به گزارش خبرنگار ایمنا، اینجا، ایران است، سرزمینی به وسعت تمامی دشتهای پر از لاله و آلالهاش که هر یک نشان از مردانی است که برای دفاع از سرزمین و حفظ میراث گرانبهایش از همه داشتههای خود گذشتند تا وجب به وجب این سرزمین غارت بیگانگان نشود.
اینجا ایران است، سرزمینی به رنگ ارغوان و شهادت دلاور مردان و شیر زنان. پهنهای به رنگ کبودی یاسهایی که یادآور نام جانبازانی است که امروز هم برای نبرد با دشمن و دفاع از خاک و ناموس از جان خود میگذرند، باور ندارید؟ امتحان کنید؟
اینجا، اصفهان است. شهر زایندهرود، شهر رشادت خرازی، کاظمی و بهشتیها. شهر فیروزهای رنگ آسمان و نقوشِ، نقش- نقش ایثار، انسانیت، شرافت، بخشش، گذشت در تمام کاشیکاریهایش.
اینجا اصفهان است که ۸۵۰۰ نفر از ۷۰ هزار جانباز شیمیایی کشور با هوایش اگر نفسی باشد، صبحشان را با دمی و سلامی به آفتاب شروع و هر شامگاه بازدمهای پر درد و گرفتهشان در این استان به خواب میرود.
استان اصفهان که طلایه دار ۱۱۰ جانباز شیمیایی ۷۰ درصدی است، همانها که نشان بهشت دارند و تکهای از بهشت در ریه، چشم یا پوستشان به یادگار نشسته است.
در حلبچه شیمیایی شدم
حاجاکبر پاکزاد، قهرمانی است که برای شناختش اگر تمام عمر هم وقت بگذاری، اشتباه نکردهای، جانباز و شهید زندهای که انگشت به دهان میگزی که مگر هستند، انسانهایی که بارها مجروح شوند، امّا هربار پرقدرتتر از گذشته به خاکریز جبههها بازگردند و امروز بعد از دهها سال همچنان پا به رکاب این سرزمین نشسته است تا مبادا گَردی و غباری بر چهره ایران بنشیند تا با همین تن شیمیایی و ریههایی که هوایش بوی گازهای سمی خردل و تولینوم، توکسین، سارین و ویلیکس میدهد، همچنان لباس رزم بپوشد و برای عزت این خاک از بندبند تنش بگذرد.
قهرمانی که برای او هیچگاه جنگ تمام نشد، تنها خاکریزش عوض شد؛ خاکریز فعالیتهای فرهنگی، قهرمانی که مهربانانه سخن میگوید و البته با اقتدار و معتقد است که قیمت شیمیایی شدن و او دیگر همرزمانش ایستادگی بود و نتیجه این ایستادگی، اقتداری است که ایران اسلامی در صحنه بینالملل دارد.
ماجرای شیمیایی شدن حاجاکبر به حلبچه بر میگردد، به جایی که صدام بیرحمانه مردم کرد زبان آن منطقه را مورد حمله قرار داد و یکی از جنایتهای بیسابقه رژیم بعث در دوران جنگ تحمیلی را رقم زد: «آثار بمباران شیمیایی در حلبچه را میشد در تمام شهر دید، حتی میوههایی که روی درختان بودند هم از این آلودگی بهره گرفته بودند. در آن زمان من و ابوالحسن بتشکن و حاجحسین رضایی در کنار هم در آنجا حضور داشتیم.»
حاجاکبر از عقربههای ساعتی میگوید که بی حرکت ماند و از زنان، کودکان و سالخوردگانی که در معرض بمبهای شیمیایی قرار گرفته بودند و تصاویر دردناکی که از حلبچه بر جای مانده بود.
بعثیها با سلاح شیمیایی شلمچه را شخم زدند
بسیجی دلاور اصفهانی که نقش بسیاری مهم در آموزش رزمندگان این دیار ایفا کرده است، استفاده رژیم بعث از سلاح شیمیایی را ناشی از زخمی میداند که بزرگمردان این دیار در میدان جنگ بر پیکره این رژیم وارد کرده بودند: «صدام پس از آزادسازی خرمشهر توسط رزمندگان اسلام در سوم خرداد سال ۱۳۶۱ فرماندهانی را که در خرمشهر زنده مانده بودند، تشویق کرد. یکی از فرماندهان عراقی که بعداً به اسارت رزمندگان ایرانی در آمد. در اعترافاتش بیان کرده بود که صدام میگفت این درجهها را برای اینکه ذهنیت دنیا را نسبت به خودمان مشوش نکنم به شما میدهم وگرنه شما صلاحیت گرفتن این درجهها را ندارید و باید سرهایتان زیر تانک له شود.
صدام در آخر مراسم خطاب به فرماندهانش میگوید «ای وای محمره (خرمشهر) از دست رفت؛ من چطوری این محمره را پس بگیرم چرا از سلاح شیمیایی علیه ایرانیها استفاده نکردید.» وقتی صدام خرمشهر را تصرف کرد نام خرمشهر را به محمره تغییر داد. در ارتش عراق واحدی به نام واحد شیمیایی نبود. بعد از صحبت صدام پس از شکست در خرمشهر واحد عملیات شیمیایی در ارتش عراق سازماندهی و دارای زاغه مهمات شد.»
حاجاکبر اوج عملیات شیمیایی بعثیها را که در جنگ که خسارتهای زیادی بر جای گذاشت، مربوط به عملیاتهای خیبر، کربلای ۵ و والفجر ۸ میداند و میگوید: «در کربلای ۵، دشمن از سلاح شیمیایی استفاده کرد، با تانکهایشان منطقه را با سلاح شیمیایی شخم زدند و تعداد زیادی از بچهها را آلوده کردند.»
آلمان در بمباران شیمیایی صدام نقش مهمی داشت
با تعجب گوش که نه، فقط نگاه میکنم. همه تصوراتم از بمباران شیمیایی به هم ریختهاست. مثل خیلیها، گمان من هم این بوده که بمباران شیمیایی فقط توسط هواپیماهای دشمن انجام میشده است، راوی داستان ما انگار تعجب و سوالم را از نگاهم خوانده است که میگوید: «عراق نهفقط با هواپیما، بلکه با تانک و توپخانه هم سلاح شیمیایی علیه ما به کار گرفت. آنها بمبهای شیمیایی مثل بمب فسفری را در حجم کوچکتری در تانک و توپخانه ۱۳۰، توپخانه ۱۵۵ و حتی توپخانه ۱۲۲ جاسازی کردهبودند و بهصورت زمینی هم مناطق ما را هدف قرار میدادند. زمانی که رزمندگان ایرانی شیمیایی میشدند برای درمان آنها را به آلمان منتقل میکردند. عدهای از آنها در بیمارستانهای آلمان مداوا میشدند و عدهای دیگر در همان بیمارستانها به فیض شهادت نائل میآمدند؛ آلمان در بمبارانهای شیمیایی صدام در ایران نقش داشت و به عراق سلاح شیمیایی میداد و از طرف دیگر مجروحان شیمیایی ایرانی را مداوا میکرد تا بتواند تأثیرات این مواد و راههای درمان آن را شناسایی کند. کشورهای اروپایی اکثراً در جنگ تحمیلی به نحو احسن صدام را پشتیبانی میکردند و حتی یک فرودگاهی داشتند که در این فرودگاه روزی پنج هواپیمای حامل سیستمهای مخابراتی و شیمیایی از آلمان برای صدام به زمین مینشست.»
صحبتهایمان به آخر رسیده که قهرمان داستانمان، از درد و رنج جانبازان شیمیایی و خانوادههایشان هممیگوید، از فهرست داروهایی که در یک شبانهروز باید استفاده کنند و از کپسولهای اکسیژن که همنشین شب و روزشان شده و زندگی بدون این کپسولها تقریباً غیر ممکن است و البته از همسرانی که پابهپای مردانشان رنج میکشند و خم به ابرو نمیآورند.
حاجاکبرها شیمیایی شدند و در هوای شیمیایی آن روز ایستادند تا امروز یا پر کشیده باشند یا با نشانهای ۷۰ درصد و کمی این ورتر و آن ورتر مانده باشند تا ما امروز، هر جا هستیم با اعتماد به نفس گامهایمان را در سنگفرش خیابانهای این سرزمین بر داریم و بدون ماسک شیمیایی در هوای بدون گاز خردل تنفس کنیم.
نظر شما