به گزارش خبرنگار ایمنا، نخستین پایگاه بزرگترین ناوگان بالگردی غرب آسیا؛ آشیانه عقابهای ایران به نام شهیدی نامگذاری شده است که فرمانده اولین تیم پروازی بود که با شروع جنگ تحمیلی شتابان به سوی جبهه پرواز کرد و تا نهمین روز جنگ در مقابل تانکها و نیروهای تا دندان مسلح دشمن ایستاد و پیشروی آنها را در پل کرخه سد کرد و شهادتی شیرین را برای خود رقم زد.
شهید منصور وطنپور، سومین شهید هوانیروز در دوران دفاع مقدس است؛ سراستاد خلبانی که در سال ۱۳۱۷ در اراک به دنیا آمد و در سال ۱۳۳۸ وارد دانشکده افسری شد، او دوران سخت آموزشهای نظامی و فنون رزم و علوم استراتژیک را در مدت سه سال به پایان رساند و با درجه ستوان دومی فارغالتحصیل شد؛ شهید وطنپور از افسران ممتازی بود که برای آموزش خلبانی بالگرد انتخاب و به آمریکا اعزام شد و پس از دریافت گواهینامه خلبانی به ایران بازگشت و در هوانیروز به خدمت پرداخت.
سرتیپدوم خلبان جانباز محمدعلی قرباننیا، دوست و همرزم شهید وطنپور که در آخرین لحظات زندگی این شهید همراه او بوده است، روایتگر زندگی قهرمانی میشود که فرماندهای دانا، انسانی مؤمن، استادی با معلومات، سربازی باغیرت و وظیفهشناس بود.
منصور برای باز کردن گرههای زندگی نیروهایش، با تمام وجود وقت میگذاشت
امیر قرباننیا با اشاره به زمان آشناییاش با شهید منصور وطنپور میگوید: اولین دیدار من با این شهید به سالهای قبل از انقلاب برمیگردد، حدود سال ۱۳۵۱ بود که من بعد از طی کردن دورههای گوناگون خلبانی بالگردهای مختلف، به خلبانی بالگرد کبری رسیدم و به یگان هنگ هوانیروز اصفهان پیوستم، در آن زمان یگان هوانیروز گسترش یافته بود و چند پایگاه در کشور تأسیس شده بود؛ سال ۱۳۵۳ بود که اطلاع یافتیم یک سروان بسیار زبده که در آمریکا دورههای آموزشی را گذرانده است، به پایگاه ما میآید، منصور وطنپور به پایگاه آمد و به عنوان رئیس رکن سوم پایگاه به کار مشغول شد و همکاری ما با او شروع شد. یک سال بعد پایگاه هوانیروز کرمانشاه با تجهیز نیرو و تسلیحات به کرمانشاه منتقل شد و ما نیز به آنجا رفتیم.
پروازهای مختلفی که با هم در آن سالها داشتند، باعث شده بود تا اخلاقیات شهید وطنپور حسابی دستش بیاید. فرماندهای بسیار مدبر، باسواد و زیرک که در عین دیسیپلین نظامی و قدرت مدیریت خاص بسیار مهربان و رئوف بود، بهگونهای که نیروهای زیر دستش حتی مشکلات بسیار شخصی و خصوصی خود را با او مطرح میکردند و منصور نیز با تمام وجودش برای حل گرههای زندگی آنها وقت میگذاشت و سعی در برطرف کردن مشکلات نیروهایش داشت.
انقلاب اسلامی که به پیروزی میرسد و تغییراتی که در آن زمان رخ میدهد، مدتی جدایی میان این دو همکار که حالا به دو دوست صمیمی نیز تبدیل شده بودند، میاندازد، اما دست تقدیر دوباره آنها را در کنار هم قرار میدهد: «در تیرماه سال ۱۳۵۹ به گروه رزمی مسجد سلیمان که در اصفهان مستقر بود، منتقل شدم و شهید وطنپور در مرداد همان سال به عنوان معاون مرکز آموزش هوانیروز اصفهان منصوب شد، به همان پایگاهی که امروز نامش در کنار واژه شهید بر سر در آن میدرخشد، برای دیدار و تجدید خاطرات به استقبال او رفتم.»
حضور قدرتمندانه خلبانان هوانیروز، بعثیها را عاجز کرده بود
با افزایش تحرکات بعثیها در مرزهای ایران و عراق، مأموریت ویژهای به آنها واگذار میشود و او به همراه شهید وطنپور با بالگرد کبری در معیت یک تیم پروازی به سمت اهواز حرکت میکنند و در آنجا مستقر میشوند: «چند روز بعد یورش صدام رسماً آغاز شد و در دومین روز از مهرماه سال ۵۹ شهید وطنپور با درجه سرهنگ دوم و به عنوان فرماندهی گروه پروازی وارد منطقه شد و من هم به عنوان افسر عملیاتی او خدمتی متفاوت را شروع کردم؛ هجوم لشکرهای تا بندندان مسلح عراق و هماهنگ نبودن نیروهای مختلف به دلیل نزدیک بودن آغاز جنگ به پیروزی انقلاب و تغییراتی که در ارتش به وقوع پیوسته بود، کار را کمی دشوار کرده بود.»
پروازهای بیامان آنها به سمت مناطق مورد نظر برای زمینگیر کردن ارتش عراق در همان دشتهایی که پیشروی کرده بود آغاز و تیراندازی، انهدام تانکها و نیروهای عراقی با موفقیت انجام میشود: «تعداد زیادی خلبان و تیمهای آتش به ما ملحق شدند، من با شهید وطنپور پرواز میکردیم به منطقه میرفتیم و با برآورد و برانداز کردن شرایط منطقه به محل استقرار برمیگشتیم، وظیفه ما در آن واجد هم راهنمایی و توجیه نیروهای تحت فرمان و جایگذاری درست آنها در آن شرایط حساس و بحرانی بود و هم شرکت در تیم آتش، فعالیت ما بسیار فشرده و گسترده بود، تنها زمان استراحتی که داشتیم، فاصله بین تجهیز و سوختگیری هلیکوپترها بود که حدود نیم ساعت بیشتر طول نمیکشید، تمام هلیکوپترها از تهران و اصفهان و کرمانشاه به منطقه گسیل شدند و تعداد زیاد نیروها و حضور قدرتمندانه یگانهای پروازی، بعثیها را عاجز کرده بود.»
روز پنجم یا ششم مهرماه، دانشجویان یگانهای افسری نیز برای کمک و یاری به منطقه میآیند و شهید وطنپور که علاوه بر دورههای خلبانی دورههای پارتیزانی و چریکی را هم در آمریکا گذرانده بود، مسؤلیت آموزش و توجیه افسران را عهدهدار میشود: «پس از چند ساعت آموزش فشرده، این نیروها به اطراف لشکر عراق حرکت کردند تا بتوانند در شب که دید و مخاطره کمتر بود، ضربات و حملات پارتیزانی و چریکی پیشبینی نشده و مهلکی را بر پیکره بعثیها وارد سازند تا هم استراحت آنها در شب مختل شود و هم خاطرشان پریشان، با فرماندهی و کنترل بیمانند شهید وطنپور، آنها روزها از دشمن دور میشدند تا رصد نشوند، ما هر صبح و عصر با بررسی منطقه و وضعیت دشمن نیروها را توجیه میکردیم تا شب به عملیات بپردازند، این رشادت ادامه داشت تا اینکه روز هشتم مهرماه موفق شدیم، ارتش عراق را پشت کارخانه نورد اهواز متوقف و زمینگیر کنیم.»
رشادت شهید وطنپور، دشمن را پشت کارخانه نورد اهواز زمینگیر کرد
نهمین روز از مهرماه سال ۱۳۵۹ فرامیرسد، همان روزی که شهادت وطنپور در آن رقم میخورد: «منصور به سراغ من آمد و گفت کارت تمام شده است؟ گفتم بله. گفت: باید برای یک پرواز آماده شویم، من و شهید وطنپور با یک بالگرد کبری پرواز کردیم، در آن زمان منطقه بسیار آلوده و در اختیار نیروهای عراقی بود، به همین خاطر مجبور بودیم برای خارج شدن از دید و تیررس نیروهای عراقی در ارتفاع پایین حرکت کنیم، این خود باعث نزدیکی ما به کابلهای فشار قوی برقی که در منطقه وجود داشت، میشد، در حال عبور بودیم که ناگهان مورد حمله قرار گرفتیم تا آمدم به خودم بجنبم و هواپیما را به سرعت از کابل رد کنم و البته تا حدود زیادی عبور کرده بودیم، اما متأسفانه در لحظه آخر دم بالگرد به کابل برق برخورد کرد و هلیکوپتر با سر به زمین سقوط کرد و آتش گرفت و من بیهوش شدم.»
دوستانش بعدها برای او ماجرای نجات یافتنش را اینطور تعریف میکنند که آتش زبانه میکشید و یک صندلی در حدود پنج، شش متری بالگرد سوخته روی زمین افتاده بود، یکی از نیروها به سمت او میرود و با آزاد کردن صندلی او را که بیهوش شده بود، از مهلکه نجات میدهد، اما شهید وطنپور به سوی آسمان شتافته بود، شهیدی که میگوید همچون نامش پور واقعی وطن بود؛ مردی با خصایص انسانی، نظامی متفاوت و برجسته و یک انسان به معنای واقعی کلمه که بهطور کاملاً داوطلبانه برای حراست از دین و وطن و غیرت و ناموسش در مناطق پرخطر جنگی در آن روزهای حساس حضور یافته بود و حضورش یک تکلیف نظامی نبود، بلکه با جان و دل و کاملاً اختیاری و از روی عشق بیحد به خاک و وطنش بود.
رشادتها و جانفشانیهای شهید وطنپور و یارانش در آن روزهای پرمخاطره و حساس جنگ باعث شده بود که دشمن بعثی که رؤیای تصرف ۴۸ ساعته اهواز و سپس تهران را داشت، با خواری و زبونی پشت کارخانه نورد اهواز زمینگیر شود.
نظر شما