من آمده‌ام تا خاک پای زائران حسین (ع) را توتیای چشمانم کنم

من آمده‌ام کربلا تا خاک پای زائران را توتیای چشمانم کنم، مگر نگفته‌اند آنانی که پیاده می‌روند نیاز به غسل زیارت ندارند، بلکه با همان خاک‌ها به حرم بیاییند، حسین (ع) بیشتر دوست دارد، چرا که گرد راهشان ارزشمند است.

به گزارش خبرنگار اعزامی ایمنا به کربلای معلی، روزی که از یارانِ سفر کرده و قافله عشق جا مانده بودم، از خود پرسیدم چرا هر کجا بودم، هر کجا رفتم و هر کجا لیاقت نصیبم شد، از شهادت خبری نبود.

با خود می‌اندیشیدم به راستی چه رسالتی بر دوش من است که باید ادا کنم؛ تا آن روز که سلاح دیگری به دست گرفتم و شدم ثبت‌کننده وقایع؛ من خالق تصاویر شده بودم.

آن روز که تلفنم زنگ خورد و گفتند که تو هم یکی از زائران کربلا هستی، حال و هوایم عوض شده بود و بهم ریختم، مانده بودم که چرا و به چه دلیل در میانه راه جز عشق‌بازی چیزی نمی‌دیدم؛ می‌خواستم عشق‌بازی و عاشقی را تصویر کنم. اول باورم نمی‌شد حقیقت داشته باشد اما به راستی حقیقت داشت.

وقتی به میعادگاه رسیدم، در کوچه پس کوچه‌های کربلا عشق بود که موج می‌زد و عاشقان حضور داشتند که دل می‌دادند و عاشقی کردند؛ هرکس به گونه‌ای فعالیت می‌کرد، یکی جارو می‌کشید، یکی پذیرایی می‌کرد، یکی آب می‌داد و کسی که هیچ نداشت، دستمال کاغذی می‌داد و به مردم کمک می‌کرد.

من آمده‌ام تا خاک پای زائران حسین (ع) را توتیای چشمانم کنم

آری من ثبت کننده این لحظات بودم؛ زمانی که خادمان دل به میدان جنگ زدند و کارخانه‌ای متروکه را پاک‌سازی و آن‌جا را برای قدوم زائران حسینی آماده‌سازی کردند، من فقط اشک می‌ریختم.

اولش کلامی بود، اما واقعیتش جور دیگری بود؛ خدا را شاکر شدم که مرا طلبید و صبر کردم تا اینکه نزدیک اربعین شد و قافله‌ها فوج فوج به حرم می‌آمدند.

ازدحام جمعیت آنچنان شد که احساس کردم جان می‌خواهد از بدنم خارج شود، اما با دل به حسین سپردم و در همان شرایط، شروع به ثبت عاشقی‌ها کردم.

آری امروز عاشقی را تصویر می‌کنم، خادمانی را تصویر می‌کنم که عاشقانه و فقط برای اینکه معشوق آنها را ببیند تلاش می‌کنند، از خواب خود می‌زنند و جارو می‌زنند تا زیر پای زائر حسین (ع) تمیز باشد.

کاش می‌توانستیم در مسیر راه زائران حسین (ع) فرش قرمز پهن کنیم، هیچکس مقام زائر حسین را نمی‌داند زیرا آنقدر بالا است زیرا هر چه برایش کنی کم است؛ زائر حسین منتخب شده است و باید برای او انتخاب شده‌ها کار کنند، ما انتخاب‌شده‌ها باید مسیر زائران حسین را جارو بکشیم. می‌گفت روزی مسئول بودم و به کربلا رسیدم؛ نشسته بودم و با خود فکر می‌کردم که این را به خود نهیب دادم و ندای من نهیب داد که، تو تا دیروز مسئول بودی اما امروز نوکران را آورده‌ای و به راستی امروز وقت آن است که خود را محک بزنی و خادمی کنی؛ ناخودآگاه لباس خادمی را پوشیدم و دست به جارو شدم.

من آمده‌ام تا خاک پای زائران حسین (ع) را توتیای چشمانم کنم

غصه می‌خوردم که چرا دیر دست به کار شدم، چرا دیر پا در معرکه نهادم؛ حسین (ع) امروز تو مرا تنبیه کردی که در مکتب عشق هیچ فرقی نمی‌کند، زیرا رسم عاشقی است و یاد دادی خاکی شو تا افلاکی شوی.

من آمده‌ام اینجا خاک پای زائران را توتیای چشمانم کنم، مگر نگفته‌اند آنانی که پیاده می‌روند نیاز به غسل زیارت ندارند، بلکه با همان خاک‌ها به حرم بیاییند، حسین (ع) بیشتر دوست دارد، چرا که گرد راهشان ارزشمند است.

مادر شهیدی را به یاد دارم که به همسایه می‌گفت دخترت که رفته است کربلا، حتماً قبل از اینکه لباس تنش خارج شود و چادر از سر بردارد، به سوی من بیاور، با او کاری دارم، وقتی که مطابق حرف‌های این مادر شهید دخترم را به حضورش آوردم، پارچه‌ای را پهن کرد و گفت دخترم تمام گرد لباست را در همین پارچه بتکان، پرسیدم چرا مادر جان، گفت آخر پسر من هم مسافر کربلا بود و پسرم همان جا و در همان راهی که تو رفته‌ای خاک است، آخر پسر من هم مسافر کربلا بود و تو بوی او را می‌دهی.

عده‌ای دیروز برای رسیدن به کربلا جان دادند و بر پیراهن‌های خود نوشتند «یا زیارت یا شهادت» و خداوند چه زیبا آن‌ها را خرید.

مسیری که ما می‌آییم مسیر عاشقی است و از اولش، از روزی که بنای این مسیر را نهادند، از ایران و محله‌ما و کوچه ما شروع می‌شود که بچه‌های محله رفتند و شهید شدند و امروز من آمده‌ام تا قدم بزنم، اما قدم زدن من فرقی دارد، من آمده‌ام نوکری کنم؛ حسین حلقه نوکری بر گردنم انداخته است.

من آمده‌ام تا خاک پای زائران حسین (ع) را توتیای چشمانم کنم

مگر غیر این است که مادرانمان با نام حسین شیرمان داده‌اند و عشقشان این بود اولویت چیزی که برای اول محرم می‌پرسیم، جای پیراهن مشکی بود؛ امروز مادرم خوشحال است، می‌دانی چرا، چون من امروز یک پله بالاتر آمدم و حسین درجه و مدالی به من داده است و امروز من خادم الحسینی این بچه‌ها را می‌کنم.

امروز آمدم ثبت کنم لحظه‌لحظه عاشقی آنها را؛ از آن خسته‌ای که دیروز رفته بود سامرا و کاظمین و خسته از راه رسیده بود، اما نخوابید و جارو به دست گرفت و گفت باید جای خالی هم‌سنگرم را پر کنم تا سلاحش بر زمین نماند و به مسیری می‌روم تا حسین مرا می‌طلبد.

من از وقتی حرکت کردم، از ابتدای راه تاکنون گفتم لبیک یا حسین؛ حسین تو بخواه، من گوش به فرمان و غلام حلقه به گوش مکتب تو هستم. حسین آمده‌ایم نوکری کنیم نوکری ما را قبول کن.

کد خبر 685483

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.