به گزارش خبرنگار ایمنا، محرم که شد محشر به پا شد. تا قیامت، گریه قیام کرد و یک آسمان آه ماند و یک دنیا ماتم. چشمها غرق حیرت شد و خونها چون سیل خروشان. راه، راه حسین (ع) بود و راه ایستادن تا آخر و راه جا نزدن، راه ماندن تا نای آخر و غایت همه این ایستادنها شد شاه، شد شاهزاده، شد شش ماهه، شد شش گوشه و شد توسل و توکل و ارادت برای مرد اول دیار کرب و بلا که سلام خدا بر او و خاندانش باد.
راه حسین (ع) از دل میگذرد، دل که بدهی عاشق راهش میشوی، اسیر کوی حسین (ع) و دلداده مکتبش. فقط کافی است یک نفر بگوید حسین (ع) تا نمکگیرهایش اشکشان جاری شود و غیرتشان گل کند و بار سفر ببندند و غرق او شوند. تا هست اسم حسین (ع) سراسر غیرت بوده است و قیام، یک روز در خاکریزهای جنوب و یک روز برای حفظ حریم حرم. در این ماه که کربلاییترین ماه سال است، جمعی از مدافعان حرم اصفهانی در نبرد رودررو با پیروان اسلام آمریکایی بال در بال ملائک گشودند.
خدا کمیل را خرید، خوب هم خرید
از بچههای لشکر ۸ نجف اشرف بود، با اینکه نظامی بود اما روحیه بسیار بااحساس و لطیفی داشت. حسابی هم مذهبی بود و مهربان. هر جایی میرفت آنقدر به همه محبت میکرد که کمتر کسی پیدا میشد در برخورد اول شیفته اخلاق و مرام کمیل نشود. حتی اگر کسی از لحاظ اعتقادی با کمیل مخالف بود، باز هم به او علاقهمند میشد.
عاشق امر به معروف و نهی از منکر بود، این کار را خیلی هم خوب انجام میداد، با حوصله و البته بسیار زیبا. کمیل آدم ماندن نبود. دلش با حرم حضرت زینب (س) بود. با توجه به اینکه ازدواج کرده بود و دوران عقد را میگذراند، تصمیمش را با همسرش در میان گذاشت. بیتابی همسرش سبب شد تا مدتی در مورد رفتن حرفی نزند.
قول و قرارهایش با همسرش، حال و هوای شهدایی داشت. آنقدر این قول و قرارها برایشان مهم بود که فردای عقدشان رفتند سر مزار شهید کاظمی. قرار گذاشته بودند سه روز، روزه بگیرند برای شهدا به این نیت که در مراسمشان گناهی انجام نشود که به لطف خدا و دعای شهدا هم همانطور که دلشان میخواست شد، درست طبق قرارشان با شهدا.
بعد از شهادت یکی از رفقای کمیل، بیتابی و بیقراری نشست توی دلش و انگار با دلش دست به یقه شد. دوباره خواستهاش را با همسرش در میان گذاشت اما این بار به او گفت: تا تو راضی نشوی، نمیروم. شب قبل از اعزام بود. همسرش گفت: دوست دارم بگذارم بروی ولی با دل خودم چه کار کنم؟! کمیل گفت: هیچ اشکالی ندارد اگر نخواهی نمیروم به شرطی که جواب امام زمان (عج) با خودت باشد. همین حرف کافی بود تا حجت برای همسر کمیل تمام شود و رضایت دهد تا او راهی شود.
یک ماه از رفتنش به سوریه میگذشت که خبر شهادتش رسید. ماه محرم بود. خدا کمیل را خرید، خوب هم خرید، خوب جایی هم خرید، خوب وقتی هم خرید. سال ۹۴، درست وقتی که فقط ۲۸ سال داشت، کمیل شهید شد و در کهریزسنگ نجفآباد به خاک سپرده شد.
برای حفظ حرم، از زهرا و ریحانهاش گذشت
۱۴ روز از مهرماه سال ۵۸ میگذشت که حسن در خانوادهای مذهبی در دل روستای حسنآباد وسطی جایی از توابع شهرستان تیران و کرون به دنیا آمد؛ یک پسر مذهبی و قرآنخوان آن هم در رشتههای مختلف قرآن که شاهد آن هم داشتههای معنوی حسن بود. درس را که تمام کرد وارد سپاه شد و شد یکی از بچههای پای کار لشکر زرهی ۸ نجف اشرف.
سال ۹۴ بود که جسارتهای داعشیها به حرم حضرت زینب (س) اوج گرفت. خبر شهادت دو نفر از رفقایش طاقتش را طاق کرد و خونش حسابی به جوش آمد. بدون درنگ اسمش را نوشت تا هر زمان که نیاز شد به سوریه اعزام شود و شد آنچه که دلش میخواست.
باید انتخابت کنند، باید راه را برائت هموار کنند، باید خدا بخواهد که بگذری از دردانههایت از زهرا و از ریحانهات، باید انتخاب شوی برای رفتن و گواه شهادت را از امام رضا (ع) مهربان و از زبان دختر بزرگت مطالبه کنی و بگیری، باید برای حضرت زینب (س) راهی سوریه شوی تا شهادت روزیات شود.
گفته بود دو هفتهای برمیگردد، همیشه هم سر قولش و حرفش میماند. در مأموریت حلب درست زمانی که در محاصره داعشیها قرار گرفتند، اصابت خمپاره به تانک و برخورد ترکشهای خمپاره به پشت سر حسن شهادت را نصیب او کرد. حسن باز هم سر حرفش ماند و دو هفتهای برگشت. ماه، ماهِ حسین (ع) بود و حرم، حرم خواهر حسین (ع) که شهادت نشست کنار اسم حسن و شد شهید حسن احمدی.
موسی آسمانی شد با همان قرآنی که همیشه به دست داشت
بیستوهشتمین روز از آبانماه سال ۱۳۶۱، خانوادهای در قلعه سفید نجف آباد صاحب فرزندی شدند که نام او را موسی گذاشتند؛ کودکی پرجنبوجوش که علاقه خاصی هم به قرآن داشت و بیشتر وقتش را با کلامالله مجید میگذارند.
هنوز چندصباحی از پا گذاشتن به موسی به دوران نوجوانی نگذشته بود که هوای رفتن به سپاه به سرش زد. درسش که تمام شد، پی علاقهاش را گرفت و از رزمندگان لشکر زرهی ۸ نجف اشرف شد.
تکفیریها که در سوریه قد علم کردند، آرام و قرار هم از او گرفته شد. آنقدر رفت و آمد تا بالاخره در مهرماه سال ۱۳۹۴ راهی دفاع از حرم عقیله بنیهاشم شد و در همان اعزام اول هم به شهادت رسید.
موسی جمشیدیان آسمانی شد، در حالی که قرآن کنارش افتاده بود. همان قرآنی که همیشه به دست میگرفت، نیروها را از زیر آن رد میکرد و به میدان جنگ میفرستاد. صفحه ۷۲ قرآنش و آیه وَلَاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فِی سبیلِ اللّهِ أَمواتاً بَلْ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِمْ یرزقونَ، پر از خون شده بود.»
حسین میخواست جای پای داداش اکبر شهید بگذارد
خانواده آقادادی، برگههای کاغذی تقویم سال ۵۳ را نشان میداد و روزشمار تقویم روی روز دوم فرودینماه ایستاده بود که فرزندی به نام حسین را در آغوش کشید. از این باب نامش را حسین گذاشتند تا شبیه امامش بزرگ شود. زندگی کند و آخر هم شبیه امامش عاقبتبهخیری دو دنیا را جامه تنش کند. او بزرگ و بزرگتر میشد، در حالی که میخواست او هم پا جای پای داداش اکبر بگذارد، داداش اکبر شهید که مزارش مأمن شب و روزش بود.
حسین رسیدن به این آرزو را در لباس سپاه و در کوه و دشتهای این خاک جستوجو میکرد، اما تقدیرش را برای جایی دیگر نوشته بودند. معرکهای در دمشق یا همان شام به راه افتاده بود. حسین خط به خط اخبارشان را از زیر نظرش نمیگذاشت، رد شوند.
مرد میدان عمل نمیتوانست بنشیند و فقط ظلم را تماشا کند باید هر طور بود، میرفت. خودش را به آبوآتش زد تا اینکه برگه اعزامش را عمه سادات امضا کرد و توانست راهی شود. پاییز به بیستوششمین روز از مهرماه رسیده بود که حسین به آرزویش رسید.
حمیدرضا دلبستگی عجیبی به شهدا داشت
زمانی که کشور درگیر یک جنگ نابرابر بود، حمیدرضا سن و سال زیادی نداشت اما دلش میخواست او هم یکی از مردانی باشد که پا به میدان جهاد میگذارد و برای همین بود از همان زمان با واژههای ایثار و شهادت اخت گرفته بود و دلبستگی عجیبی به شهدا داشت. حمیدرضا خوب فهمیده بود که هر کسی لیاقت شهادت ندارد و شرط شهید شدن جدا شدن از دلبستگیهای دنیوی است و آنقدر روی خودش کار کرده بود که با آغاز معرکه داعش، دل از همه چیز برید حتی از پسر و دخترش که بیشتر از جانش، آنها را دوست داشت.
حمیدرضا داییتقی در جنگ با تکفیریها طوری میگفت کلنا عباسک یا زینب (س) که روز شهادتش با روز شهادت علمدار کربلا، عباس حضرت زینب (س) یکی شد. تمام حرف و کارهایش در سوریه اثبات این جمله بود که او یاور حسین (ع) است.
سیدسجاد کربلایی شد در ماه حزن و اندوه اهل بیت (ع)
۱۷ روز از محرم سال ۱۴۳۷ بیشتر نگذشته بود که سیدسجاد به همراه دوستانش در کمین داعشیها افتادند و او از سینه تا پهلو مورد اصابت چندین گلوله قرار گرفت تا خانواده حسینی مفتخر به فرزند شهیدی شوند که نتوانسته بود بیحرمتی به حرم عقیله بنیهاشم را تاب بیاورد، آن هم در ماه حزن و اندوه اهل بیت.
سیدسجاد اهل درچه بود و در شهری پا گرفته بود که حماسه فرزندانش در دفاع مقدس نامآور است. او از همان کودکی با فضای ایثار، جهاد و شهادت خو گرفته بود. سیدسجاد عاشق خدمت به مردم بود و در عنفوان جوانی به عنوان پاسدار راهی گروه توپخانه ۱۵ خرداد شد تا در راه حفظ امنیت این خاک بکوشد. او بهخوبی فهمیده بود که برای این که مردمانش با آرامش شب را به روز برسانند باید کیلومترها آن سوتر از مرزهای کشورش بجنگد، چه خوب هم جنگید همچون مولایش اباعبدالله (ع).
مسلم چهارم محرم به قربانگاه شتافت
مسلم دهم دیماه ۱۳۵۹ متولد شد. سه خواهر و برادر داشت و از نظر سِنی از بقیه فرزندان خانواده بزرگتر بود. از همان ابتدا به درس و تحصیل اهمیت میداد. تحصیل را تا مقطع فوقلیسانس ادامه داد. بدون اغراق میتوان گفت که یک نخبه نظامی بود؛ در دوره دافوس رتبه یک کشور را کسب کرده بود. او در تشکیل خانواده و زندگی مشترک هم مثل سایر مراحل زندگی موفق بود و توانست دختری را به همسری برگزیند که عهد کرده بودند، همسفر هم تا رسیدن به بهشت باشند.
مسلم که همیشه گوشش به دهان رهبری بود، لبیکگوی نایب امام زمانش شد زمانی که فهمید مردم شیعهنشین سوریه در خطر هستند. غیر از این هم او انتظار نمیرفت. سالها پای روضههای حضرت ارباب نشسته بود و حالا باید نشان میداد که در مکتب عاشورا رشد یافته است. او در چهارم محرمالحرام ۱۴۳۷ قمری به قربانگاه شتافت تا پیوند تاریخی خود با محرم و عاشورای حسینی را استحکام بخشد.
ریحانه ۳ سالهاش را به دردانه امام حسین (ع) سپرد
چهار سالی بود که عشق رفتن به سوریه و دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سرش افتاده بود، اما تقدیر برایش بهگونهای دیگر رقم خورد. او باید اول به عراق میرفت و در نزدیکیهای بارگاه امام حسین (ع) خودش را برای پاسداری از حضرت زینب آماده میکرد. در همان سفر از ناحیه کمر مشکل برایش پیش آمد تا رفتنش به شام با مانع روبهرو شود. پویا اما دستبردار نبود، نامه نوشت تا با اعزامش موافقت شود.
ریحانه ۳ سالهاش را هم به دردانه اباعبدالله سپرد و راهی سوریه شد. او بهگونهای زندگی کرده بود که لباس شهادت برازندهاش شود، در راه دفاع از حرم بانو حضرت زینب (س) به آرزویی که همیشه در سر میپروراند، برسد و کلمه شهید کنار پویا ایزدی روی سنگ مزارش ثبت شود.
نظر شما