به گزارش خبرنگار ایمنا، الان، چند روز، چند ساعت و چند دقیقه از آن عصر جمعه میگذرد. هوا گرم است و مردا ماه امسال هم هرچه داشت و نداشت برایمان رو کرد اما...
اما، کلمههایم سردشان است، تن واژههایم میلرزد، کلافگی عصر جمعه نشسته بر استخوان حرفهایم.
چقدر فاصله تبریک و تسلیت گفتنهایمان برای شهادت بچههای نیروی انتظامی این روزها کم شده است. ماه، ماه حسین (ع) است، ماه غیرت، ماه تا نای آخر ایستادن، ماه صبوری و ماه شهادت...
چه پُرروزیاند این پسران دوستداشتنی نیروی انتظامی، چه دست پر بودند این ماهها، چه ایستادند برای همه ما و چه دلبرانه شهادت را به جان و دل خریدند و نام شهید کنار اسمشان نشست.
دم عکاسان شهرمان هم گرم، چه شور حضور مردم را خوب قاب کردند و چه خوب هر آنچه که باید واژهها برایش قطار میشد را توی عکسهایشان به همه نشان دادند.
دم شما گرمتر مردم، چه کردید دوباره. گرمای هوا ناتوانتر از آن بود که دست و پای شما را ببندد. چه زیبا راه افتادید و برای وداع با پیکرهای پاک دو نفر از بچههای شهرمان آمدید؛ خوشغیرتهای نیروی انتظامی.
دست مریزاد که هوای پسرهای خوب شهرمان را همیشه این چنین جانانه داشتید و تا خانه آخرشان بدرقهشان کردید.
راستش از دیروز تا حالا فقط این حرفها جلوی چشمهایم رژه میروند،
میشود، جان داد برای سینهای که سپر شد بهخاطر حال خوب من و تو و ما.
میشود، جان داد برای رفیقی که برای رفیقش زار میزد.
میشود، جان داد برای حرفهایی که نزده از دهان افتاد.
میشود، جان داد برای مادری که اشکهایش خشک شد.
میشود، جان داد برای همسر (خواهری) که آرزوهایش را در کف کوچه روی قطره قطره خونی که هنوز ردش مانده است، چال کرد. میشود جان داد برای این همه اشک، این همه بغض و این همه حرف یخزده توی سینه.
میشود، جان داد برای مادری که چشم به راهی سالهای جنگ کنج چشمهای مچالهاش خیمه زده است، اما همین که میشنود، شهید آوردند، چادر به کمر میزند و برای بدرقه میآید و لالاییخوان میشود.
میشود، جان داد برای این همه واژه که گوشهنشین میشوند و دلشان برای سکوت پر میزند.
میشود، جان داد برای آن ماموری که خداحافظی لابهلای واژههایش از ریشه خشک میشود و حین وظیفه اشکهایش را میبلعد که مبادا کسی خیال باطل کند.
میشود، جان داد برای نمازهای شب اول قبری که دیشب توی انبار اشکها به سمت خدا سرازیر شد.
میشود، جان داد برای بغضهایی که از میان ویسهای جامانده توی گوشی، خون شد و بارید.
میشود، جان داد برای عکسهای مانده، برای حرفهای جامانده، خاطرات رنگ پریده و قرارهایی که به وعده نرسید و نخواهد هم رسید.
میشود، جان داد برای جان دادنِ پسرهای خوب دیار همیشه دوستداشتنیمان.
راستی چه این روزها، همه با هم روضهخوان شدهایم. مداح کارش را بلد باشد یا نباشد، اصلاً روضه بخواند یا نخواند ما با ماجرای زمین خوردن و کوچه قد کشیدهایم. داد از کوچه، فریاد از زمین خوردن، امان از تیری که در فاصله چند متری بیاید و بنشیند توی سینه پسران این شهر.
حرفی ندارم عکسها آنقدر حرف دارند که واژهها به احترام آن قابها، به احترام صاحبان دستهایی که بیقرار لمس تابوت جوانه زده روی پرچم سه رنگ سبز و سفید و قرمز بود و به احترام اشکهایی که کاسه آب شد و پشت سر پسران این دیار، ریخته شد، کمی سکوت کنند...
نظر شما