت: مهدی حالش بد شده است و او را به بیمارستان برده‌اند، پدر به محض شنیدن خبر، هراسان خودش را رساند بالای سر مهدی.

چشم‌های پدر با دیدن مهدی غرق اشک شد و مهدی تلاش می‌کرد تا بابا را آرام کند و می‌گفت: خوب می‌شوم، نگران نباشید، چیزی نیست، شدت جراحات وارده به مهدی طوری بود که باید او را به اتاق عمل می‌بردند، ۱۰ روز دوره مداوایش طول کشید، روز دهم از بیمارستان تماس گرفتند و گفتند: حال مهدی نسبتاً خوب است، اما نیاز به رضایت بود تا او را برای ادامه درمان به تهران ببرند، دل‌شوره پدر و خبر خوشحالی از وضعیت نسبتاً خوب مهدی فامیل را دور هم جمع کرد، فردای آن روز پدر مثل همیشه صبح به محل کارش رفت، اما دل‌شوره داشت و نگرانی چاشنی این دل‌شوره شده بود.

پاسخگو نبودن بیمارستان به تماس‌های آن‌ها باعث شد که داماد خانواده که ساکن کرج بود، خودش را به بیمارستان برساند، همین‌که به بیمارستان رسید و سراغ مهدی را گرفت به او گفتند که مهدی شهید شده است، پسر دهه هشتادی ما کربلایی شد.

سی‌ام شهریورماه بود، غروب سایه‌اش را در شهر پخش کرده بود، در خیابان امینی بیات قم دو نفر از دختران اغتشاشگر که متوجه می‌شوند مهدی بسیجی است بقیه را باخبر می‌کنند و چند نفر به او حمله می‌کنند، یک نفر با چاقو ضرباتی به شکم مهدی وارد می‌کند، شدت ضربات چاقو آن‌قدر زیاد بود که باعث شد مهدی دچار خون‌ریزی شود و روی زمین بیفتد و او را به بیمارستان منتقل کنند.

دلش کربلا بود و خودش اینجا، به دایی‌اش گفته بود وقتی به کربلا رسیدی دعا کن که شهید شوم و دایی گفته بود امروز جنگی نیست که شهید شوی، مهدی راه کربلا را کوتاه کرد، پسر مذهبی و غیرتی ما کربلا را ندید و راه کربلایی‌ها را رفت. دم مردم قم، گرم که پیکر پاکش را از حرم مطهر حضرت معصومه (س) تا امام‌زاده سیدمعصوم بدرقه کردند؛ آن هم چه بدرقه باشکوهی.

کد خبر 692698

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.